به گزارش اصفهان زیبا؛ وقتی به مادر فکر میکنم، سیلی از خاطرات به ذهنم هجوم میآورد. تصاویر یکییکی از ذهنم عبور میکنند؛ مثل فیلمی که ابتدا با سرعت میگذرد و بعد آرام میشود، تا لحظهای که به اوج میرسد.
همه ما این حس را تجربه کردهایم؛ حسی که از لحظه تولد در وجودمان ریشه میدواند. با تپش قلب مادر است که نخستین نغمههای زندگی را میشنویم، با نفسهایش جان میگیریم، با آواهایش، لالاییها و قصههایش آرام میشویم. با شیره جانش رشد میکنیم، قد میکشیم و روزی به خود میآییم و میبینیم که هیچکس جز مادر نمیتواند جای خالی تنهاییهایمان را پر کند.
مادر، فرشتهای است که عشق را به ما میآموزد؛ بیچشمداشت، بیمنت، بیمرز. گاهی بهانه دورهمیهای ماست، گاهی تنها منتظر است تا صدای قدمهایمان را بشنود. برای ما از جانش مایه میگذارد و با کوچکترین بیتوجهی، دل نازکش میشکند؛ همانند قلب گنجشکی در قفس.
زندگی ما از آغاز تا پایان با نام مادر معنا میگیرد. مادری که تا خیالش از حال فرزندانش آسوده نباشد، پلک بر هم نمیگذارد. در کنار اوست که پرورش مییابیم، رشد میکنیم و به تعالی میرسیم.
مادری تنها به زایش نیست. آدمهایی هستند که مادر نیستند، اما مادری را زندگی میکنند. آنها نیز سزاوار تبریکاند. نام مادر فراتر از کلیشههاست؛ جوهرهای است از مهر، فداکاری و عشق.
چه نیکوست که روزی به نام مادر داریم و چه مبارک است که این روز با ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) گره خورده است.
وقتی به بچهها نگاه میکنم آراد، حسنا، بهار، نگار و … که موقع آمدن مادر غنچه گلشان میشکفد. خنده روی لبهایشان مینشیند. یاد کودکی خودم میافتم. حتم دارم من هم برای دیدن مادر چنین حسی دارم. ذوق و هیجان در صورتم نقش میگیرد. مادر حسنا میگوید دخترک ششسالهاش به او گفته که ناراحت نباشد که برای جشن روز مادر نمیتواند حضور داشته باشد.
یک آن حلقه اشک توی چشمانم جمع میشود. مادرهایی که دیگر در بینمان نیستند و تنها خاطراتشان مانده و کولهباری از حسرت. شک ندارم آرزویشان است که در چنین روزی مادر را در آغوش بگیرند. این را میتوان با یک گشتوگذار کوتاه در فضای مجازی درک کرد. فیلم، عکس، داستان و اشعاری که با این مضمون ساخته شدهاند، به راستی که قریب به اتفاق مصادیق فقدان، مادر و حس دلتنگی بازماندگانند.
حسنا مثل همه بچههای دیگر توی بغل مادر میپرد. با همه وجودش دسته گل کاغذی رنگی را به مادر میدهد. دوست دارم تمام این لحظات را در خاطرم ثبت کنم. حتی مینویسمشان تا یادم نرود. برگهای خشک تک درخت انجیر توی حیاط را جارو میکنم. با خودم میگویم مادر نماد عشق خداوند در روی زمین است. بعد فکر میکنم: نگاه و دعای چه کسی همیشه پشت سرم بوده؟ برای من، همیشه دعای مادر گرهگشای راه بوده و هست. پس چرا راه را دور کنیم؟ مستقیم میرویم به سویش. شاید کمی طول بکشد، زمان برای همه ما آسان یا سخت میگذرد. به قول مادر چشم رو هم بذاری تموم شده. اما دست آخر مادر است که بالاخره در را باز میکند… آری مادر است دیگر، دلش تاب نمیآورد.