پیش از اینکه به این نابغه بزرگ موسیقی بپردازیم لازم میدانم به بررسی نقش موسیقی در کاهش رنج و حرکت به سمت خوشبختی از دیدگاه فیلسوف فرهنگ و شاعر فیلسوف فردریش ویلهلم نیچه بپردازم. امروزه کمتر کسی را میتوان پیدا کرد که با افکار و اندیشههای این فیلسوف پرآوازه آشنایی نداشته باشد یا حداقل یکی از جملات مشهور او نظیر «ما هنر را داریم تا حقیقت ما را از پای درنیاورد» یا «بدون موسیقی زندگی اشتباهی بیش نیست» را نشنیده باشد یا اینکه «با کوچکترین چیزی میتوان نیکبخت شد! آهنگ نی! در اندیشه آلمانی خدا نیز سرودخوان است». این جملهها را نیچه در کتاب غروب بتها نوشته است. اندیشه بنیادین نیچه عشق به زندگی است. در این میان موسیقی همچون کاتالیزوری است که این عشق و شادی را در زندگی چند برابر میکند و برای او آنچه اهمیت دارد، زندگی شاد و لذتبخش در لحظه است. «در حال زندگی کن» به آلمانی «Im Jetzt leben» یا آنچنانکه هوراس، شاعر سرشناس رومی، میگوید «Carpe diem». درعینحال شکوه و عظمت انسان را حفظ باید کرد. ازنظر او حقیقت، سراب باطلی بیش نیست و در پی آن رفتن، رنج و اندوه فراوان به دنبال دارد. به همین خاطر است که او در غروب بتها عنوان میکند: «در هنر، آدمی از خود همچون نمونه کمال لذت میبرد». نزد نیچه هنر بالاترین شادکامی هستی است؛ ازاینرو میتوان نتیجه گرفت او هنر را راه فراری از حقیقت زندگی و رنجهای حاصل از آن میداند. هنر موسیقی میتواند زندگی را معنا بخشد و به آن ارزش زیستن بدهد. گوش فرادادن به موسیقی کلاسیک همراه با دوستی در حیاط خانهای که درختان سبز آن را پرکردهاند و حوض آب کوچکی در آن میانه قرار دارد و در کنارش بوی عودی فضا را پرکرده است، بخشی از همین شادی و معنا در لحظه است. با این نگاه شاید اگر به نغمهها و موسیقیهای شوبرت گوش فرا دهیم، لذت بیشتری ببریم و شاید هم اصلاً این دیدگاه خطا باشد و شوبرت را آنگونه که بوده و هست باید گوش داد! بدون اینکه اندیشهای ما را سوار بر خط حاملهای موسیقی کند و حرکت دهد، خود را همچون او به نتها و خط حاملهای بسپاریم. این مسئله به عهده خواننده است که کدام نگاه با حسهای او بیشتر گره میخورد؛ اما خوانندگان عزیز این نکته را نباید فراموش کنند که اگر پیشتر به نغمههای شوبرت گوش میسپردند، خوشبختی را قبلاً در آغوش کشیدهاند و اگر اکنون با خواندن این نوشتار به جرگه علاقهمندان آن میپیوندند، خود را آبستن این خوشبختی کردهاند، خوشبختی که انسان امروز آن را با فلاکت معاوضه کرده است. «فلاکت انسان تنها از یکچیز ناشی میشود: اینکه نمیتواند با آرامش در یک اتاق بماند.»«پس از چهارصد سال این نوشته در کتاب تأملات پاسکال حقیقتی است آشکار، روشن و غیرقابلانکار. دقیقاً در همین لحظهای که شما میخواهید به جمع شنوندگان شوبرت بپیوندید، میلیونها انسان در اضطراب این زندگی خود را با ضرب گرفتن روی میز، عوض کردن بیوقفه کانالهای تلویزیون و کلیک کردن بطالتگونه و بیهدف درگوشی همراه، ارسال پیامهای بدون سند و غیر معتبر در شبکههای مجازی و گیجومنگ بودن در هزار توی این ابزار عصر مدرن غوطهور کردهاند. قرن دوزخی 21 تنها به انسان مدرن راههای پاک کردن صورتمسئله را یاد داده است.» قرنی که اتوپیای روشنگری را به شهربازی کودکانهای تبدیل کرده است و ارزشها در آن رنگ دیگری میگیرد. در آن حیاط اتوپیاگونه بنشینید و به خودتان بهخاطر پیوستن به جمع قلیلی که میتواند موسیقی شوبرت را هضم کند، شادباش بگویید.