به گزارش اصفهان زیبا؛ روزی بههنگام نماز ظهر، ملامحمد صدر از برابر مسجدی میگذشت. شنید که امامجماعت در پایان نماز، جماعت را به دعا و نفرین دعوت میکند. ملا ایستاد و گوش سپرد.
امام جماعت فریاد برآورد کهای مردم! جملگی ظالمان، کافران، ملحدان و مشرکان را از ته دل نفرین کنید؛ بالأخص این محمد صدر قوامی شیرازی را که نان سلطان خورده و نمکدان سلطان شکسته است.
صدرالمتألهین دستها برافراشت و از اعماق دل نالید و گفت: لعنت خدا بر این محمد صدر قوامی شیرازی ظالم، ملحد، مشرک و کافر و جملگی محمد صدر قوامی شیرازیهای اینگونه که شیخ میفرماید. این عبارات، قسمتی از کتاب مردی در تبعید ابدی، نوشته نادر ابراهیمی است که درباره داستان زندگی ملاصدرای شیرازی و شرح حال رنج و اندوهی که بر سر این فیلسوف مبرز ایرانی آمده، تألیف شده است.
بهمنظور بررسی بیشتر عواملی که منجر به رنج، آزار و تبعید یکی از برجستهترین اندیشمندان و فلاسفه ایران و جهان اسلام شد و بهمنظور گرامیداشت روز ملاصدرای شیرازی «اصفهان زیبا» مصاحبهای را با محمد سلطانی، عضو هیئتعلمی دانشکده علوم و قرآن و حدیث دانشگاه اصفهان، ترتیب داده است.
هرگاه نامی از ملاصدرای شیرازی برده میشود، فلسفه و حکمت متعالیه، اولین عناوینی است که به ذهن همگان متبادر میشود؛ اما آیا زندگی و شخصیت ملاصدرا، بخش مغفول و کمتر دیده شده دیگری ندارد؟
شاخصه برتر ملاصدرا، فلسفه، سبب شده است که جنبههای دیگر شخصیت این حکیم فرزانه و فیلسوف والا مقام، کمتر دیده شود.
مهمترین رویداد زندگی صدرالمتألهین، تبعید او از پایتخت حکومت شیعی صفوی است. پادشاهان صفوی حکومتی شیعی و قدرتمند را در ایران ایجاد کردند و عالمان، فقیهان و محدثان بسیاری از سرتاسر سرزمینهای اسلامی همچون عراق، لبنان و نیز خراسان بزرگ به اصفهان، پایتخت صفویان آمدند و جلسههای درسی منظم و پررونقی را تشکیل دادند.
مدارس بسیار در این شهر ساختند و موقوفات گستردهای برای طلاب علوم دینی، مدرسان و فقیهان قرار دادند. در چنین شرایطی، برترین حکیم و فیلسوف شیعه از اصفهان تبعید میشود.
چه عواملی زمینهساز تبعید این شخصیت علمی از اصفهان شد؟ کدام افراد و با چه اندیشههایی، پادشاه صفوی را بر آن داشتند که این فیلسوف حکیم را از پایتخت تبعید کند؟
چگونه است که در پایتخت حکومت شیعه، دهها و صدها عالم دینی تحصیل، تدریس و زندگی میکنند؛ ولی یک فیلسوف، حق زندگی نداشته باشد و از شهر و دیاری که برای زندگی برگزیده، بهاجبار دل بکند و به روستایی دورافتاده، تبعید شود؟
در یک تحلیل کلی، بهنظر میرسد که سه عامل، موجب تبعید ملاصدرا و افرادی همانند او میشود: عوامل سیاسی، صنفی و اجتماعی.
عامل سیاسی چه دخالتی (نقشی) در (صدور حکم) تبعید ملاصدرا داشته است؟
دخالت قوه حاکمه، زمامدار و خردهنظام سیاسی در مسائل علمی، چه مسائل علمی دینی، چه مسائل علمی فرادینی، اتفاق ناگواری است که پیامدهای بسیار رنجآوری بهبار میآورد. محیط علم، محیط گفتوگو، سخنگفتن و استدلال است.
عالمان در همه حوزههای علمی، چه تجربی، چه انسانی و بهویژه علوم دینی باید آزاد باشند و بدون هیچ هراس، واهمه و جرمانگاری، سخنان خویش را بیان کنند و پاسخ سخن خود را هم بشنوند.
این شرایط از الزامهای اصلی یک محیط علمی پیراسته و آزاد است که در برخی از زمانها، همچون اواخر دوره عباسی، یعنی دوران حیات شیخمفید، شیخطوسی و سیدمرتضی وجود داشته است.
