به گزارش اصفهان زیبا؛ بدون شک بزرگترين شخصيت دوران انقلاب اسلامي در اصفهان، سيد علياکبر پرورش است. کسي که در سالهاي بعد از انقلاب به مدت حداقل بيست سال محور جمعکننده بسياري از نيروهاي انقلابي و مکتبي بود. بعد از سالهاي درخشش او نيز (منظور از دهه هشتاد به بعد است) کسي نتوانست جانشين او شود؛ به اين معنا که يگانهمحور معنايي و مصداقي نيروهاي مذهبي شود.
حال پرسش اين است که پرورش که بود که به اين جايگاه دست يافت؟ بهعبارتديگر چه شده است که شهر اصفهان چنين شخصي را با خود حمل ميکند و او را در اصل نگه ميدارد؟ درحاليکه مابقي مردمان روزگار خود را پس ميزند و به حاشيه ميراند. بيشک در وجود اين مرد چيزي وجود دارد که اصفهان با اين عظمتش او را طلب ميکند و به پرورش جايگاه نخستين فرد را ميبخشد.
اولين ساحت پرورش؛ آميختگي او با ادبيات سنتي
در واکاوي شخصيت آن استاد فقيد به اين نتيجه ميرسيم که پرورش اساسا يک فرد سنتي بود. سنت در وجود او داراي پنج ساحت بود. پرورش توانسته بود که با داشتن اين ساحات، انسان کاملي را البته در ظرف مکاني و حصار آن زماني خود بروز دهد.
به عقيده نويسنده، اولين ساحت اين انسان، آميختگي او با ادبيات سنتي بود. به نظر ميرسد علياکبر پيش از آشنايي با ابعاد عقلي و شرعي، با ادبيات فارسي به يگانگي خوبي رسيده بود و با اين درياي بيکران اتصال روحي يافته بود.
او از ميراث فردوسي، سعدي، مولوي و حافظ بهعنوان چهار وجدان و سخنگوي ايراني بهره برده بود. شايد به همين سبب توانايي ارتباط با خلقالله را پيدا کرده بود و خطابش براي ملت ايراني بليغ و شيوا شده بود. کساني که با استاد پرورش بودهاند پيوسته از تسلط آن مرحوم بر ادبيات فارسي سخن گفتهاند و از نشانههاي اين توانمندي اين بود که او در موقعيتهاي گوناگون از گنجينه ادبي پارسي استفاده ميکرد و کلامش پر از گريزهاي ادبي بود. پرورش که تحصيلات دانشگاهي در ادبيات فارسي داشت، سخنراني توانا هم بود؛ نهفقط از حيث تکنيکهاي سخن بلکه از آن جهت خود لسان ناس گشته بود و کَس زبان مردم نشود مگر آنکه با عميقترين لايههاي هويتي ايشان درآميزد.
دومين ساحت پرورش؛ درآميختن با لايه مذهبي سنتي
دومين ساحت مرحوم پرورش درآميختن با لايه مذهبي سنتي بود. در ايران هرکدام بخواهد با مردم ارتباط بگيرد، بايد زبان مذهب داشته باشد؛ زيرا اکثر مردم ايران يا آشکارا مذهبي هستند يا مذهب را لاي پوست خود دارند. هنر بزرگ پرورش اين بود که اگرچه انقلابي بود و ميل به تغييرات بنيادين و بزرگ داشت، اما درعينحال هم تماما ميتوانست با سنتيترين طيف جامعه و با روحانيت فارغ از اين مسائل نيز پيوند خود را حفظ کند.
از همين رهگذر بود که پرورش همواره نيروي عظيم مذهبيون از طيفهاي مختلف را با خود به همراه داشت و اين کار دشواري بود. پرورش بهطور کامل يک مذهبي سنتي بود. از گرايش به فقه و رعايت آداب و اخلاق و ظاهر گرفته تا نگاه به تاريخ اسلام و حديث و اعتقادات. پرورش از اين حيث کاملا بزرگشده دستگاه معرفتي سنت تشيع در اصفهان بود و هرگز از اين ساحت خود نهتنها جدا نشد، بلکه مسئوليت حفظ فرهنگ را در دهههاي متمادي با همين ساحت به پيش ميبرد.
لايه عقلانيت؛ سومين ساحت پرورش
سومين ساحت او لايه عقلانيت او بود. اين عقلانيتي برآمده از سنت بود که اصل آن را بايد در شخصيت علامه طباطبايي جستوجو کرد که با خوانش تفسير الميزان و ارتباط با چهرههايي مانند مرتضي مطهري و سيد محمد بهشتي به علياکبر پرورش منتقل شده بود. نگاه عقلاني به دين از اثبات اعتقادات گرفته تا فهم اسلام و مقتضيات زمان دقيقا در همين چهارچوب ديده ميشود.
