گلدان پری‌وشی

خانه‌ آقا بابا و آنا ویلایی بود؛ نه از آن ویلایی‌ها که بار تجملات و زرق و برقش بر بار صفا و صمیمیتش سنگینی کند. همین‌که غیر آپارتمانی بود، این‌طور می‌گفتیم.

گلدان پری‌وشی - اصفهان زیبا

به گزارش اصفهان زیبا؛ خانه‌ آقا بابا و آنا ویلایی بود؛ نه از آن ویلایی‌ها که بار تجملات و زرق و برقش بر بار صفا و صمیمیتش سنگینی کند. همین‌که غیر آپارتمانی بود، این‌طور می‌گفتیم.

من که به دنیا آمدم، آنا این دنیا را ترک کرد؛ انگاری که با انتخاب جانشینش جمع را ترک کند. همه می‌گفتند شبیه‌ترین نوه به آنا هستم. از عکس‌هایی که دیده‌ام، به گمانم راست می‌گویند.

اما آقابابا را خوب یادم هست. هرموقع می‌رفتیم خانه‌شان، در باز بود. به صندلی فلزی کنار حوض تکیه داده بود و چاق‌وچله‌ترین ماهی را با چشم دنبال می‌کرد. همین‌که خودم را می‌انداختم توی بغلش، می‌گفت: «اون چاق‌وچله رو می‌ذارم تو نایلون ببر بنداز پیش بقیۀ‌ ماهی‌هات.»

دست توی جیب کت سفیدش که می‌کرد، آب از لب‌ولوچه‌ام سرازیر می‌شد. می‌دانستم که نخودهای تفتیده‌ نمکی با کشمش سبز تازه تو مشتم می‌ریزد و من لی‌لی‌کنان همه‌شان را می‌خورم و باز می‌روم سراغ آقابابا.

حالا آن حیاط باصفا، آپارتمان پنج‌طبقه‌ بدون آقابابا شده است. آقابابا که رفت، گلدان پری‌وشی را از روی طاقچه برداشتم و آوردم توی قفسه‌ کتاب‌ گذاشتم. حالا نخودی‌ها نم گرفته‌اند و کشمش‌ها خشکیده‌اند. حوض را به‌جای آب، با خاک پر کرده‌اند.

حالا دیگر هرسال توی سفرۀ هفت‌سین به‌جای ماهی، عناب توی آب می‌اندازیم.

اما گلدان پری‌وشی هنوز توی قفسه است؛ کنار دیوان اشعار سهراب؛ هنوز هم گل می‌دهد. گل‌ها همان بو را دارند.