«فرانتس پیتر شوبِرت»، آهنگساز و موسیقیدان معروف اتریشی، در 31 ژانویه 1797 میلادی در روستای «لیختن تال» نزدیک شهر وین در خانوادهای پرجمعیت دیده به جهان گشود. پدر شوبرت در کودکی او را با ساز پیانو آشنا کرد که این امر سبب علاقهمندی او به موسیقی شد. او در این دوران توانایی نواختن پیانو و ویولن را داشت؛ همچنین خواننده قهاری هم بود. فرانتس چهارمین فرزند زندهمانده از فرانتس تئودور شوبرت بود. او مدیر مدرسه و همسرش الیزابت خانهدار بود. بهطورکلی خانواده شوبرت عاشق موسیقی بودند. او در هفتسالگی برای تحصیل موسیقی نزد یک معلم موسیقی خوب فرستاده شد. معلم موسیقیاش همواره متعجب استعداد بیحدواندازه شوبرت بود و بیشتر اوقات میگفت: «هر آنچه میخواهم به او آموزش دهم، میداند؛ لذا بیشتر باهم صحبت میکنیم و من با حیرت او را مینگرم». در ۱۸۰۸ در سن ۱۱ سالگی شاگردمدرسه Stadtkonvikt شد. جایی که در آن با موسیقی ارکسترا آشنا شد. در پایان ۱۸۱۳ ازآنجا خارج شد و به خانه برگشت تا با پدرش زندگی کند. او شروع به مطالعه کرد تا معلم مدرسه شود. بااینوجود او به مطالعه در حوزه آهنگسازی با Antonio Salieri ادامه داد و بهصورت حرفهای آهنگسازی کرد. در همین سن بهعنوان خواننده گروه کر در یک کلیسا مشغول شد و در عوض بورسیه تحصیل در آکادمی سلطنتی را بهدقت آورد. در آنجا درس میخواند و مجبور بود روزانه چند ساعت در ارکستر محصلین کارهایی از هایدن و موتزارت را بنوازد. معلم پیانوی او در آکادمی معتقد بود که شوبرت نوازندگی پیانو را از خدایان یاد گرفته است. خود او دراینباره مینویسد: «من همانند یک خدا آهنگ میسازم. انگار که حقیقتا همانگونه که باید انجام میشد، انجامشده است.» او در بیستویکسالگی تصمیم گرفت زندگی خود را تمام و کمال وقف موسیقی کند؛ برای همین منظور از خانه پدری بیرون رفت و با دوستان خود زندگی کرد. در همان سالی که او در مدرسه پدرش به کار معلمی پرداخته بود، شاهکار بیهمانند «Gretchen am Spinnrade» را خلق کرد. او بهشدت کار میکرد؛ از صبح زود تا نیمههای شب. گویا میدانست که عمر کوتاهی خواهد داشت. کارهایش را یکی پس از دیگری بهسرعت مینوشت و منتشر میکرد. در این میان فقط بعدازظهرها برای تفریح با دوستان به رستورانها و کافهها میرفتند و احیاناً باهم بیلیارد بازی میکردند. هفتهای یکی دو شب هم دوستان کنار هم جمع میشدند و شوبرت به اجرای کارهای خود توسط پیانو میپرداخت؛ والس و آوازهای زیبا که شور و شادی بسیاری به محفل صمیمی دوستان میآورد. بیشتر دوستان او از قشر تحصیلکرده و متوسط جامعه بودند و همانطور که قبلاً هم گفتیم او هرگز