به گزارش اصفهان زیبا؛ محمدرضا زادهوش نویسنده پرکاری در حوزه مشاهیر ایرانزمین است که در این زمینه کتب و مقالاتی دارد که از آن جمله میتوان به کتاب «مکتب فلسفی اصفهان از نگاه دانشپژوهان» اشاره کرد.
با او به گفتوگو نشستیم؛ درحالیکه میرفندرسکی موضوع و بهانه اصلی ما بود. پیشتر با کتاب «احوال و آثار میرفندرسکی» زادهوش آشنا شده بودم؛ اثری که در نوع خود موردتوجه قرار گرفت. نام سید ابوالقاسم میرفندرسکی با همنشینی میرداماد و شیخ بهایی گره خورده است.
از طرفی وجود مزار او در تخت فولاد، زمینه توجه اصفهانیها به او را افزایش داده است؛ تا جایی که تکیه میرفندرسکی بهعنوان یکی از پایگاههای معنوی این سرزمین شناخته شده است. میر آنقدر نکات ناشناخته دارد که هنوز هم شنیدن درباره او جذاب است.
میرفندرسکی یکی از علمای عصر صفوی بوده و گفته شده که حکیم، عارف، فیلسوف و کیمیاگر بوده است. تحقیقات او عمدتا عرفانی و فلسفی بوده. مواد مهم درسی آن روزگار را هم در مدرس خود تدریس میکرده است.
درسهایی مانند فلسفه را تدریس میکرده که شاید به علت جوی که علیه او در دورههای بعد بوده و یا به علت شاخصنبودن سبکش، شاگردان او، از جمله آقا حسین خوانساری از او صحبت زیادی در آثار خود نمیکنند.
در نسبت با اساتیدی که دارای سبک شاخص نبودهاند، نمیتوان به آن صورت قائل به امتداد آنها در نظرات شاگردانشان شد؛ البته برخی قائل به این هستند که از مدرس جناب میر، سیصد مجتهد فلسفه بیرون آمد.
تا حدودی میتوان میرفندرسکی را محقق و مدرس فلسفه دانست و نه فیلسوف. فلاسفه شاخص را باید محدود به ملاصدرا و ابنسینا و یکیدو نفر دیگر دانست.
افراد دیگری هم بودهاند که فقط مسائلی را به فلسفه اضافه کردهاند؛ مانند ابن کمونه و فخر رازی که با شبهههایی که تولید کردند، موجب گسترش این علم شدند. شاید بتوان میرداماد را هم در حد ابنسینا و ملاصدرا دانست؛ زیرا مکتب فلسفی اصفهان منتسب به اوست.
میرفندرسکی تلاشهایی برای انتقال و ترجمه عرفان هندی و ترویج آن در فضای مدرسی آن روزگار داشته که ترجمه جوگ باسشت در همین راستاست؛ البته به نظر میرسد بیشتر این حیطه از کارهای میر، به سوغاتآوردن است و کمتر دغدغههای اجتماعی میتوان در آن دید؛ نشان به آن نشان که به صورت عمیق به مبانی عرفان هندی نپرداخته است.
میر گاهی هم شعر میسروده؛ البته شاعر شاخصی نبوده. مشهورترین شعر او قصیده «یائیه» است که در آن سخن از مطلوب و مقصودهای یک پیر درراهمانده است و گلایه و اعتراض به ابنسینا و فارابی را در آن میشود دید.
این سخن را درنیابد هیچ فهم ظاهری/ گر ابونصرستی و گر بوعلی سیناستی
گفته شده که میرفندرسکی بهمانند میرداماد، در راستای مطرحکردن خود بهعنوان بدیل حکمای بزرگ بوده. در «ریاض العلماء» نقل شده که میرفندرسکی در حین تدریس نجوم و مجستی، درحالیکه تکیهبر متکای خود زده بوده، برهانهایی را مطرح میکرده و پس از هرکدام از شاگردان سؤال میپرسیده که آیا این را هم خواجه طوسی مطرح کرده بوده یا نه؟!
البته در آن نقل، مفاد و محتوای براهین مطرحشده، ذکر نشده است؛ برای همین هم میتوان حدس زد که چرا در کتب بعدی مانند «ریحانة الادب» از این روحیه میر، سخنی به میان نیامده است.
این نقلها نشان میدهد که میرفندرسکی کمی نسبت به اسلاف خود هم دیدگاه انتقادی داشته است. قصیده «یائیه» را به خاطر حالت انتقادی و نظرات فلسفی خاص و گاه سنگینی که در آن مطرح شده، چندین نفر شرح کردهاند.
هر یکی بر دیگری دارد دلیل از گفتهای/ در میان، بحث و نزاع و شورش و غوغاستی/ کاش دانایان پیشین میبگفتندی تمام /تا خلاف ناتمامان از میان برخاستی
از دیگر آثار مشهور میر، میتوان از رساله «صناعیه» نام برد که رسالهای است درباره مشاغل. روش و مسلکی در قدیم بوده به نام آیین فتوت (آیین جوانمردی) که این اسم را هم از احادیث بر رویش گذاشتهاند.