درست است که پرورش با اين ساحت خود کمتر توانست با توده مردم ارتباطگيري کند، اما اين درست همان ساحتي بود که به پرورش عمق ميداد و او را تبديل به يک صاحبنظر در عرصههاي گوناگون ميکرد و سبب ميشد که درنهايت او بتواند با نخبگان و فرهيختگان نيز زبان گفتوگو داشته باشد. از طرف ديگر از همين ساحت بود که پرورش به سمت تربيت نخبگان روي آورد و توانست ادعاي کادرسازي براي انقلاب اسلامي داشته باشد.
انقلابيبودن و همراهياش با امام خميني(ره)
چهارمين ساحت پرورش، انقلابي بودن او و همراهياش با امام خميني (ره) است. يک فرد هر چقدر هم لسان مردمان خود را داشته باشد اما اگر زبان زمان و روزگار خويش را درک نکند، از قافله حوادث عقب ميماند.
زمانه پرورش، درست دهههاي يکهتازي او، زمانهاي بود که تپش قلب مردمان روزگارش، انقلابي شده بود. پس اگر کسي سوار بر اين سيل خروشان نميشد، ديگر صدايش شنيده نميشد. پرورش در حيات خود انقلابي تمامعيار بود.
ليکن او از آن دسته افرادي نبود که اول انقلابي بودند و بعد ميخواستند مسلمان باشند. پرورش آن مسلمان سنتي با عمق عقلاني بود که به روش و منش انقلابي هم اعتقاد داشت. اين درست تفاوت پرورش با بسياري از جوانان انقلابي بود که خواسته و ناخواسته در دام پراگماتيسم افتادند؛ درواقع بايد پذيرفت که در ظهورات شخصيتي مرحوم استاد پرورش، انقلابي بودن چهارمين لايهاي است که بعد از ثبوت سه لايه سنتي، زبان فارسي، مذهب و عقلانيت بهطور طبيعي شکل ميگيرد و آخرين حد توانمندي پرورش را پديدار ميسازند.
پنجمين ساحت؛ لايه عرفاني به معناي معرفت حق، اخلاقيبودن و گرايش به توحيد
و اما پنجمين ساحت پرورش لايه عرفاني اوست. البته اين لايه را نميتوان يک لايه در کنار لايههاي ديگر دانست؛ بلکه لايه عرفاني به معناي معرفت حق، اخلاقي بودن و گرايش به توحيد، پيوسته در زندگاني آن سالک جاري و ساري بوده است؛ بهعبارتديگر ميتوان گفت اين ساحت پنجم همچون اتمسفري بوده است که چهار ساحت ديگر در هواي آن تنفس ميکردند.
پرورش در يک کلام مردي خداخواه بوده و دائما ميل به حق و حقيقت داشته و از اين رهگذر فهم چهار ساحت را به خوبي از آن خود کرده است. گفته ميشود که پرورش در سيروسلوک خود بسيار از مرحوم اسماعيل دولابي بهره برده است. اين کلام تا چه ميزان درست باشد واللهاعلم، اما نزديکان پرورش به خاطر دارند که او ميگفت: «عرفان دولابي يک بال دارد و عرفان خميني هر دو بال را دارد.» به عبارت ديگر عرفاني که تنها به بعد محبتي و جمالي نظر دارد، پروازش مانند پرواز پرندهاي با يک بال است و عرفاني که به خوف و رجا، جمال و جلال، دنيا و آخرت توأمان نظر دارد، پروازي کامل است. پنج لايه ذکرشده، ساحاتي بودند که درمجموع شخصيت سيد علياکبر پرورش را شکل دادند و او را به مقامي رساندند که اصفهان او را بهعنوان مرد شماره يک خود پذيرفت؛ اما دقت کنيد که در اين عالم خاکي براي هر چيزي فرصتي است و هر پديده وقت و زمان مخصوص به خود را دارد.
پرورش هرچقدر هم که خوب بود بالاخره تمام شد و همگان گواه هستند که از جايي به بعد (دهه هشتاد) شهر اصفهان دگر او را چونان گذشته در خود نميطلبيد. حال چه شده است؟ اينجا پرسشي سترگ پديد ميآيد و چون نيک نظر کنيم دو پرسش بزرگ پديد ميآيد؟ اول آنکه، پرورش که اينها همه را نداشت، چه چيز کم داشت که در رهگذر زمان کم آورد؟ دوم آنکه، بر سر شهر من چه آمد که همراهي چون پرورش را از دست داد؟