به گزارش اصفهان زیبا؛ «درون» هر انسان دنیایی وجود دارد وسیعتر از آنکه فکرش را هم بکنیم! درونیاتی که شاید حتی بروز ظاهری چندانی هم نداشته باشند و تنها گهگاهی در شرایطی خاص نمایان شوند؛ حتی شاید تا مدتها برای خود فرد نیز قابلرؤیت نباشند؛ اما مخفیبودن این درونیات اصلا به معنی بیاهمیتبودن آنها نیست، بلکه حتی میتوان با نگاه به آنها، انواع و اقسام مختلفی از دینداری را مشاهده کرد.
ابتدا کمی به دینداری متعارف خود نگاهی بیندازیم و ببینیم چه چیزی در درون ما میگذرد؛ فرض کنید شرایطی پیش آمده و باید انجام وظیفه کنیم. حال وظیفه میتواند وظیفهای آسان باشد؛ همچون «خواندن نماز وقتی که خورشید به وسط آسمان رسید» یا میتواند وظیفهای سنگین باشد؛ همچون «جهاد وقتی که دشمنان اسلام، قصد حمله به کیان مسلمی را دارند».
در این شرایط عدهای بهطورکل وارد این راه نشده و اصلا در گرد پیامبر جمع نمیشوند. شاید به خود بگویند «از کجا معلوم این شخص ساده، رسول خدا باشد؟ چرا جان ارزشمندم را در کنار او از بین ببرم؟»
این افراد در گوشهای مینشینند و اصلا پا به میدان جهاد نمیگذارند یا اگر آنچنان هم منکر پیامبر نباشند و لااقل در مرز دینداری قدمگذاشته باشند، نزد پیامبر میآیند و میگویند: «شرایط ما خوب نیست! لطفا عذر ما را بپذیر! اجازه بفرمایید در این جنگ شرکت نکنیم!» در میان این دودسته، کفاری قرار دارند که باید منتظر عذابی دردناک باشند! (توبه: 90)
اما چندقدم جلوتر بیاییم؛ کافران را رها کنیم و در درون کسانی که ظاهرا دیندار هستند، جستوجویی بکنیم. فرض کنید جهادی پیش آمده و رسول دستور به جهاد داده؛ میدانیم که جهاد، بر همه واجب نیست! مثلا فرض کنید امکانات لازم برای اعزام به صحنه نبرد فراهم نبود یا افرادی را در نظر بگیرید که مریض یا ناتوان هستند (توبه: 91).
طبیعتا این افراد وظیفهای برای حضور در میدان ندارند؛ اما در این شرایط، باید با خود مرور کنند که چه نجواهایی در درون آنها میشود؛ آیا شاد شدهاند که دیگر نباید به جبهه بروند؟ یا از این راضی هستند که در درگاه الهی، ظالم و طاغی نیستند و از جهاد فرار نکردهاند؟
اگر از گروه اول هستیم، خطر بیخ گوش ماست! این شرایط بسیار پیش میآید که حکم و وظیفهای از روی دوش ما برداشته میشود؛ در این لحظه، اگر شاد میشویم که «خیالم راحت شد» گویا در درونمان، شبیه به همان افرادی هستیم که از پیامبر خواهش میکنند که «اجازه بفرمایید من به جهاد نیایم!»
این روحیه نمونههای فراوانی دارد؛ مثلا وقت پرداخت خمس چانه میزنیم که راه و قانونی پیدا کنیم و کمتر خمس بدهیم. وقت انجام یک کارِ دینی میپرسیم: تا چه حدی از آن کار، واجب است؟ و تا بتوانیم از مستحبات دوری میکنیم.
