به گزارش اصفهان زیبا؛ اسمش را گذاشتیم صیغه اُختیَّت. پیامبر رحمت یادمان داده بود که میشود اینطور هم خواهر شد؛ همانگونه که خودش با علی، برادر شد.
در سالهایی آنقدر دور که عید غدیرش وسط بهمنماه بود. نزدیک غروب، در محوطه خوابگاه، پیچیده در رخت زمستانی، درحالی که تمام تهران زیر پایمان بود، دست در دست هم گذاشتیم و خواهر شدیم.
صیغه را خودمان مؤنث کرده بودیم. خیلی هم در قید و بند عربی فصیح نبودیم. همانجا قول دادیم که بیهم بهشت نرویم. دعا در حق همدیگر را بر خودمان واجب کردیم و بیخبرماندن از حال خواهر را گناه.
هماتاقی نبودیم؛ اما پای هم بودیم برای اردوی جنوب و جهادی، همهییتی بودیم برای سحرهای ماه رمضان، پرستار هم بودیم در شبهای مریضی و غربت خوابگاه و سنگ صبور هم برای تنهاییها و غصهها.
زمان ازدواجِ من، خواهرم بود که اتاق عقدم را تزیین کرد و کنارم بود. من نتوانستم در عروسیاش باشم؛ اما به لطف موجود جدیدی که به زندگیمان اضافه شده بود به نام موبایل، مونس و امینش بودم در پذیرش شرایط جدید.
به رسم خواهری در اولین شب بهدنیاآمدن فرزندش در بیمارستان کنارش بودم. به رسم خواهری، مادرم که فوت کرد، شنوای بغضهای رسوبکرده در گلویم بود.
غدیر امسال که بیاید، هفدهسال از آن عهد عاشقانه گذشته است. حالا بچههایمان خاله صدایمان میزنند و همسرانمان میدانند که خواهرزن اضافهتری دارند! در این سالها روزهایی بوده که نزدیکنزدیک بودهایم.
شنوای هم، کمککار هم. روزهایی هم بوده که دور بودهایم. دلمان را خوش کردهایم به شنیدن صدای خواهر از آن طرف تلفن و تشخیص شادی و غمش از لحن کلامش.
اما چه دور چه نزدیک، دلمان خوش بوده که همیشه شمعی در گوشهای از این دنیا برای ما روشن است تا قلبمان را به یادش گرم نگه داریم. دلمان خوش است که سرسلسله شمعها به شمسالشموس عالمین محمد و برادرش، علی میرسد. دلمان خوش است که در دروازه بهشت کسی منتظر ما مانده است…