قاصد خبر شهادت

باید مادر باشی تا بدانی رد گریه‌های مادر منتظر روی قاب عکس چوبی پسر بچه‌ها می‌کند! باید مادر باشی تا بدانی درِ خانه را تا نیمه‌شب بازگذاشتن برای رسیدن یک خبر از پسر یعنی چه!

تاریخ انتشار: 17:36 - شنبه 1402/08/27
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه
قاصد خبر شهادت

به گزارش اصفهان زیبا؛ باید مادر باشی تا بدانی رد گریه‌های مادر منتظر روی قاب عکس چوبی پسر بچه‌ها می‌کند! باید مادر باشی تا بدانی درِ خانه را تا نیمه‌شب بازگذاشتن برای رسیدن یک خبر از پسر یعنی چه! باید مادر باشی تا بدانی انتظار برای رسیدن قاصد (پیک) خوش‌خبر با دلت چه می‌کند! باید مادر باشی تا بدانی اگر پیک، خوش‌خبر نباشد، معبر دلواپسی توی کوچه‌های دلت تا کجا پریشان‌حالت می‌کند!

«مصطفی نظری» از نیروهای تعاون سپاه بوده است؛ کسی که در سال‌های جنگ وظیفه داشته به خانواده‌ها خبر شهادت یا مجروحیت فرزندشان را بدهد. آنچه در ادامه می‌خوانید روایت او از آن روزهاست.

کار ما اطلاع‌رسانی به خانواده‌هایی بود که فرزندشان شهید یا مجروح می‌شد. بعدها اطلاع‌رسانی به خانواده‌ها در خصوص رزمنده‌ها رفت زیر نظر امور جانبازان. عملیات که انجام می‌شد و بعد از اتمام آن، از طرف پایگاه‌هایی که در جبهه داشتیم، با مراکز استان‌ها تماس می‌گرفتند و اطلاعات نیروها را با اسم و آدرس می‌دادند و شرایط رزمنده را می‌گفتند. رزمنده یا شهید شده بود یا جانباز یا مفقودالاثر.

اسامی را بر اساس شهرستان محل زندگی تفکیک و به پایگاه‌های خودشان در بسیج‌ اعلام می‌کردیم؛ بسیج هم آن‌ها را تفکیک و در محله‌ها به خانواده‌ها اعلام می‌کرد. معمولا در بازه زمانی پنج روز تا یک هفته قبل از آمدن شهدا این اطلاع‌رسانی انجام می‌شد؛ البته اطلاع‌رسانی مجروحان هم همین‌طور بود؛ فقط با این تفاوت که به خانواده‌ها می‌گفتیم که پسرشان در کدام بیمارستان است.

بعد از عملیات محرم از روز بیستم آبان، آمار شهدا و مجروحان به ما اعلام شد. رفتیم به سردخانه خیابان کهندژ و آنجا شهدا را تفکیک کردیم. تابوت‌ها را نظم دادیم و وضعیت شهدا را هم سامان‌دهی کردیم تا زمانی که خانواده‌هایشان می‌آیند، با وضعیت بدی در خصوص عزیزشان روبه‌رو نشوند.

مسئولیت تشییع شهدا هم با ستاد برنامه‌ریزی تشییع شهدا بود. روز بیست‌وپنجم آبان، حماسه نبود؛ هرچه بود فراتر از یک حماسه بود. آن‌قدر جمعیت زیاد بود که امکان اضافه‌کردن یک نفر هم در میدان امام نبود.

مطلبی که به نظر من خیلی مهم‌ بود، این بود که از میدان امام تا گلستان‌شهدا مردم نبودند که شهدا را تشییع می‌کردند؛ چون اصلا جایی برای راه‌رفتن نبود؛ شهدا بودند که روی دست مردم می‌رفتند جلو. وقتی تابوت‌ها به گلستان‌شهدا رسید، حضور خارق‌العاده مردم دیدنی بود. هرکس به شکلی، کاری می‌کرد.

جالب‌تر از همه این بود که حضور 370 شهید باید بازخورد منفی در بین مردم داشته باشد؛ اما این‌طور نبود و فردای آن روز هم اعزام داشتیم به جبهه.

شهادت پسر به قلب مادر الهام می‌شد

اطلاع‌رسانی به خانواده‌ها شبیه معجزه بود. خانواده‌ها، به‌ویژه مادر و پدر شهدا، یا خواب می‌دیدند یا به آن‌ها الهام می‌شد. وقتی قرار بود خبر شهادت را به خانواده‌ها بدهیم، یک نفر از بسیج و سپاه و سه‌چهار نفر از محل می‌رفتند به خانه فردی که قرار بود به اعضای خانواده‌اش خبر شهادت را بدهند. معمولا این‌طور بود.

به‌محض اینکه در را می‌زدیم و در به رویمان باز می‌شد، خانواده‌ها می‌گفتند: فرزند ما شهید شده است؟! گاهی اصلا نمی‌شد داخل برویم؛ چراکه معمولا شب قبلش خواب دیده بودند که فرزندشان شهید شده و پسر به پدر و مادرش گفته که جای من خیلی خوب است.

کار ما بیشتر اوقات جنبه تشریفاتی پیدا می‌کرد تا از پدر و مادر شهید بخواهیم برای دیدن شهیدش به سردخانه بیاید. برای بیست‌وپنجم آبان، آن‌قدر زمان محدود بود که فقط امکان اطلاع‌رسانی بود.‌ ساک و وسایل شهید هم یکی‌دو ماه بعد از شهادت می‌آمد ستاد و بعد از بررسی تحویل خانواده‌ها می‌شد.

پسرخاله من هم جزو شهدای بیست‌وپنجم آبان بود و اطلاع‌رسانی خبر شهادتش با من بود. او از بچه‌های جهاد بود. خاله خودم نیز خواب دیده بود که پسرش شهید شده است. پسرخاله در خواب به مادرش گفته بود: «دیگه من را نمی‌بینی.»

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

پنج × 1 =