به گزارش اصفهان زیبا؛ «خود» یا «من»، مفهومی است که برای همگان آشنا و قابلدرک و درعینحال بسیار اسرارآمیز و دارای لایههای پیچیده و ارزشمند است؛ بهطوریکه انسان هیچوقت در شناخت خودش به انتها نمیرسد و «من» انسان همواره برگهای برندهای برای متحیرکردن او در آستین دارد.
ارزشمندی «خود» نیز آنجا روشنتر میشود که همیشه و همهجا و در همه حالات، پایه و اساس حیات و فهم انسان است: «خود» میاندیشد و «خود» شاد میشود و غمگین میشود و «خود» خدا را میفهمد و عبادت میکند.
گویا این خود ربط وثیق و بنیادینی با حقیقت انسان و عالم و خدا دارد؛ اما متأسفانه در بسیاری از جریانهای دینی، از نقش اساسی خود غفلت میشود.
از خودشناسی تا خداشناسی با حکیم بزرگ ملااسماعیل خواجویی
ملااسماعیل خواجویی، حکیم، فقیه و متکلم شیعی قرن دوازدهم هجری قمری است که در زمان حمله افغانها، به نماد پایداری و مقاومت در شرایط جنگ و کشتار و غارت و قحطی و سقوط حکومت صفوی تبدیل شد. یکی از آثار گرانسنگ ملااسماعیل خواجویی «الرسائل الاعتقادیه» است. این کتاب مجموعهای از رسالههای کلامی و اعتقادی است که با نگاهی حکیمانه نگاشته شده است.
یکی از این مقالات، ضمن تفسیر روایاتی با مضمون ضرورت خودشناسی، ازجمله روایت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» به نقش مهم شناخت «خود» برای شناخت «خدا» میپردازد. متن کتاب به زبان عربی، ولی روان و شیرین است؛ اما برای فهم بهتر، توضیح اندکی درباره هر قسمت از متن داده شده است.
«ان العلم بالمعلول بماهو معلول، ملزوم للعلم بالعله بما هو عله؛ فأن وجود المعلول و ما له من الصفات الکمالیه انما هو من العله»؛ «آگاهی و علم به معلول، یعنی موجودی که هستی خود را وامدار علت خود است، منجر به شناخت علت میشود؛ پس هستی معلول و هر صفت کمالی که درون اوست، همگی از علت اوست.»
«فالعلم بوجوده من حیث الانتساب الیها یستلزم العلم بوجودها؛ اذ لو لم یکن لها وجود، لم یکن له منها وجود؛ و لو لم یکن لها حیات، لما کانت له منها حیاه»؛ «پس اگر هستی معلول شناخته شود، چون معلول وامدار علت است، درنتیجه هستی علت نیز دانسته میشود؛ زیرا اگر علت نبود، از او هستیای برای معلول نیز نمیبودو اگر علت زنده و حی نمیبود، از او زندهبودنی برای معلوم در کار نمیبود.»
«فاذا لاحظنا المعلول و ما له من الصفات و وجدناه موجوداً حیّاً عالماً قادراً وغیرها من الاحوال و الآثار، علمنا أنّ علته موجوده حیّه عالمه قادره، و الا لم یتصور أن یستفاد منها علیه تلک الصفات»؛ «پس زمانی که معلول و صفاتش را نیک بنگریم که معلول موجودی زنده و دانا و تواناست، درمییابیم که علت او موجودی زنده و دانا و تواناست؛ وگرنه غیرقابلتصور بود که این صفات را درون معلول او بیابیم.»
در ادامه نقلقولی از محقق دوانی میآورد:
«قال المحقق الدوانی: ان التکلیف انما یتوقف علی معرفهالله تعالی بحسب الوسع و الطاقه؛ و انما کلّفوا أن یعرفوه بالصفات التی ألفوها و شاهدوها فیهم مع سلب النقائص الناشئه عن انتسابها الیهم»؛ «تکلیف و مسئولیت انسان، تنها درگرو شناخت خداوند تعالی به میزان وسع و طاقت هرشخص است (جاهل یا دیوانه یا کودکی که خدا را نشناسد، طبیعتا مسئولیت و تکلیفی هم از جانب خدا برای او نیست)؛ پس انسان درواقع تکلیف شده است به اینکه خدا را بشناسد بهوسیله صفات و ویژگیهایی که خدا آنها را در درون انسان، شهادتدهنده (بر خدا) قرار داد (این صفات از جهت آنکه به انسان نسبت داده میشود، محدودیت و نقایصی دارد که در شهادت این ویژگیها بر خدای متعال، دیگر چنین نقایصی قابلتصور نیست و انسان، اصل و خالص آن صفت را در خدا مییابد).
