به گزارش اصفهان زیبا؛ کتاب «تندتر از عقربهها حرکت کن» به قلم بهزاد دانشگر در 304 صفحه در 1399 به بازار نشر عرضه شده است. کتاب بهسرعت به چاپهای متعدد و پرتیراژ رسید.
این کتاب درواقع مجموعهمصاحبههایی با آقای «نوید نجاتبخش» (متولد 1353- مدیرعامل شرکت بهیارصنعت سپاهان) است که به زندگینامه، کارآفرینی و آنطور که در شعار کتاب وجود دارد، روایت موفقیتهای او «در حرکت بهسوی یک اتفاق بزرگ» است. نجاتبخش که با معدل 14 در مقطع کارشناسی از دانشگاه صنعتی اصفهان فارغالتحصیل شده بود و در مغازۀ زیراکس و کپی کار میکرد، بعدتر توانست یکی از مهمترین شرکتهای تولیدکنندۀ تجهیزات پزشکی ایران را بنیان بگذارد.
متن کتاب، روان و با جذابیتِ رمانگونه است؛ بهطوریکه با گرهافکنیها و ذکر دستاوردها، مخاطب را تا آخر به خواندن صفحات کتاب ترغیب میکند؛ بهخصوص مخاطب مذهبی به دلیل نگاه خدامحور کتاب و سخن از حرکت جهادی در حوزه تولید و صنعت، این کتاب را در نگاه اول میپسندد؛ اما این تمام ماجرا نیست… .
برای این کتاب پروپاگاندای تبلیغاتی زیادی هم صورت گرفته است؛ بهطوریکه چندین تیزر متنوع در معرفی کتاب ساختهشده و بارها در شبکههای مختلف تلویزیون و بخش خبر، تبلیغ و روی آن مسابقه هم برگزار شده است (این هفت لینک را ببینید).
[1] https://telewebion.com/episode/0x1bc6f58
[2] https://telewebion.com/episode/0x1bcb086
[3] https://www.aparat.com/v/RuTiQ
[4] https://telewebion.com/episode/0x1bd42ae
[5] https://telewebion.com/episode/0x1bd984e
[6] https://telewebion.com/episode/0x29c4205
[7] https://www.aparat.com/v/0umVj
در ادامه، قصد داریم با مراجعه به متن و فرامتن این کتاب، نگاه و نقد اجمالی خود را مطرح کنیم.
نقد شکلی: آشفتگی در فصلبندی کتاب
فصلبندیهای کتاب عنوان نداشته و درنتیجه کتاب فهرست ندارد و نمیتوان مطالب را بهصورت دستهبندیشده شناسایی و مراجعه کرد. این به دلیل خصلت داستاننویسبودن آقای دانشگر است که کتابی را که دارای ارزش خبری، علمی و تاریخی بوده، به سبک رمان و قصه فصلبندی کرده است.
تحلیل گفتمان چیست؟
تحلیل گفتمان بهدنبال کشف ناگفتههاست. تحلیل گفتمان یکی از روشهای تحقیق کیفی است که میگوید: «به سیاهی خطوط نباید اکتفا کرد و سفیدی بین خطوط را هم باید خواند.» در تحلیل گفتمان بهدنبال یک دالّ مرکزی هستیم که گفتمان حول آن دالّ مرکزی صورتبندی میشود.
آنچه نگفتند!
در ادامه، به سه مورد از ناگفتههای کتاب خواهیم پرداخت.
