به گزارش اصفهان زیبا؛ زبان شکرین و قندبار فارسی سرشار از داستانهای اسطورهای، عامیانه و کوچهبازاری است که سالیان دراز در قلب و خاطر ریشسفیدان و گیسوسفیدان ایرانزمین جا خوش کردند و پناه جستند تا سرانجام روزی و روزگاری به روی کاغذ بیایند و این بار بهجای داستانی شنیدنی و گوارا، در قالب کتابی خواندنی و شیرین به دست نسلهای بعد برسند. یکی از سادهترین و کوتاهترین آنها که هر سال در آستانهٔ سال نو بیش از هر زمانی نظرها را جلب میکند، «عمو نوروز» است.
منابع معتبرِ مکتوبی که «عمونوروز» را روایت کنند، اندکاند. برخی پژوهشگران کوشیدهاند این روایتهای گوناگون و پراکنده از داستان «عمونوروز» را در یک جا گردآورند. «فرهنگ افسانههای مردم ایران» که اثری سترگ و ۱۹ جلدی از علیاشرف درویشیان و رضا خندان مهابادی است، یکی از مهمترین و اولین آنها بهشمار میآید. در این فرهنگِ ماندگار، سه روایت مختلف از این داستان نوروزی و بهاری آمده است.در کتاب دیگری که بیش از ۱۰ سال پس از این فرهنگ نوشته شده، ۱۴ روایت مکتوب میبینیم که سه مورد آن پیشتر در همان کتاب درویشیان و خندان آمده است. این کتاب، «نقد و تحلیل افسانههای ایرانی: عمونوروز» نام دارد و بهکوشش گروهی از پژوهشگران و زیرنظر سارا صدیق منتشر شده است.
ساده، اما حکیمانه
«عمونوروز» داستان نمادینی است که از کودکی برایمان مأنوس و آشنا بوده؛ پیرزنی به اسم ننهسرما برای دیدن پیرمردی به نام عمونوروز لحظهشماری میکند؛ عمونوروز هم برای دیدن ننه موسفید اشتیاق دارد؛ اما دیر میرسد؛ وقتی که ننهسرما به خواب رفته است. روایتهای ننهسرما و عمونوروز در فرهنگمان متعددند؛ اما اصل و کلیاتشان همین است. همگی شباهت بسیاری به هم دارند و پُر از عناصر یکسان و تکرارشوندهاند؛ هرچند گاهی برخی تفاوتها نیز دیده میشود؛ برای نمونه، به روایت بهرام فرهوشی در کتاب «آداب و رسوم نوروزی» این فولکلور در اصفهان قدیم گرد دو شخصیت به نامهای «نوروزعلی» و «عجوزهخانم» میچرخید. در روایت اصفهانیان نقش آینه و تخممرغ پُررنگ میشود؛ چون مردم این دیار باور داشتند، باید تخممرغی را روی آینه بگذارند و منتظر حرکتکردن آن بمانند. هر موقع تخممرغ تکان میخورد، میگفتند سال نو تحویل شد!
در این داستان، پیرزن یا عجوزهخانم، سمبل سال کهنه و عمو نوروز یا نوروزعلی نشانه سال جدید است. در روایت، نوید آمدن روزی نو داده میشود؛ همان روزی که ما ایرانیان دور هم شادمانی میکنیم. راویانِ داستان «عمو نوروز» کمی پیش از آنکه بشنویم «آن کلاغ به خانهاش نرسید»، خیالمان را راحت میکنند که ننه سرما و عمو نوروز خودشان خبر ندارند؛ اما هرگز به هم نمیرسند. اگر ننه و عمو همدیگر را ببینند، دنیا به آخر میرسد! در واقع، اشاره به این واقعیت انکارناپذیر دارد که جمع دو سال متفاوت در یک زمان واحد ناممکن است.
در کنار این، داستان سرشته با مفاهیم ساده و بدیهی اما مهم و امیدبخش است که میتواند به درد تمام روزهای سال بخورد. این مفاهیم تقریبا در همه روایتهای «عمونوروز» یافتنی است. بازتاب بنمایهها و فرهنگ برنامهریزی، کوشیدن و کارکردن، دوستی و مهماننوازی، بردباری و انتظارکشیدن بدون بیتابی و هیاهو در این داستان ستودنی است. یک روزِ زندگی ننهسرما و عمونوروز طوری روایت میشود که میتواند الهامبخش تمام روزهای سال از بهار تا زمستان باشد.
مراجع
جمعی از نویسندگان (۱۳۹۷)، «نقد و تحلیل افسانههای ایرانی: عمونوروز»، زیرنظر سارا صدیق، تهران: کارگاه کودک.
درویشیان، علیاشرف و رضا خندان (مهابادی) (۱۳۸۱)، «فرهنگ افسانههای مردم ایران»، جلد نهم، نقاشی روی جلد از صدف کیانی (عباسیان)، نقاشی متن از داریوش نخعی، تهران: کتاب و فرهنگ.
فرهوشی، بهرام (۱۳۸۶)، «آداب و رسوم نوروزی»، بهکوشش هما گرامی (فرهوشی)، تهران: جهانگیر.