می‌خواهم دنیا پر از نام «علی» باشد!

پسرخاله‌ام وقتی به دنیا آمد تا چند روزی اسم نداشت! البته دخترها معمولا اسم بچه‌هایشان را از همان کودکی یا نوجوانی انتخاب می‌کنند و حتی شاید این کار فقط مخصوص دخترها نباشد. اما به هر حال پسرخاله‌ من وقتی که به دنیا آمد تا چند روزی اسم نداشت.

می‌خواهم دنیا پر از نام «علی» باشد! - اصفهان زیبا

به گزارش اصفهان زیبا؛ پسرخاله‌ام وقتی به دنیا آمد تا چند روزی اسم نداشت! البته دخترها معمولا اسم بچه‌هایشان را از همان کودکی یا نوجوانی انتخاب می‌کنند و حتی شاید این کار فقط مخصوص دخترها نباشد. اما به هر حال پسرخاله‌ من وقتی که به دنیا آمد تا چند روزی اسم نداشت. نه این که خاله توی دوره نوجوانی به اسم بچه‌هایش فکر نکرده باشد. نه این طور نبود. از قضا به گمانم هم خودش و هم شوهرش و حتی همه خواهرها و برادرهایشان به این قضیه فکر کرده بودند. فقط نکته این جا بود که هنوز به نتیجه مشخصی نرسیده بودند!

صدرا، آریا، آرش، مهراد، رضا، امیر و … گزینه‌های مورد قبولشان بسیار زیاد بود و به طرز ناراحت‌کننده‌ای آن‌ها فقط یک انتخاب برای اسم پسرشان داشتند. یک انتخاب واحد که طبق رسم معمول، دائمی هم محسوب می‌شد و قرار بود تا ابد پسرشان را با همان نام صدا بزنند. انتخابی محدود و تقریبا برگشت‌ناپذیر! بندگان خدا هر چه هم سعی می‌کردند با روش حذف گزینه، تعداد گزینه‌ها را محدودتر کنند و به نام نهایی برسند، دوباره یکی پیدا می‌شد و پیشنهاد جدیدی می‌داد و کار را سخت‌تر می‌کرد.

البته خاله بالاخره در یکی از همان روزها محکم تصمیمش را گرفت، پاشنه کفشش را ور کشید و رفت ثبت‌احوال و پسرش را از بی‌نامی نجات داد. اما چیزی که برای من از آن ماجرا باقی ماند، معیارهای پدر و مادرِ بچه و سایر اطرافیان، برای انتخاب یا حذف اسامی بود. یکی می‌گفت: «باید خوش‌آوا باشه… باید تو دهن بچرخه!» دیگری می‌گفت: «باید نه خیلی سبک باشه و نه خیلی سنگین!» مامان می‌گفت: «اسمش باید به اسم داداشش بیاد!» و عمویش معتقد بود که اسمش باید به فامیلی‌اش هم بیاید. دایی معتقد بود که اسم باید «اصیل» باشد و خاله کوچک‌ترم اصرار داشت که اسمش باید «خاص» باشد.

هر وقت هم از آقاجون نظر می‌پرسیدند، می‌گفت: «اسم باید از دل بیاد! ببین دلت به کدوم ور می‌کشه…» بعد چند لحظه صبر می‌کرد و می‌گفت: «بچه به گردن پدر و مادرش چندتا حق داره! یکیش اینه که اسم خوب براش انتخاب کنن! به قول حج‌آقا “نام نیکو”… یه چیز بذارید که پس‌فردا مایه آبرو و احترامش بشه… یه چیز که هر وقت صداش زدن، سر بلند کنه عوض این که سر بندازه پایین!»

به نظر من تقریبا همه‌شان درست می‌گفتند. اما بعدها که تعداد بچه‌های تازه‌رسیده فامیل بیشتر شد و فرایند انتخاب اسم برای نوزاد را بیشتر تجربه کردم، متوجه شدم که اسم نهایی کودک را آن معیاری تعیین می‌کند که اولویت بیشتری برای پدر و مادر دارد. مثلا اگر هم‌آوایی با فامیلی اولویت اول باشد، اسم بچه هم‌آوا با فامیلش می‌شود و شاید بشود احمد محمود. اگر هم‌آوایی با اسم برادر اولویت باشد، بچه‌ها می‌شوند سینا و سهیل. اگر دل اولویت باشد، ممکن است بچه هم‌اسم عموی مرحومش بشود و اگر هم خاص بودن اولویت باشد، خدا می‌داند که چه می‌تواند بشود!