الف) روایت ناقص از سایه پررنگ پدر در موفقیت
در این کتاب بر بیپولی دوران کودکی و نوجوانی آقای نوید نجاتبخش تأکید شده است. سادهزیستی پدر (دکتر نصرالله نجاتبخش)، در قید مال دنیا نبودن، مردمیبودن و حضور جهادی و بدون چشمداشت در جبهههای جنگ از صفات بارز و ارزشمند مرحوم نجاتبخش است که در شکلدهی به شخصیت فرزندان نقش عمده داشته، اما آنچه پنهان مانده، شغل پدر بهعنوان ریاست بیمارستان کاشانی است که بهطور خاص بهعنوان یک سرمایه (و نه احتمالا یک رانت شغلی) برای فرزند باقی مانده است. ما منکر تیزهوشی و اراده قوی آقای نجاتبخش نیستیم؛ اما در کتاب «تندتر از عقربهها حرکت کن»، از موفقیتهای یک نفر سخن گفتهشده، درحالیکه از شکستهای اقتصادی هزاران نفر با روحیات جهادی مشابه، که احتمالا شغل پدر آنها کارگر یا کارمند ساده بوده، سخن گفته نشده است. بهتر است به لابهلای صفحات کتاب برویم و ببینیم چه زمینه شغلی برای آقای نجاتبخش فراهم بوده که کتاب نتوانسته به خوبی به آن بپردازد.
♦ ص 12: «قصه من مثل بیشتر قصهها از خانواده شروع شد. شاید آن روزها چندان توجه نمیکردم به اهمیتی که خانوادهام در ساختن آیندهام خواهند داشت.»
♦ ص 14: «آن روزها بچهها وقتی میشنیدند پدر من پزشک است، با حسرت نگاهم میکردند؛ انگار که مثلا من از همه خوشبختترم و ما از همه پولدارتریم. خوشبخت که البته بودیم؛ ولی پولدار نه. خانهمان در خیابان مسجدسید بود و پدر، رئیس بیمارستان کاشانی بودند.»
♦ ص 59 و 60 [در ماجرای تولید و فروش اولین محصول]: «ده تا برانکارد اول را ساختیم و یکی را بردیم بیمارستان الزهرا. آن موقع رئیس بیمارستان الزهرا از شاگردان سابق پدر بود.»
♦ ص 66 و 67: «در بیمارستانهای دولتی معمولا سنگاندازی میشد جلوی راهمان. یک مسئول تجهیزات دولتی میگفت: “فلانی، مکانیکی بساز، من ازت میخرم.” گفتم: “نه، من کاری را میکنم که درسته. شما امروز هستی و فردا نیستی؛ اما این برند منه. یه تابلو پشت سرمونه به اسم دکتر نجاتبخش، حق نداریم خرابش کنیم. چیزی رو درست میکنیم که اگه بابامون هم بود، میپسندید.”»
♦ ص 81 [در ماجرای تولید و فروش چراغ اتاق عمل]: «با مدیر بیمارستان الزهرا تعامل کردیم که چراغ [اتاق عمل] را در بیمارستان نگه دارند. قول دادیم همانجا مشکلاتش را حل کنیم… خودم رفتم بیمارستان الزهرا. لباس مخصوص پوشیدم و رفتم اتاق عمل. پزشکی که آنجا بود، شاگرد پدر خدابیامرزم بود… .»
♦ ص 84: «به مهندس نکویی، مدیر تولیدمان گفتم: “بریم چراغ بیمارستان سیدالشهدا رو چند روز بیاوریم و یکی مثل خودش بسازیم.” همان چراغی که تازه از خارج وارد کرده بودند و مطابق آخرین استانداردهای اروپا بود… به رئیس بیمارستان گفتم چند روز میخواهیم این چراغ را ببریم و بعد بیاوریم. قبول کرد. چراغ را باز کردیم و آوردیم. بعضی از مهندسهایمان باور نمیکردند این چراغ را راحت به ما امانت داده باشند، منتها من میدانستم در همان چند سال اعتبار مختصری پیدا کردهایم؛ البته اعتبار اسم مرحوم پدرم هم بود… .»
♦ ادامه ص 84: «مسائل دیگری هم بود که کمی ما را دچار تردید میکرد؛ اینکه این وسیله مال بیتالمال است و آیا ما حق داریم این را از بیمارستان خارج کنیم؟ یا اگر در این بازه زمانی آسیب دید، تکلیف چیست؟ منتها من خُلقی دارم که میگویم در اینجور موارد نباید بگذاریم این تردیدها ما را زیاد متوقف کند. باید ببینیم مصلحت جامعه در کدام راه است و همان را برویم جلو. انگار در مسیر خدا هم گاهی باید ریسک کرد.»