«و لمّا کان الانسان واجباً بغیره عالماً قادراً مریداً حیّاً متکلماً سمیعاً بصیراً، کلّف بأن یعتقد انّه تعالی واجب لذاته لا بغیره، عالم بجمیع المعلومات، قادر علی جمیع الممکنات و هکذا فی سائرالصفات و لم یکلّف باعتقاد صفه له تعالی لایوجد فیه مثالها و مناسبها بوجه، و لو کلّف لما امکنه تعقله بالحقیقه. هذا احد معانی قوله (ع): من عرف نفسه فقد عرف ربّه»؛ «پس چون انسان قائم به غیر (وابسته به علت) است و دانا و توانا و ارادهمند و زنده و گویا و شنوا و بیناست، معتقد میشود به اینکه خداوند تعالی قائم به ذات است و دانای همه دانستنیها و توانا بر تمامی شدنیهاست و همینطور است در سایر صفات (که با خالصشدن صفات، صفات الهی فهم میشود). ازاینرو انسان تکلیف نشده است که صفتی از خدا را بشناسد که درون خودش هیچ مثال و امر متناسبی با آن صفت الهی یافت نشود (تا شاهد صفت الهی باشد)، بلکه حقیقتا چنین تکلیفی و چنین فهمی، ممکن نیست. این یکی از معانی کلام معصوم(ع) است که فرمود «هرکس خودش را بشناسد، پروردگارش را شناخته است.»
ملااسماعیل خواجویی در ادامه به نکته دقیقی اشاره میکند. اگر کسی چنین اشکال کند: اگر شناخت معلول منجر به شناخت علت میشود، پس دانشمندان کافری که طبیعت و انسان را مطالعه میکنند، باید موحد میشدند، پاسخ این است:«و لایرد هنا النقض بما علیه الدهری، اذ لا علم له اصلاً بالعالم و احواله و لا بالنفس و احوالها؛ بأنها لم تکن ثم کانت، فلابدّ لها من علّه موجبه موجوده خارجه عن حیّزالامکان؛ و لذلک لم یعلم بعلمه بهما ربّه، لأنّه غیرمطابق للواقع، بل هو جهل مرکّب». «نقضی به کلام ما وارد نمیشود. زیرا دهری (طبیعتباور) از اساس، مخلوقات و انسان و احوال این دو را نشناخته است؛ زیرا نمیداند که آنها نبودهاند و سپس هستی یافتهاند (ممکنالوجود و معلولاند)؛ پس ناگزیر علتی هستیبخش دارند که آنها را موجود کرده؛ ازهمینرو بهواسطه شناختش از مخلوقات، پروردگار خویش را نمیشناسد؛ زیرا شناخت او مطابق با واقع نیست؛ بلکه جهل مرکّب است.»
عشق پوشیده مدارید
تمرکز بر شناخت خود و وجود آیات و شواهد الهی در درون انسان، به نحوی شاعرانه و هنرمندانه در اشعار فیاض لاهیجی به چشم میخورد.
ملاعبدالرزاق لاهیجی معروف به «فیاض لاهیجی»، حکیم، متکلم و شاعر برجسته مکتب اصفهان در قرن یازده هجری، از شاگردان ملاصدرا و میرداماد و همعصر ملااسماعیل خواجویی است.
در غزل فیاض، انکار خدا ناممکن است؛ چراکه سرتاسر وجود انسان گواه اوست. انسان، آن وجود محدود اما جوشانی است که از محدودیتهای خویش فراتر میرود و همسرشتی او با موجود بینهایت، از طلب سیریناپذیرش هویداست.
دلریش و غم دل، جلوه خداست. چنانکه در معارف ادبی ما بسیار است که وصل یار و عاشقپیشگی نزد معشوق، همراه با غم نهان و خوندل است. دلها آیینه خدا و سوزش دل سبب عاقبتبهخیری است. هرچند عشق آتشی در نهاد انسان است، آتش چیزی نیست که بتوان آن را پنهان کرد، نور راه خودش را به بیرون باز میکند.
جلوه قد تو از چاک دل ما پیداست/ این شکافیست که تا عالم بالا پیداست
گرچه از ناز ز هر دیده نهان میگردی/ عکس روی تو در آیینه دلها پیداست
کشتی ما که سلامترویاش در خطر است/ عاقبتخیریاش از سوزش دلها پیداست
ظرف پر نیست میسر که تراوش نکند/ قطره همچشمی دریاش ز سیما پیداست
هیچکس آتش پنهان نتوانست افروخت/ عشق پوشیده مدارید که پیدا پیداست
قتل پنهانی من نرگس مخمور تو را/ هست از هر مژه پیدا و چه رسوا پیداست
گر بر آیینه امروز نظر بگشایی/ بیکموبیش درو صورت فردا پیداست
زود رفتی ز در میکده بیرون فیاض/ از تو در مجلس این دردکشان جا پیداست
«دیوان اشعار، غزلیات؛ شماره 99»