البته معیار خاص‌بودنِ اسم همیشه مهم بوده و اخیرا هم اهمیت بیشتری پیدا کرده است. معیار هم‌آوایی با فامیلی و اسم خواهر و برادر هم همین‌طور. اما من یک اسم‌گذاری خیلی عجیب هم در تاریخ سراغ دارم که معیارهایش و اولویت‌بندی معیارهایش خیلی متفاوت است. اسم‌گذاری که اولین مرتبه‌اش خیلی سال پیش، حدودا در همین روزهای سال انجام شده است.

تصور کنید عالم‌ترین دانشمندان، شجاع‌ترین مبارزان، بخشنده‌ترین ثروتمندان، مهم‌ترین سیاست‌مداران و خلاصه بزرگ‌مردان سرشناس شهر، اسم هر سه پسر خود را یکسان انتخاب کرده باشد. درست شبیه به هم. هر سه پسر به یک نام. آن هم نامی که چند شهر آن‌طرف‌تر، در سرزمین‌های حوالی سوریه فعلی، مردم بعد از نماز، آن نام را به دستور حاکمان منطقه، لعن می‌کنند و خون صاحبان آن نام را حلال می‌شمارند.

اولین پسرِ مرد که به دنیا آمد، او را در قنداقه‌ای سپید و معطر پیچید و در آغوشش گرفت. قبلا انتخابش را کرده بود. به میان مردم رفت. او را سر دست گرفت و محکم صدا زد که: «خداوند او را هم‌نام ولی خودخواسته است! هم‌نام پدرم! او را علی بخوانید که نامش مبارک است و معطر!» پدر مرد، نوه‌ای که حالا هم‌نامش بود را در آغوش گرفت و مهربان نگاهش کرد: «چه آشنایی برایم فرزند! چه قدر شبیهی به برادرم رسول خدا!» زنان شهر هلهله کردند و دوستان مرد به او تبریک گفتند. چندنفری اما، کمی آن‌سو‌تر، لب‌هایشان را به دندان گزیدند و چیزهایی زمزمه کردند.

پسر دوم و سوم مرد هم که به دنیا آمدند، باز اوضاع به همین منوال گذشت. هر بار مرد، نوزاد را در قنداقه سر دست می‌گرفت و صدا می‌زد که: «نامش را علی گذاشته‌ام! معطر است و مبارک!» و مردم هلهله و شادی می‌کردند و باز چندنفری، آن‌سوتر لب می‌گزیدند و کم‌کم زمزمه‌هایشان بلند‌تر می‌شد که:
-«آخر این چه نام است که بر روی همه پسرانش می‌گذارد؟»
-«مگر نمی‌داند که معاویه گفته علی را از پس هر نماز لعن کنند و دشنام دهند؟»
-«می‌داند! لکن شنیده‌ام که گفته است: می‌خواهم دنیا پر از نام علی باشد!»
-«هه! دنیا پر از نام علی؟! علی دیگر محبوب نخواهد بود!»

و زمزمه‌هایشان شدید و بلندتر شد و تبدیل شد به هلهله! هلهله‌ مردانی که روز دهم محرم سال 61 هجری نمی‌گذاشتند، مرد حرف‌هایش را تمام کند. نمی‌خواستند حرف‌هایش را بشنوند. مبادا نیتشان در قتل مرد و فرزندانش سست شود! مرد بلند فریاد زد: «مگر حقی از شما ضایع کرده‌ام که به قتالم آمده‌اید؟ چرا این‌چنین جمع شده‌اید؟» و آنان جواب دادند که: «از روی دشمنی با پدرت، علی! می‌خواهیم نامش را از دنیا پاک کنیم!» و این‌بار مرد بود که زیرلب زمزمه‌ می‌کرد: «عالم پر از نام علی خواهد شد!»