♦ ص 139: «عید یک سال یک دستگاه رادیولوژی را از یک مرکز امانت گرفتیم. گفتیم شما در عید از این دستگاه استفاده نمیکنید، آن را در اختیار ما بگذارید تا مهندسی معکوس بکنیم. بچهها را فرستادیم همانجا و چند روز هفته دوم عید نوروز را آنجا بودند.»
ب) چه کسانی در این کتاب سخن نگفتهاند؟
یکی از انتقادهایی که همواره به شرکت بهیارصنعت وارد شده، کمتوجهی به حقوحقوق نیروی کار و درنتیجه نارضایتی کارگران و ریزش و چرخش دائم نیروی کار بوده، اما این مسئله در متن کتاب موشکافی نشده است.
در گفتوگویی که با نویسنده کتاب، آقای دانشگر، دراینباره داشتیم، او این موضوع را اینطور بیان میکند: «این کتاب تاریخ شفاهی شرکت بهیارصنعت نیست که بخواهیم به همه اتفاقهای داخل شرکت بپردازیم؛ بلکه پرتره زندگی یک آدم است که زندگی او مسئله اصلی کتاب بوده.»
دانشگر درباره این پرسش خاص میافزاید: «معمولا ریزش و جابهجایی نیرو در شرکت بهیارصنعت از سطوح پایین بوده و نگاه آقای نجاتبخش اینگونه است که ما مشغول کار جهادی هستیم و کارگران نیز یا باید مانند من فکر کنند و در مجموعه بمانند یا نمیتوانند و با این دیدگاه همراه نیستند که از مجموعه میروند و من هم اصرار بر ماندن افراد ندارم.»
حال بهتر است به میان برگهایی از صفحات کتاب برویم و طرز تفکر، فشار و نحوه برخورد آقای نجاتبخش با نیروی انسانی و کارگران خود را مشاهده کنیم.
♦ صفحه 133: «یکی از بزرگترین مشکلات ما نیروی انسانیای است که در شرکت ماندگار باشد. ما هیچ مکانیزمی برای نگهداشتن فرد در شرکت نداریم. یک قرارداد صوری داریم که برای اداره کار است. نمیپسندم از یکی تعهد و سفته بگیریم که حتما باید تا چه مدتی در شرکت بماند.»
♦ ص 139: «اگر از من درباره قوتهای شرکت بپرسند، میگویم قطعا یکیاش مدل ارتباطی بین ما و نیروهاست. معمولا شکل ارتباطیمان خیلی با فاصله و بالا به پایین نیست؛ درحالیکه با همه بچهها دوست هستم؛ شاید بعضی وقتها برخوردهای تندی هم بکنم. البته بههیچوجه بیاحترامی نمیکنم؛ فقط شاید برخوردی بکنم که توقع نداشته باشند و ازلحاظ احساسی برایشان گران تمام شود.»
♦ ص 188: «ما یک فرهنگ ایجاد کردهایم که شرکت بههیچوجه به کسی وابسته نیست. همیشه میگویم شرکت به خود من نیز نباید وابسته باشد. من از اینجا بیرون میروم و تصادف میکنم، این نود نفر نباید بروند روی هوا! باید کارشان ادامه پیدا کند.»
♦ ص 194 و 195: «چند وقت پیش برای اولینبار یکیدو نفر را اخراج کردیم. یکیشان مهندسی بود که سرِ کار مشغول انجام کارهای شخصی خودش بود؛ البته چند باری هم تذکر داده بودم… نکته اینجاست که ایشان یکی از مهندسان مکانیک قدیمی ما بود. همه هم فکر میکردند برای ما خیلی ارزشمند است و میخواهیم ایشان حتما باشد؛ اما دیدند خیلی ساده رفت به امید خدا و همین باعث شد تکاپویی در بچهها ایجاد شود. توجیه اینجور افراد هم این است که فکر میکنند ما حقشان را نمیدهیم؛ مثلا ایشان روی چراغ اتاق عمل ما کار کرده بود. در ذهنش این بود که من یک چراغ اتاق عمل ساختهام که الان پولش را این شرکت میخورد؛ اما آن سرمایهگذاری مالی که روی آن شده است و آن پنجاه آدم دیگر را که روی آن کار کردهاند و آن ریسکهایی که شده و آن هدایتی را که خدا کرده، نمیبینند.»