در قدیم مردم از مشاغل مختلف دور هم جمع میشدهاند و در کتب آیین فتوت عنوان میشده که جایگاه هر شغل و حرفه و صنعت در مجموعه حِرَف، کجاست و طبق همان هم محل نشستن هر فرد از یک شغل مشخص میشده.
برای مثال در همین رساله عنوان شده که نانوا را در پایین مینشاندهاند؛ چون عرفا معتقد بودند به آن علت که نانوا دستش را برای گرفتن پول دراز میکند، در نفسش اثر میگذارد یا آهنگر را در صدر مینشاندند. چون وسایل کشاورزی و جنگی و دفاعی میساخته، بسیار اهمیت داشته است.
میرفندرسکی در اهمیت شغل آهنگری به آیه «و انزلنا الحدید فیه بأس شدید» استناد میکند. اگر کسی میخواست در یکی از این حلقههایی که فتوت نامه داشتند وارد بشود، با مراجعه به رئیس حلقه، شغل خود را عنوان میکرده؛ بعد بازرسی میشده که مثلا آیا فرد جدید در حرفه خودش اهل سوگند دروغ یا تبلیغ بیشازاندازه بوده یا نه و اگر میبود، اصلا قبولش نمیکردند.
جالب است که این حلقههای جوانمردی نقش خیریههای آن زمان را بازی میکردهاند. در این رسالههای صناعیه، هر شغل و حرفهای به فرد مهمی نسبت داده میشده؛ برای مثال داود نبی را آهنگر میدانستهاند. نکته آخری که مهم است راجع به این کتاب بدانیم، این است که این اثر فقط درباره صنعت و صنعتگری نیست، بلکه در باب همه مشاغل است.
جناب میرفندرسکی، چنین دابی نداشته که آثار و کتب خود را به شاه و سلاطین آن زمان تقدیم کند؛ برای مثال برعکس ملاصدرا که یکی از کتابهایش را به حاکم آن زمان شیراز تقدیم کرده بود.
بیشتر آثار حکیم استرآبادی، جنبه تحقیقی داشته و کمتر برای تدریس استفاده میشده. در کتاب «احوال و آثار میرفندرسکی»، تمام آثار میر را تا آنجایی که پیدا کردم، نام بردهام که البته تعدادی از آن آثار به دست ما نرسیده.
طبق استقصای بنده، هیچکدام از آثار میرفندرسکی به دست خودش در حال حاضر موجود نیست و این امر، احتمال نسبتدادن اشتباه برخی آثار را به او، تقویت میکند.
از ویژگیهای شخصیتی میر، گوشهگیری یکی از شاخصترینهاست؛ به همین دلیل هم سفر به هند را تجربه میکند. همین گوشهگیری باعث شده تمایلی به اشغال مقام دولتی نداشته باشد؛ در عین حالی که با دربار در ارتباط بوده است.
در آن زمان که هند همسایه ایران محسوب میشده، معمولا شعرا به دلایل اجتماعی و سیاسی به آن دیار میرفتند و سوغاتی که میبردند سبک اصفهانی بود که بعدها به سبک هندی مشهور شد. میر هم سوغاتی که از آن دیار آورد، عرفان هندو و آیین جوکیان بود.
داستانهایی از حضور میر در هندوستان هم باقی مانده که عموما در افواه مردم انتقال یافته است. همان داستان معروفی که ملااحمد نراقی نقل کرده که میر با عرفای هند محاجه کرد و با اللهاکبر اذانش، ستون معبد هندوها را لرزاند؛ البته به نظر بنده نمیتوان زیاد به این داستانها اعتماد کرد و به نظر میرسد که چون ایشان با مردم حشرونشر زیادی داشته است، مردم نسبت به ایشان اسطورهسازی کرده باشند.
در یکی از نقلهایی که نسبت به ایشان به ما رسیده و نشاندهنده مردمیبودن شخصیت میر است، آمده:
«جامع معقول و منقول و فروع و اصول بود و با وجود فضل و کمال، اغلب اوقات مجالس و مؤانس فقرا و اهل حال بود و از مصاحبت و معاشرت اهل جاه و جلال احتراز میفرمود و بیشتر لباس فرومایه و پشمینه میپوشید و به تحلیه و تصفیه نفس نفیس خویش میکوشید. همواره از مجالست اعزه و اعیان مجانب و با اجامره و اوباش مصاحب بود. این معنی را به سمع شاه عباس صفوی رسانیدند. روزی در اثنای صحبت، شاه به میر گفت که شنیدهام بعضی از طلبه علوم در سلک اوباش حاضر و به مزخرفات ایشان ناظر میشوند. جناب میر مطلب را دریافته، گفت: من هرروزه در کنار معرکهها حاضرم. کسی را از طلاب در آنجا نمیبینم. شاه شرمسار شده، دم درکشید.»