در آن زمان این شرایط در شهر بغداد، در پی ضعف خلفای عباسی، رواداری و تسامح برخی از آنها مهیا شد. عالمان دینی، پژوهشگران و صاحبنظران حوزه دین، آزادانه سخنان خود را بیان و سخنان دیگران را نقد میکردند. ولی در زمانهای که سیاستورزان به هر دلیل و بهانه و هر ذهنیت و پنداری در حوزه علوم انسانی، تجربی و دینی دخالت کنند، دیدگاه و نظریهای را جرم بپندارند و دیدگاه و نظریه دیگری را به اجبار و با ابزارهای نظامی_ امنیتی _کیفری برتر بخوانند، زمانهای بسیار ناگوار خواهد بود.
نمونههای متعددی از این دست دخالتها در تاریخ شرق و غرب دیده میشود. متأسفانه زمامداران تصور میکردند که حوزههای علم، دانش، فلسفه و… کنترلشدنی است و آنان میتوانند با ابزارهای حاکمیتی علم را در سیطره خود قرار دهند. درحالیکه درست یا نادرست و حق یا باطلبودن مسائل حوزه علم، با محاکمه، دادگاه، زندان و قوای قهریه تعیین نمیشود.
حق و باطل مسائل علمی با گفتوگوی مسالمتآمیز و دوسویه آشکار میشود. دو نظریه رقیب علمی باید آزادانه و بدون واهمه از حق پیگرد قانونی مطرح و بررسی شود.
در دوران خلافت عباسیان، برخی خلفا در حوزه کلام و فلسفه دخالت میکردند. مأمون عباسی که عقلگرا و معتزلیمنش بود، محدثان را تحت فشار قرار میداد و آنها رابه محنت و سختی میانداخت. اما وقتی نوبت به متوکل عباسی رسید، ورق کاملا برگشت و او جانب محدثان را مقدم داشت و معتزله را در فشار قرار داد و آثار گرانقدر آنها را سوزاند و از میان برد. این دو، دخالتهای نابجایی بود.
حال اگر نزاعی میان عالمان شیعه در حوزههای عقل، وحی و حدیث روی دهد، باید همواره باب گفتوشنود و اندیشهورزی باز باشد. دو عالم بزرگ شیعه، جناب شیخصدوق و شیخمفید را بنگرید.
شیخ صدوق کتاب اعتقادات شیعه را نوشت و شیخ مفید کتاب تصحیح اعتقادات شیعه را تألیف و سخنان شیخصدوق را آشکارا نقد کرد. این رویهای درست و مسیر صحیحی است که به شکوفایی علم در همه جهات و ابعاد میانجامد.
اما اگر زمامداری با دخالت بیجا به حوزه علم دستاندازی کند و با استفاده از ابزارهای حاکمیتی، دیدگاهی را بهاجبار بر دیدگاهی دیگر برتری دهد، صاحبنظری را پاداش بدهد و صاحبنظر رقیب را به زندان بیفکند یا جرمانگاری کند، از شئون زمامداری خارج شده است.
بهنظر من نخستین عاملی که موجب تبعید ملاصدرا شد و این نقطه سیاه را در تاریخ ما ایرانیان قرار داد، دخالت زمامداران صفوی در حوزه علم و حکم تبعید ملاصدرا از پایتخت است.
منظور از عامل صنفی در تبعید جناب ملاصدرا چیست؟
منظور از صنف، هر گروه و دستهای است که در یک حوزه و زمینه مشترک فعالیت میکنند و در جامعه حرف همدیگر را میفهمند. امروزه صنف به معنی افرادی است که فن و شغل یکسانی داشته و در زمینه آن تخصص دارند. در موضوع تبعید ملاصدرا، مقصود از صنف، عالمان دینی هستند؛ یعنی کسانی که از دین سخن گفته و در حوزه دین تخصص دارند.
گستره عالمان دینی، شامل افراد آشنا با متن قرآن و حدیث، فقیهانی که به صدور حکم دینی پرداخته و متکلمان و فیلسوفان در حوزه اعتقادات و باورهای دینی است.
این مطلب از امامان معصوم(ع) نقل شده که مهمترین لغزشگاه عالمان، حسادت است؛ بنابراین عالمان در هر صنف و حوزهای ممکن است به جایگاه یکدیگر حسادت کنند.