♦ ص 196: «یکی از کارگرهای ما مرداد جشن عروسیاش بود. از فروردین چند بار پیش من آمده یا پیغام داده بود که برای مرداد مساعده چندمیلیونی میخواهد. اینجا میگویم تو حواست هست برای پنج ماه دیگرت اینگونه برنامهریزی کنی؛ ولی به کاری که جلوی چشمت است و رزقوروزیات در آن است، دقت نمیکنی! این بیتوجهبودنت را میرساند و دغدغه نداشتنت را.»
ج) راز موفقیت مهندس صرامی از دیدگاه کتاب!
کتاب در صفحه 248 درباره راز موفقیت مهندس مسعود صرامی (متولد 1336) حرف جالبی مینویسد:
«یکی از بازدیدکنندههایمان مهندس صرامی بود که سرمایهگذار سیتیسنتر و شهرک سلامت است. آمد به کارگاهمان در دولتآباد. صرامی حدود بیست کارخانه دارد. برنا باتری را دارد و دیگر کارخانهها. سیتیسنتر را زده است و شهرک سلامت را هم دارد. ایشان به کارگاه آمد و کار ما را دید. به من گفت: شما در اسرع وقت باید از دولتآباد بروید. گفتم: چرا؟ گفت: اول اینکه، اینجا اکسیژن بهخوبی به مهندسان شما نمیرسد؛ دوم اینکه، من میفهمم شما دارید اینجا چهکار میکنید؛ اما خیلی از افرادی که برای بازدید میآیند، متوجه این موضوع نیستند! یک نکته دیگر هم گفت که برای من خیلی مؤثر بود. انگار آن زمان باید کسی این را به من میگفت. بچهها از ایشان پرسیدند: رمز موفقیت شما چیست؟ گفت: من از آدمهای منفی دوهزار کیلومتر دور میشوم. این جمله صرامی برای من خیلی جالب بود. آدمی که منفی حرف بزند، جلوی حرکتت را میگیرد… .»
شاید شما نیز مانند ما با خواندن این جملهها متعجب و با یک علامت بزرگ روبهرو شوید که آیا واقعا رمز موفقیت مهندس صرامی (صاحب 20 کارخانه) دوری از آدمهای منفیباف است؟ واقعا دستمریزاد و توفیقهای الهی نصیبتان باد. ما با کارآفرینی و ثروت حلال مخالف نیستیم؛ اما شاید راز ثروت روزافزون ثروتمندان و شکاف طبقاتی در چیزهای دیگری مانند اقتصاد سرمایهداری (پیشیگرفتن ارزش سرمایه بر نیروی کار)، نبود عدالت اقتصادی و عدم توزیع ثروت باشد. شاید شما هم شنیدهاید که در این جهان دو چیز صدا ندارد: عیب ثروتمندان و مرگ فقیر [ننگ امیر و مرگ فقیر].
در روایتی از امیرالمؤمنین(ع) آمده است: «نعمت فراوانی ندیدم؛ مگر اینكه در كنارش حقی ضایع شده باشد.»؛ «بیچیز گرسنه نماند؛ مگر به سبب آنچه توانگری به او نداده است و در روز رستاخیز خداوندی كه بزرگ است، بینیازی او، ایشان را از این كار مؤاخذه میکند.»
این در حالی است که مجموعه سیتیسنتر در سال های اخیر به سمت تغییر سبک زندگی اصفهان سنتی و مذهبی حرکت کرده و آقای مهندس صرامی نیز که به ادعای کتاب از افراد منفیباف دوری میکند، در برخورد با خبرنگاران و منتقدین سوابقی معلوم و مشخص دارد.
بهزاد دانشگر در گفتوگو با ما اینگونه به این مسئله پاسخ میدهد: «من بهعنوان نویسنده کتاب حق ندارم در روایت مصاحبهشونده مداخله کنم؛ حتی اگر خودم آن حرف را اشتباه بدانم و راوی دچار اشتباه باشد؛ ضمن آنکه راوی هم پیغمبر نیست و در اینجا صرفا جملهای برایش جلبتوجه کرده، نه آنکه واقعا راز موفقیت صرامی را در همین یک نکته بداند.»