همدم اشراف نشد. در ۱۸ سالگی حدود ۱۵۰ کار آوازی ساخت و در ۱۹ سالگی که تجارب بسیاری در ساخت موسیقی آوازی به دست آورده بود، ۱۸۰ اثر شامل کارهای آوازی، اپرا و سمفونی خلق کرد. در ۱۸۲۱ شوبرت اجازه اجرا در سالن تئاتر Gesellschaft der Musik freunde را گرفت که باعث شد آوازه او بین مردم پخش شود. در ۱۸۲۸ کنسرت خود را برگزار کرد. تنها همین یکبار در دوران زندگی خود این اجرا را داشت. او آخرین آهنگساز برجسته مکتب موسیقی کلاسیک-رمانتیک بود. از آثار این موسیقیدان بزرگ میتوان به ساخت 10 سمفونی، 11 اپرا، 16 کوارتت زهی و 22 سونات پیانو اشاره کرد؛ اما شهرت جهانی او در آن زمان به خاطر ساخت لیدها و قطعاتی آوازیاش بود. سمفونی شماره 9 شوبرت که در دو ماژور اجرا میشود به عقیده بیشتر منتقدان موسیقی در اندازههای اروئیکای بتهوون است. این موسیقیدان 19 نوامبر 1828 میلادی در 31 سالگی درگذشت و طبق وصیتش در کنار بتهوون به خاک سپرده شد. او در سراسر عمر، گمنام، بیکار و فقیر بود و هرگز در زمان حیات به ثروت و شهرت نرسید. او درباره زندگی سختش اینگونه مینویسد: «هر شب پیش از خواب امیدوارم که دوباره بیدار نشوم؛ اما هر صبح غصه من تازه میشود.» یا اینکه «هیچکس اندوه دیگری را نمیفهمد و هیچکس شادی دیگری را.» شوبرت تمام روز را آهنگ میساخت و شبها با دوستانش به تفریح میپرداخت. نبوغ واقعی شوبرت در زمان حیاتش، چنانکه باید شناخته نشد و کسی مقام و شخصیت واقعی او را درک نکرد. شوبرت بهمحض آنکه شعری را میخواند، در اندیشهاش تبدیل به موزیک میشد و با سرعتی زیاد برای آن آهنگ میساخت؛ سپس با دقت فراوانی، در آن تجدیدنظر میکرد. شوبرت در دوران زندگی کوتاه خود، بیش از 600 ترانه ساخت؛ ولی هیچکدام از آنها، با استقبال مردمی مواجه نشد، اما این آثار بعدها در دنیا با احترام و ستایش روبهرو شد. فرانتس شوبرت را میتوان یکی از تأثیرگذارترین موسیقیدانان اواخر دوره کلاسیک برشمرد که با خلق آثار متعدد، تأثیر بسیاری بر موسیقی جهان گذاشت. فرانتس شوبرت در اواسط عمر کوتاه خود، از وجود استادان بزرگی ازجمله «ساریلی» بهره برد و با این پشتوانه قدرتمند در گروه کر سلطنتی وین آغاز به کار کرد. او به آهنگسازی معروف بود که در شرایط دشوار نیز هیچ مانعی نمیتوانست از فعالیت موسیقاییاش بکاهد. از این موسیقیدان بهعلت نوع نگرش متفاوت، در کنار وفاداری به نشانهها و ساختارهای دوران کلاسیک که تحت تأثیر «بتهوون» و «موتزارت» بود، بهعنوان پایهگذار موسیقی دوره رمانتیک یاد میشود. یکی دیگر از شاخصههای محسوس این موسیقیدان نوازندگی سطح بالایش در ساز پیانو بود که این امکان را به شوبرت میداد تا نهایت بهره را از امکانات و هارمونیهای موجود در ساختههایش ببرد. توجه به کلام در ساختار موسیقی کلاسیک که بتهوون پایهگذار آن بود، در دوره آهنگسازی شوبرت تکمیل شد. او به دلیل اشراف به ادبیات اروپای غربی برای ساخت آثار آوازی از تمام ارزشهای ادبی بهره میبرد. اشعار قطعات آوازی شوبرت با تاثیر از «گوته» به بیان حسهایی همچون