مصلحالدین مهدوی مینویسد: همه علمای بزرگ اصفهان در مسئله مشروطه به صحنه آمدند، مگر آیتالله سید محمدباقر درچهای و آیتالله شیخ مرتضی ریزی که این دو عالم در مواقع حساس که به نظرشان احساس تکلیف میشد اظهار عقیده میکردند. این دو عالم در آن زمان به اینگونه معترض بودند که چرا مردم را در مجالس و محافل به مشروطهای دعوت و تشویق میکنید که هنوز دربارهاش ابهام دارید و از سرانجامش ناآگاهید و وعدههای غیرممکن میدهید.
آنها میگفتند با وعدههای پوچ و توخالی و سخنان واهی مردم را به سمت مسئلهای گنگ نکشید.اینان با وضع سیاست موجود مملکت و نقشههای شوم اجانب نظرشان آن بود که بگذارید کار به نقطهای برسد و عملا مردم به نوایی برسند که آن هم با سیاست و جو موجود بعید به نظر میآید.وجه دیگر مخالفت مرحوم درچهای با مشروطه این بود که میگفت قوانین مجلس باید صریح و گویا و مطابق با اسلام باشد. آنهایی که روی کرسیها مینشینند و تصمیم میگیرند، باید اول دیدگاه اسلام و نظر علمای اسلام را بگیرند و سپس نقل کنند تا اگر غیرشرعی است، باطل اعلام گردد. شهید مدرس هم از قول ایشان میگوید: من از اول میدانستم که به انحراف کشیده میشود؛ لذا از همان اوایل هرچه آوردند، امضا نکردم.
مخالفت با مشروطه توسط مرحوم درچهای در اوج مشروطه و یک ماه قبل از بهتوپبستهشدن مجلس اینگونه اوج میگیرد: او اعانتکردن در بهپاشدن چنین مجلسی را از چندین جهت حرام میداند که از جمله آنها اعانت بر اثم است. او اقامه مجلس را جایز نمیداند؛ زیرا مفاسدش اکثر است و یاری به آن، حرمتش اشد است. در یک جمعبندی میتوان علت مخالفخوانی آیتالله درچهای را در دو بخش اصلی دانست. یکی روحیه احتیاطی که در ایشان بود که اذعان میکرد پایان این کار مشخص نیست و از این حیث نوعی ایدئالگرایی و کاملگرایی در امر شریعت در ایشان دیده میشد که اگر بخواهیم مسامحتا سخن بگوییم، میتوانیم بگوییم اندیشه «قدر مقدور» علمای مشروطهخواه اصفهان و نجف چیزی در مقابل نگاههای علامه درچهای بوده است.
دوم آنکه آقای درچهای بهشدت خواهان برقراری احکام اسلام بوده است و از طرف دیگر از نفوذ افراد ضددین و مسئلهدار به ماجرای مشروطه هراسان و رواج بدعتها در دین، نگرانی اصلی این عالم دینی بوده است. در برابر او مشروطهخواهان اسلامگرا نگاهشان گامبهگام قدمبرداشتن بوده است. آنها معتقد بودند مشروطه هرچه باشد، بالاخره از استبداد بهتر است که البته امثال آقای درچهای به این آسانی با این مسائل روبهرو نمیشدند.
در نهایت هم سرانجام مشروطه، جایگاه بهتری به مخالفان مشروطه در میان مذهبیون داد. همان طور که پس از اعدام شیخ فضلالله از محبوبیت آخوند خراسانی مشروطهخواه کاسته شد و به محبوبیت سید محمدکاظم یزدی که مخالف با مشروطه بود، افزوده شد.در واقع، بهصورت غیرارادی برخی مخالفتها با مشروطه توسط روحانیون طراز اول در بلندمدت نهتنها ضرر نداشت، بلکه میتوان گفت سود هم داشت؛ زیرا آنها که از علمای مشروطهخواه خسته شدند، همچنان جایگاه و پناهی داشتند. البته باز تأکید میکنیم که این اثری غیرارادی است و مطلقاصحیح نیست که کسی کنار بنشیند به امید این که روزی محبوبالقلوب شود!
از طرف دیگر شیوه سکوت امثال آقای درچهای میتواند فواید دیگری هم داشته باشد؛ اینکه علمای مطرح اگر در حوادث معمول وارد نشوند، اما در مواقع خطر و اساسی بهیکباره فریاد بزنند، میتواند اثر ویژهای داشته باشد. در نگاهی اجمالی باید گفت اصل شخصیت علامه درچهای را باید در همان درس و تدریس و شاگردسازی جستوجو کرد؛ و الا ایشان از چهرههای شماره یک سیاست اصفهان نیست. اساسا فرق است میان کسی که در مواقع خطر فریاد میزند با کسی که جریانساز است. کسی که جریانساز است، اولا باید طرح و ایده داشته باشد و قد و قامتی داشته باشد که بیان این طرح و ایدهها با قامت او تناسب داشته باشد. دوم آن که زبان عصری مردم زمان خود را بشناسد.
درچهای مرد درس و بحث بود و تمرکز او بر این امور چندان مجال نمیداد که او در ساحات دیگر مطرح شود. آنچه او درباره مشروطه گفت، چه درست و چه غلط، به هر حال جریانساز و زبان مردم و حوزه علمیه اصفهان نبود. شاید هم او جلوتر را میدید و قامتی بلندتر از دیگران داشت؛ اما در هر صورت، مرجع و ملای زمان خود بود؛ اما زعیم و رهبر حرکت سیاسی و اجتماعی نبود. گویا علمای اسلام در طول تاریخ در یک تقسیم کار خود به خودی میدانستهاند که هرکدام بر کدام مسند بنشیند و کدام جایگاه را برای آیندگانشان بسازد.