خطر بزرگ و آسیب مهم این است که فقیهی به مفسری حسادت کند، مفسری به حدیثشناس و فیلسوف یا متکلم یا هر عالمی به عالم دیگر و به جایگاه و شأن او حسادت کند؛ به اینکه او مطالب را بهتر فهمیده، کتابهای بیشتری نوشته، شاگردان بیشتری تربیت کرده و نظریهاش بیشتر مورد اقبال قرار گرفته است.
همواره ممکن است که یکی از صاحبنظران و متخصصان، تخصص عالم دیگر را نپذیرد و به رسمیت نشناسد و این موضوع سبب بروز سوءتفاهم و چهبسا منجر به دشمنی و کینهتوزی شود.
جناب سیدرضی، سخن والایی از امیرمؤمنان(ع) را در کلمات قصار نهجالبلاغه روایت کرده است، سخنی بسیار زیبا و خردمندانه: «الناس اعداء ما جهلوا»؛ «مردمان، دشمن آن چیزی هستند که نمیدانند.»
این سخن بسیار والایی است و یکی از مصادیق آن به رسمیتنشناختن تخصصی توسط متخصص علمی دیگر است. محدث، تصور کند که فلسفه، دانش و تخصص نیست. فیلسوف تصور کند که فقه، سزاوار نیست.
هر عالمی که علم و تخصص رقیب خود را به رسمیت نشناسد، شامل این سخن والای امیرالمؤمنین(ع)میشود. او دشمن آن تخصصی است که نمیداند. چراکه ذهن، فکر و اندیشه او در خصوص آن تاریک بوده و لذا در برابر آن موضع میگیرد.
این جمله به دو صورت خوانده میشود: «الناس، اعداء ما جهلوا» واژه ما در این جمله مای موصول است و اینگونه ترجمه میشود: «مردمان، دشمن آن چیزی هستند که نمیدانند.» اما چون صوت این جمله به دست ما نرسیده و فقط صورت مکتوب آن موجوداست، این جمله والا به گونه دیگری هم خوانده میشود؛ به این صورت که اعدا را تنوین داده و بگوییم: «الناس اعداء، ما جهلوا» که ما در این جمله دیگر ما موصوله نخواهد بود و مضافالیه اعداء است و ترجمه آن چنین خواهد شد که مردمان دشمناند تا آنگاه که ندانند؛ جهل موجب دشمنی و زمینهساز کینهتوزی است.
در زمانه ملاصدرا بنگرید؛ علامه مجلسی، صاحب کتاب بحارالانوار، پس از ملاصدراست و از او اجازه نقل حدیث دریافت کرده است. علامه مجلسی در بحارالانوار و در مرآتالعقول چند مرتبه از ملاصدرا سخنانی را نقل میکند. اما متأسفانه نام او را اصلا نمیبرد و از ملاصدرا با عنوان بعض اهل تأویل تعبیر میکند.
در یکی از موارد که سخن ملاصدرا را نقل میکند، در پایان آن اضافه میکند که این سخن بر یکسری اصطلاحهایی استوار است که این اصطلاحها حقانیتش ثابت نشده است. بهنظر میرسد که منظور از اصطلاحها در جمله علامه، سامانه اندیشه فلسفی است و درواقع علامه مجلسی بهمنزله یک محدث، سامانه اندیشه فلسفه را به رسمیت نمیشناسد.
من فکر میکنم اینگونه برخوردها مصداق سخن امیرمؤمنان(ع) است. متخصصان هر عرصه باید بدانند که دانش در انحصار آنها نیست. متخصصان حوزه دین باید بدانند دین در انحصار آنها نیست.
علوم دین، فقط حدیث، فقط تفسیر، فقط کلام و فقط فلسفه نیست؛ بلکه مجموعهای از همه این علوم است. دین فقط احکام نیست؛ اعتقادات و باورها هم هست و حدیث فقط شامل احادیث فقهی نیست؛ بلکه احادیث فلسفی و تعقلی هم هست.
تأثیر عامل اجتماعی در تبعید ملاصدرا از چه قرار است؟
منظور از عامل اجتماعی، عموم مردم هستند؛ توده مردم جامعه آن زمان اصفهان و مردم کوچه و بازار. پساز گذر از تأثیر و نقش خردهنظامهای سیاسی و عامل صنف و طبقه خاص عالمان دینی در تبعید ملاصدرا، به تأثیر نقش عموم مردم در این واقعه میرسیم.
