به گزارش اصفهان زیبا؛ انتظارم برای مترو آنقدرها طول نمیکشد. جایی پیدا میکنم و گوشیام را درمیآورم تا ادامه داستانم را بخوانم. چشمم هنوز روی کلمات کتاب میخکوب نشده بود که صدایی مجبورم کرد سرم را بالا بیاورم. جعبه آدامس را گرفته بود دستش و چندتایی بیشتر از آدامسهایش نمانده بود. با آنکه دختر بود؛ اما روسری رنگورورفتهاش فقط میتوانست آن را از پسرها متمایز کند. کاپشنی با گوشهای پاره پوشیده بود، یک شلوار مشکی و دمپایی.
«خانم یکی میخری؟ خاله یکی میخری؟»؛ این جمله را یکیدرمیان تکرار میکند. خانمها فقط نگاهش میکنند. روبهروی من میایستد و دوباره همان جمله «خاله یکی میخری». نگاهم به چشمانش گره میخورد. با خودم عهد کرده بودم از دخترکان و پسرکانی که طعمه پدر و مادر نیازمند یا سوءاستفادهگر و یا باند مافیایی کودکان که کارش پخشکردن بچهها سر چهارراههاست، خرید نکنم. خرید ما کمک به آنها نیست؛ کمک به یک باند است.
یاد سریال «باران» افتادم. این سریال سالهاست تمامشده؛ اما انگار بارانها تمامی ندارند. هنوز التماسش ادامه دارد: «خاله یکی بخر دیگه!» میپرسم چند؟ قیمت را میگوید. خانمی که کنارم نشسته بود گفت: «از یکی دیگه خریدم ارزونتر میگفت.» قیمت را آورد پایین و گفت، راضی شدی؟
خانم روبهرویی از زیرکیاش میگوید که دختر زرنگی است و خیلی خوب بلد است آدامسهایش را بفروشد. زیرک بود و انگار سالها روش راضیکردن مشتری را آموخته بود. شاید دهسالش نبود؛ اما او که حالا باید سر کلاس درس باشد، چطور مبحث راضیکردن مشتری را اینقدر خوب بلد است؟ وقتی آدامسش را به من میفروشد، انگار یک معامله بزرگ را جوش داده و درهای خوشبختی به رویش باز شده است.
میرود سمت آخر ردیفی که من نشسته بودم. میایستد کنار شیشه کنار صندلی و دختری که کمی کوچکتر از خودش است را نگاه میکند. میآید جلو و میخکوبِ صفحه گوشی توی دست دخترک میشود. میرود توی انیمیشن و یادش میرود هنوز چند آدامسی مانده تا بفروشد. کمکم مینشیند کنار پای دخترک.
میخندد و میپرسد:«چی میبینی؟» دختر اما هنوز آرام است. محو انیمیشنی است که میبیند و حاضر نیست دنیایش را با دخترک آدامسفروش قسمت کند.
قطار میایستد و دختر آدامسفروش با حسرتی که ردش مثل دودی غلیظ توی قطار میماند، از قطار پیاده میشود و تمام حسرتش را میگذارد پشت شیشه قطار.
وقتی شهرداری را تعریف کردند، قرار شد یکی از خدماتش این باشد که شهر را از متکدیان پاک کند. درست نمیدانم از چه موقع دارد این کار را میکند؛ اما هنوز شهر پاک نشده است و انگار لکههایش بیشتر هم شده. درست از وقتی که ترافیک بیشتر شده و چراغقرمز رودهدرازی میکند و مردی با یک شیشهپاککن و یک دستمال میافتد به جان شیشه جلو ماشین و فقط پاک میکند.
وقتی شعار «اصفهان من، شهر زندگی» را سر دادند، قرار بود شهر بشود جایی برای زندگی، نه با متکدیان بیشتر. شهر جایی باشد که راحت توی آن رفتوآمد کنی، نه اینکه توی مترو و پشت چراغقرمز مرتب آدمهایی را ببینی که در تعریف متکدی میگنجند. آدمهایی که شکل و شمایلشان و ترفندهایشان هم تغییر کرده است.
وقتی سروکله آنها توی مترو یا سر چهارراه پیدا میشود، با خودت میگویی پس شهرداری و بهزیستی کجا هستند؟! انتظار داری ماشینهای پیشگیری سر چهارراه دید بزنند و کارشان را درست انجام بدهند؛ اما واکنش مردم به برخوردها کمی ترحمبرانگیز است و شاید از سر دلسوزی مخالف هم باشند. شاید نمیدانند باند مافیایی کودکان توهم نیست و این کودک است که طعمه شده.
مدیرکل پیشگیری و رفع تخلفات شهری شهرداری اصفهان که در ساختارش برخورد با این باندهای مافیایی تعریفشده و جمعآوری آنها از سرچهارراه را در دستور کار دارد، به برخورد شهرداری به این پدیده ناخوشایند شهری اشاره دارد. به گفته ابوطالبی، درآمد روزانه متکدیان با چند ساعت جولان در سر چهارراهها و معابر، میلیونی است و نکته قابلتوجه این است که بیش از ۹۰درصد این افراد از اتباع کشورهای همجوار و تعدادی نیز مربوط به استانهای دیگر هستند.
گزارش کار سازمان پیشگیری و رفع تخلفات شهرداری میگوید، ۳۲۴ متکدی در دوماه اخیر در شهر اصفهان جمعآوری شدند که ۲۰۰ نفرشان مذکر بزرگسال، ۲۵ نفر مونث بزرگسال و ۸۹ نفر کودک بودند. این یعنی آنها برخورد کردهاند و بیکار ننشستهاند.
شهرداری در کنار جمعآوری، طی سال اخیر تلاش کرد مرکز تخصصی برای پذیرش و غربالگری سه دسته آقایان، بانوان و کودکان زیر ۱۸ سال راهاندازی کند و مأموران پیشگیری و رفع تخلفات شهرداری با توجه به حضور شبانهروزی در سطح شهر، اقدام به جمعآوری و هدایت افراد متکدی، کارتنخواب و افراد خیابانی به این مرکز کنند. اینکه این افراد جمعآوری میشوند و میروند در مراکز کار خوبی است؛ اما اینکه خروجی کار منجر به کاهش متکدی میشود یا خیر مشخص نیست. دیدن متکدیان توی مترو و سر چهارراه نشان میدهد که یک جای کار میلنگد و چرخه ساماندهی متکدیان معیوب است.