واقعا هم مشکلی در این فعل نیست! کسی اگر بعد از نماز سه تکبیر نگوید، تنها کاری مستحب را رها کرده و وظیفه شرعیاش را انجام داده است؛ ولی با چه روحیهای؟ روحیهای که «قصد فرار دارد!» این عبد فراری، در خطر کفر است! ممکن است بهراحتی، در شرایط سخت، از سپاه اسلام، به سپاه دشمن برود! مقصد عبودیت است و این روحیه، با روحیه عبودیت تفاوت دارد.
اما بهتر از این، کسانی هستند که واقعا تنها قصد انجام وظیفه دارند؛ از واجب فراری نیستند! با فقیه چانه نمیزنند که راهی برای رهایی از واجبات پیدا کنند، اگر شرایط جهاد بود جهاد میروند و اگر بیمار و مریض بودند با خود میگویند «خداوند خود فرموده که بر گردن مریض و ناتوان، چیزی نیست! و خدا را شکر که ما را جزو نافرمانان قرار نداد».
به نظر میرسد در بهترین حالت، فقه امروز ما در چنین فضایی قرار دارد؛ فقه امروز ما در پی این است که حداقل واجباتی که بر گردن فرد است را استخراج کند و این روحیه را به مکلف میدهد که بعد از انجام این واجبات، دیگر چیزی بر گردن تو نیست! بله؛اگر خواستی، مستحباتی نیز وجود دارد.
دینداری با فقه موجود، یعنی «تعذر و تنجز»، یعنی چیزی گردن من نباشد! یعنی من کارم را کردم و دیگر توپ در زمین خداست! در این زمینه، کار فقیه این است که شرایطی برای من فراهم کند و اعمالی را به من ارائه دهد که بعد از انجام آنها دیگر مولی مرا عذاب نکند؛ دیگر مولی نتواند به من ایراد بگیرد که «تو به دستور من عمل نکردی!» یا «تقصیر توست» یا «تو بندهای فراری هستی!» خیر!
با انجام این فهرست از واجبات، دیگر مولی حق ندارد مرا توبیخ کند. میتوان این سبک از دینداری را «فرار از توبیخ» نام نهاد. طبیعتا فقیهی تواناتر است که بتواند با کوتاهترین راه، مرا از توبیخ رها کند.
اما آیا دینداری دیگری هم هست؟ به نظر نمیرسد؛ به همان مثال جهاد بازگردیم. فرض کنید حکم به جهاد شده و ما فرار نکردهایم، بلکه با شوق و علاقه به سمت پیامبر آمدهایم و آماده جهاد بودیم؛ اما امکانات و شرایط، برای اعزامکردن ما به جبهه نبود.
پیامبر(ص) خود فرمود که «امکان اعزام نیرو نیست! نه اسبی داریم و نه سلاحی! دیگر پولی هم برای خرید سلاح و مرکب نداریم». دیگر چه میتوان کرد؟! به زور به جبهه برویم؟ خود را بیسلاح به کشتن بدهیم؟
قطعا نه! وقتی پیامبر (ص) بفرماید که راهی برای اعزام به جبهه نیست، طبیعتا باید بازگردیم، بلکه شاید همین اصرار بر حضور در جبهه، خود مخالفت با «امر تکوینی» خداوند باشد؛ به این معنی که هر اتفاقی در عالم به دست خداوند است و خداوند در این زمان، برای این افراد در نهایت، این شرایط را رقم زده.
به بیان دیگر، همچنان که باید به بیان خدا (قرآن و احکام و …) راضی بود، باید به فعل خدا (عالم واقع و اتفاقات عالم) هم راضی بود؛ پس در نهایت وقتی امکان رفتن به جهاد نیست ، باید از جهاد بازگشت.
اما باید از خود بپرسیم چه بازگشتی؟ اگر به «فعل» نگاه کنی، بازگشت، بازگشت است؛ اما اگر نگاهی به درون افراد کنیم، بازگشتها داریم. خداوند در حدود آیات 90 تا 96 سوره توبه، روحیهها و درونیات مختلفی را در برابر جهاد ترسیم میکند؛ یکی از این روحیات، بازگشت عجیبی از جهاد دارد (توبه: 92).