رستگاری، مهرورزی، دلتنگی و طبیعت میپردازند. در زمان حیات شوبرت موسیقیهای بیکلامش زیاد موردتوجه قرار نگرفت و تنها بعد از مرگ او بود که موسیقیاش با توجه عموم روبهرو شد. استعداد و تواناییاش تقریباً در هر نوع موسیقی بود. او بیش از ۵۰۰ کار وکال داشت که برای صداهای زن و مرد و ترکیب آنها نوشتهشده بود. مثل شاعران که شعرهای خود را به زیبایی مینوشتند، شوبرت هم متنهای موسیقی خود را به زیبایی مینوشت و در آن پادشاهی بیرقیب بود. بر کسی پنهان نیست که شوبرت، بتهوون را تحسین میکرد و شیفته او بود؛ بهگونهای که اگر او را در خیابانهای وین میدید و از کنار او رد میشد، از صحبت کردن با او ترس داشت. شوبرت شاهکارهایی سرشار از هارمونی و ملودیهای افسانهای که ژانرهای مختلف را شامل میشود، خلق کرده است. او علاقه بسیاری به آواز داشت و بسیاری از کارهای زیبای آوازی خود را در نوجوانی تصنیف کرد. او عاشق اشعار گوته بود و اولین کار آوازی خود را در هفدهسالگی به نام «Gretchen am sponnarade» ساخت. قطعه آوه ماریای شوبرت از بارزترین کارهای اوست؛ بهگونهای که در زمان زندگیاش بارها به صور مختلف تنظیم و ضبط شد. کارهای آوازی شوبرت آنقدر شهرت جهانی دارد که حتی بسیاری از مردم که با موسیقی کلاسیک آشنا نیستند نام شوبرت را با موسیقی آوازی مترادف میدانند. منتقدین موسیقی دلیل این امر را عدم وجود احساسات پیچیده و سنگین در کارهای شوبرت که فقط برای عده قلیلی قابلهضم است، میدانند. اشعار آثار شوبرت بیشتر درباره عشق است و محبت، طبیعت، تقوا و خلاصه هر آنچه مردم در زندگی عادی با آن در ارتباط هستند. استفاده از ملودیهای زیبا برای این اشعار بدون آنکه موسیقی را به حالت مبتذل بکشاند نیز ازجمله ویژگیهایی است که کارهای او بهسادگی در گوش و دل شنونده جا باز میکند. تحلیلگران موسیقی در رابطه با شوبرت میگویند «زندگی کرد، سختی کشید و مرد.» ظاهراً او آنقدر در زندگی درگیر گرفتاری و رنج بود که طعم خوشبختی را هرگز نچشید و شاید هیچوقت متوجه رنج و محنتی که میکشید، نبود و از همه تأسفبارتر آن بود که این هنرمند مثل بسیاری از نوابغ دیگر خیلی زود در 31 سالگی از دنیا رفت. از نگاه او خوشبخت اینگونه تعریف میشد: «خوشبخت کسی است که دوستی واقعی پیدا میکند و بسیار خوشبختتر کسی که آن دوست واقعی را در همسرش مییابد.» او به هیچچیز بهجز موسیقی نمیاندیشید و اصلاً وقت اندیشیدن به غیر موسیقی را نداشت. شوبرت را اولین استاد مسلم آواز رمانتیک مینامند. او اولین موسیقیدان بزرگی بود که برخلاف پیشینیان هیچ سمت رسمی در دربار، کلیسا و… نداشت و هرگز نه نوازنده مشهوری شد و نه رهبر ارکستر نامآور. او اولین موسیقیدانی بود که تمام درآمد خود را از راه ساخت موسیقی بهدست آورد؛ چراکه معتقد بود برای هیچ کاری جز موسیقی ساخته نشده است. سِرِناد -Ständchen- در رِ مینور، نام قطعه چهارم از مجموعه آواز قو -Schwanengesang؛ D. 957- اثرفرانتس شوبرت است. متن شعر این آواز سروده شاعر آلمانی، لودویگ رِلشتاب (Ludwig Rellstab) است.