به گزارش اصفهان زیبا؛ بحث اخیری که از آقای مصطفی ملکیان منتشر شد، بهانه خوبی است برای تأمل. ایشان در این صحبت اینطور نتیجه میگیرد که اسلام، هرچه دارد، وامدار غرب است. استدلال ایشان به گزارههایی پراکنده از عبارات عالمان و پیشوایان دینی است که مابازایی مشابه در دوران گذشته فرهنگ غرب مثل یونان باستان دارد.
در اینجا چند نکته وجود دارد:
۱ ـ سابقهداری یک اندیشه در عالم، نشاندهنده قوت آن فکر است. حرف بیسابقه در عالم اندیشه، ممکن است حرف بیپایهای باشد. استدلال به سابقهداری یک اندیشه، برای نشاندادن تقلیدیبودن آن، حرف غریبی
است.
۲ ـ استدلال عجیب دیگر ایشان اینکه بدون توجه به منظومه اندیشه اسلامی، به مشابهت یابی تک گزارهها میپردازند. یک اندیشه مثل حرکت در عالم که در کلمات هراکلیتوس، بدون وجود یک سامانه فکری حضور دارد، در منظومه اندیشه اسلامی پیگیری و به یک نظام فکری تبدیل میشود. بین آن اجمال و این تفصیل یک راه چندهزارساله پیمودهشده و نادیدهانگاشتن آن، دون شأن یک فیلسوف مبتدی است.
هوشمندی تفکر، مواجهشدن با سنت فکری است. با شناختی که از آقای ملکیان داریم، اگر عکس این مطلب رخ داده بود و کسی با مشابهتیابی گزارهای، غرب جدید را متأثر از اندیشه اسلامی معرفی میکرد، قاعدتا با واکنش ایشان روبهرو میشد.
بنابراین بهنظر میرسد یک عامل غیرمعرفتی و یک گذر روانشناختی در این سالها در ایشان پدید آمده که به این فرمایش منجر شده است. همین دو تعبیر اخیر بنده، در فرمایشات ایشان بهصورت پرتکرار وجود دارد. بهنظر میرسد یک نوع خودتحقیری در جریان روشنفکری ما ریشه دوانده است.
۳ ـ اگر ایشان پای تطورات اندیشهای خودشان بایستد که اخیرا در یکی از همین تطورات عنوان کردهاند همه مکاتب، حرفهای خوب و قابل استفادهای دارند و لزومی ندارد منحصر به یک مکتب اخلاقی و معرفتی بشویم، دیگر چنین صحبتی نمیکردند. کاری به درستبودن این مبنا ندارم؛ آنهم باید در جای خود بررسی شود که آیا حاصل از یک تأمل معرفتی است یا دوباره سروکله امور دیگری عیان میشود؟ بههرحال صحبت درباره ارجاع اندیشه اسلامی به فرهنگ غربی، خبر از یک انحصارگرایی میدهد.