پای صحبتهای خانم مصحف، همسر همراه استاد پرورش که بنشینیم، فقط عشق و آرامش است که در کلامشان جاری است. بر اساس گفته خودشان، درخواست آقای پرورش از ابتدای ازدواج، برقراری آرامش در زندگی بوده و تمام تلاش این مادر مهربان در همین راستا بوده است. از همان روزهای آغازین زندگی، دوریها و نبودنهای استاد شروع شده بود. آن سالها که هنوز حرفی از انقلاب نبود نیز استاد بیکار ننشسته بودند و با همکاری انجمن حجتیه با بهائیت مبارزه میکردند. اما از زمانی که انجمن حجتیه دچار انحراف شد و شعار جدایی دین از سیاست را سر داد، ایشان به دلیل ارادت قلبی که به امام و آرمانهایش داشتند، به طور رسمی از انجمن خارج شدند و از همان سالها مبارزات انقلابی خود را آغاز کردند. این مبارزات تا زمان پیروزی انقلاب ادامه داشت.
پس از انقلاب، استاد برای فعالیت بیشتر و خدمت بهتر مجبور شدند به تهران بروند و تا اوایل دهه هشتاد در آنجا سکونت داشتند. روزهای سختی که همسرشان در تهران به دور از خانواده زندگی میکردند و استاد اغلب از 6 صبح تا 10 شب مشغول خدمت به مردم بودند، ایشان بار زندگی را به دوش میکشیدند. بچهها بزرگتر میشدند و زحمت آنها بیشتر میشد؛ ولی این بانو بدون گلایه و شکایت روزها را میگذراندند. خودشان میگویند که حتی ذرهای احساس ناراحتی نمیکردم و همیشه حس آرامش خاصی داشتم و این را نیز از الطاف الهی میدانند. حتی شبها که استاد به خانه میآمدند، هیچ گله و شکایتی از غیبت ایشان نمیکردند.
وقتی از خانم مصحف میپرسی که چطور این سالها و این سختیها را تحمل کردند، میگویند اولا از قبل ازدواج، برادرشان نیز همین فعالیتها را داشته و ایشان به این نوع زندگی خو گرفته بودند؛ ثانیا با فعالیتهای استاد موافق بودند و برای همین وظیفه خود میدانستند که در راه رسیدن به هدف، همراه و پشتیبان ایشان باشد. حتی الان و پس از درگذشت آقای پرورش، خود را اینگونه آرام میکنند که برای برقراری آرامش در زندگی تمام تلاششان را کردهاند.
میگویند وقتی استاد به خانه میآمدند، آنقدر مهر و محبت نثار ایشان و بچهها میکردند که ساعتهایی که در منزل حضور نداشتند جبران شود. زمانهایی که به اصفهان سفر میکردند، مقید بودند بچهها را به تفریح ببرند. حتی گاهی استاد همراه بچهها فیلم میدیدند یا آنها را به سینما و تئاتر میبردند. برای تربیت بچهها توصیه میکردند که نماز اول وقت را فراموش نکنند و به دختران میگفتند حجاب برای زن همه چیز است؛ پس پاسدار آن باشند.
استاد سادهزیستی را در تمام مراحل زندگی اجرا میکردند. هنگام ازدواج دختران هم مهریه را کم تعیین میکردند و هم با وسایل ضروری آنها را به خانه بخت میفرستادند. در هر حالت مخالف اسراف بودند و همیشه در زندگی آن را رعایت میکردند. گذشت تا پس از اتمام دوران خدمت، استاد به اصفهان بازگشتند و این مصادف شده بود با آغاز دوران مریضیشان. ابتدای بیماری، به مدت سه سال تماما وظایف پرستاری و تیمارداری از ایشان را عاشقانه عهدهدار شدند و پس از آن به اصرار اطرافیان راضی شدند که پرستاری نیز برای کمک بگیرند. ولی همچنان کنار پرستار از استاد مراقبت میکردند.
آری! این یار همیشه همراه، همانطور که عهد بسته بود، 45 سال پابهپای استاد پیش آمد و نفس به نفس ایشان حرکت کرد تا آخرین قدمها و آخرین نفسهای استاد و اینجاست که به معنی واقعی جمله معروف «همیشه پشت هر مرد موفق، زنی ایستاده است» پی میبریم.