تصور عموم مردم از عالم دینی چیست؟ فقیه! واژه فقیه در قرآن کریم و احادیث بهمعنای کسی است که مجموعه دین شامل اعتقادات، اخلاق، قرآن و حدیث، احکام و امور عقلی دین را بشناسد؛ اما این واژه کمکم در شخصی که احکام را بداند، منحصر شد. در حوزههای علمیه نیز بیشتر همت و تلاش و قوای طلاب علوم دینی، معطوف به فقه بهمعنای علم احکام شد و علوم دیگر دینی مانند فلسفه، کلام، تفسیر و حدیث به فراموشی سپرده شد و سهم کمی از فعالیت حوزهها را به خود اختصاص داد. این برتری فقه بر دیگر رشتههای علوم اسلامی موجب شد که عموم مردم، تنها فقیه را بهعنوان عالم دینی در نظر بگیرند و او را ارج بگذارند و دستش را ببوسند.
در طول تاریخ شاهد آن هستیم که یک فقیه بهعنوان زمامدار عرصه دین و مرجع تقلید موردتوجه بوده است؛ البته برخی از فقهای بزرگوار تفسیر، کلام و… را هم میدانستند. همانند شیخطوسی که هم فقیه بود و هم متکلم.
اما بسیاری از فقیهان از آیات قرآن تنها در آیاتالاحکام متمرکز شدهاند و تنها احادیث فقهی را مورد بررسی قرار دادهاند. مردم، فقه و فقیه را بیشتر میشناختند و میشناسند تا فلسفه و فیلسوف را.
حکیم بزرگی مانند صدرالمتألهین همانند علامه مجلسی و علامه حلی والامقام است. ولی کمتر میان مردم شناخته شده است. اگر آن فقها را بزرگ میداریم و حتی هالهای از تقدس بر آنها قرار میدهیم، چرا درباره یک فیلسوف چنین نمیاندیشیم؟ در خصوص فیلسوفی که آثار پربهایی در عرصه فلسفه و اندیشهورزی دینی باقی گذاشته و به بسیاری از آیات قرآن کریم و احادیث در عرصه حکمت و فلسفه استناد کرده است.
مردم فیلسوف را کمتر بهعنوان عالمی دینی میپذیرند و اگر فقیه والامقامی تبعید شود یا مورد ستم قرار بگیرد، مردم بیشتر واکنش نشان میدهند و از آن فقیه دفاع میکنند؛ ولی فیلسوف پایگاه مردمی ندارد.
آیا گزارش تاریخی میتوان یافت که نشاندهنده واکنش عموم مردم به تبعید ملاصدرا باشد؟ آیا مردمان آن زمان، اصولا چنین خبری را دریافت کردهاند و چنین خبری برای آنها مهم بوده است؟
وقتی جناب ملاصدرا از اصفهان تبعید شد، به همراه دو نفر از شاگردانش؛ ملامحسن فیض کاشانی و فیاض لاهیجی به روستایی در میانه کاشان و قم، کهک، رفت و در آنجا خانهای برگزید و باقی سالهای عمر خود را در آن روستا گذراند. او دو فرزند دختر داشت که بعدها آنها را به ازدواج دو شاگرد خود فیض کاشانی و فیاض لاهیجی درآورد.
خداوند به او پسری داد که در بزرگی و پساز فوت پدر، راهی حوزه کاشان شد و بهعنوان طلبهای فقه و حدیث خواند. پسر ملاصدرا، راه پدر را ادامه نداد و فقهدان شد. از کلمه فقیه استفاده نمیکنم؛ چون اثر فقهی چشمگیری از او باقی نمانده است.
یکی از تذکرهنویسان و شرححالنویسان که احوال عالمان دینی دوران صفویه را مینوشته است، وقتی به ثبت نام پسر ملاصدرا میرسد، چنین مینویسد که او پسر ملاصدراست که به سمت فقه و حدیث متمایل شده و پدرش فیلسوف بود و این پسر مصداق آیه «یخرج الحی من المیت» است.
همانگونه که خداوند زنده را از مرده بیرون میآورد، این پسری که به فقه و حدیث متمایل شده از ملاصدرا پدید آمده است. این تعبیر، زشت و زننده است که درباره یک اندیشمند حوزه فلسفه، همچون ملاصدرا بهکار رفته و او را میت و مرده و فرزند او را که چندی در درسهای فقه و حدیث حاضر شده است، زنده نامیدهاند.
این داغ بزرگی در تاریخ ایران و تاریخ عالمان دینی است که حکیم فرزانهای همچون ملاصدرا را میت بنامند و پسرش را که فقه میدانسته است، حی بدانند. امیدوارم اینچنین رویدادهای تلخی هیچگاه در تاریخ کشورمان روی ندهد. زمامداران با ابزار حاکمیتی در علم دخالت نکنند. اصناف مختلف عالمان و متخصصان همدیگر را به رسمیت بشناسند وحسادت نورزند.