دانشگر میافزاید: «من در این کتاب نکتههای مدیریتی را مدنظر داشتهام و اگر افرادی از این بخش کتاب راضی نیستند، از آن عبور کنند و آنچه را برایشان مفید است، استفاده کنند؛ ضمن آنکه هماکنون هم شراکت آقای نجاتبخش و صرامی به دلیل اختلاف دیدگاهها در مدل کسبوکار جهادی و غیرجهادی به هم خورده است.»
سخنی با دوست عزیز بهزاد دانشگر
بهزاد دانشگر(متولد 1355)، مدیر خانه نویسندگان انقلاب اسلامی اصفهان و نامآشنایی در حوزه رمان و برگزاری کلاسهای داستاننویسی است. پیشازاین از او کتابهای «دختران آفتاب»، «پادشاهان پیاده»، «ادواردو» و غیره را خواندهایم. کتاب دختران آفتاب او که بهطور مشترک با دکتر امیرحسین بانکیپورفرد نگارش یافت، پس از 15 سال از چاپ اول آن، با انتشار تقریظ رهبر معظم انقلاب اسلامی بر آن کتاب، از گمنامی خارج شد و در سرتیتر اخبار فرهنگی آن سال اصفهان قرار گرفت.
جناب آقای دانشگر، نام و آثار شما با دین و ارگانهای حاکمیتی و انقلابی گره خورده است، آیا شایسته است که با بیتوجهی به آرمانهای عدالتخواهانه، کلیدواژه هایی نظیر دانش بنیان، روحیه جهادی و … را با سرمایه داری نوین پیوند زنید؟ آیا افراد مستعد و نخبگان جوان توانمند در اصفهان کم هستند؟ آیا مشکل آنها تنها در نداشتن روحیه جهادی است یا آنکه آنها محکوم به گمنامی و نداشتن فرصت های تبلیغاتی و نگرفتن وامهای کلان هستند؛ فقط به این دلیل که ارتباطات محدودی دارند و قاعده بازی در بازار و سیاست را بلد نیستند؟اینها سوالاتی است که باید پاسخ داده شود.
نگاهی به مستند «مخترع: بهدنبال خون در دره سیلیکون»
تعداد کمی بودهاند که به اندازه الیزابت هلمز (Elizabeth Holmes)، بنیانگذار استارتاپ «ترانوس»، کاریزماتیک و قانعکننده باشند. ترانوس شرکت تجهیزات پزشکی آزمایشگاهی در پارک تحقیقاتی سیلیکون بود که با وعده بررسی سرطان، کلسترول و سایر بیماریها در عرض چند دقیقه با استفاده از تنها یک قطره خون تأسیس شد.
هلمز در 19سالگی شرکت خود را به ثبت رساند و از تحصیل در دانشگاه استنفورد انصراف داد تا بهعنوان یک کارآفرین و مخترع به صحنه بیاید. او 800 نفر را استخدام کرد و توانست چهرههای سرشناسی مانند هنری کسینجر، وزیر سابق کشور، همچنین وزیر سابق خزانهداری، وزیر سابق دفاع، رئیس سابق ستاد مشترک ارتش آمریکا و غیره را در هیئتمدیره شرکت خود بیاورد و به جذب سرمایه 10میلیارددلاری از بخش خصوصی نائل شود. او بهعنوان جوانترین زن میلیاردر دنیا شناخته شد. تا اینجا، احتمالا بسیاری او را تحسین میکنند؛ اما تنها چند سال بعد، ارزش سهام شرکت او به صفر رسید و هماکنون در سن 40سالگی بهعنوان یک کلاهبردار در زندان است.
شما را به تماشای این مستند دعوت میکنیم تا متوجه شوید هنر موفقیتهای الیزابت هلمز تنها در جذابیتهای خیالپردازانه، قصهگویی مبهم و قدرت استفاده از رسانهها بود؛ بدون آنکه وابسته به حقایق عینی باشد.