سعی میکنم حال این افراد را برای شما توصیف کنم. زندگی عادی، بازی سادهای است برای برد و باختهای قراردادی؛ در زندگی عادی فَدایِ هیچ چیزی نمیشویم! فقط آرامآرام و قطرهقطره آب میشویم و به خاک گور میرویم.
آرامآرام عمرمان را نابود میکنیم و میمیریم. عمرمان را میدهیم؛ ولی هیچچیز نمیگیریم؛ اما بعد از اینکه این رسول آمد و زنجیرها را از دست و پای ما باز کرد، تازه فهمیدیم که میتوانیم پرواز کنیم؛ تازه فهمیدیم که میتوان به جایی رسید که نمرد! بلکه شهید شد و زنده ماند و نزد پروردگار روزی خورد.
از گِردش جدا نمیشدیم. پروانههای دور این شمع هستیم و منتظریم تا امری کند و به شتاب برای انجامش بدویم؛ حتی اگر امری نکند، ولی احتمال بدهیم که قصدی دارد، روانه میدان میشدیم.
امروز سر از پا نمیشناسیم؛ چون امر کرده تا به میدان نبرد برویم. لحظهشماری میکنم تا به معشوقم برسم؛ اما نه! نگاه و بیان دیگری از پیامبر را دیدیم.
او فرمود: چیزی ندارم تا شما را راهی جهاد کنم! نه اسبی هست و نه سلاحی؛ وای بر ما! یعنی ماندیم؟ آرامآرام این سینه بیتاب، دم گرفت و بارانی از چشمهایم جاری شد؛ به خود گفتم «نرسیدی!» یک قدم مانده بود و نرسیدی… سربهزیر و بارانی، بازگشتیم که نه مالی برای جهاد داشتیم و نه مرکبی و نه شمشیری…
عدهای عاشق رسول و همراهی با او در سختترین راهها هستند. آنها میدانند که همراهی با رسول، آن هم در صحنه جهاد، گوهر نایابی است که به هر کسی داده نمیشود. آنها میدانند که اگر با رسول نباشند، دیگر در هیچ جایی قرار ندارند.
امروزه این دینداران چه حال و هوایی دارند؟ من که در این احوال نیستم، نگاهی به روایات باقیمانده از زمان معصوم میکنم و با خود میگویم: «بیش از این به چیزی دسترسی ندارم» ؛ پس با همین دینداری ناقص راحت هستم؛ اما کسانی که دلداده رسولالله و آل او هستند، میدانند که در چه بددورانی هستیم. سخنشنیدن از معصوم کجا و شرایط ما کجا؟
معصومین در همان هزارواندی سال پیش نیز در تقیه و تنگنا بودند و راحت سخن نمیگفتند. بسیاری از آنچه بهعنوان حدیث از ایشان نقل شده، حرف دل ایشان نبوده! حال خود را در نسبت با معصوم، ببین: فردی چیزی پرسیده و جوابی به او دادهاند و بخشی از جواب جدا شده و نقل شده و این بخش، چندین دست گشته و در کتابی به من رسیده است؛ این کجا و معصوم کجا؟
شاید عدهای باشند که در این زمان کتب روایی را باز کنند و اشک بریزند که: «از شما دوریم و در جهلها تنها»؛ شاید عدهای در این دوران باشند که اشک بریزند که «در رکاب امام زمان نیستیم!»
اما ما که راحتیم! بسیاری از احکام دین را نمیدانیم و بسیاری از آیات قرآن را نمیفهمیم؛ اما مشکلی نیست! چراکه حرجی بر ما نیست و توبیخ نخواهیم شد! اما آنان که گریاناند، دواندواناند میان صفا و مروه، بیتاباند برای حدیث قرب نوافل! لَهلَه میزنند برای فهم قرآن! و گریاناند و منتظر، برای ظهور حضرت مهدی(عج)…