ماجرای نیمروز در اصفهان

جوانی در حوالی خیابان انقلاب تهران به همراه جمعی از دوستانش فریادی کشید و جمعیت را به سوی خود جلب کرد تا بیانیه‌ای را به اطلاع عموم برساند، بیانیه ای که در آن به وضوح مبارزه مسلحانه و تهدید سران نظام جمهوری اسلا‌می به دست سازمان مجاهدین خلق ایران به گوش همه رسید. شاید آن […]

تاریخ انتشار: 14:54 - شنبه 1399/03/31
مدت زمان مطالعه: 7 دقیقه

جوانی در حوالی خیابان انقلاب تهران به همراه جمعی از دوستانش فریادی کشید و جمعیت را به سوی خود جلب کرد تا بیانیه‌ای را به اطلاع عموم برساند، بیانیه ای که در آن به وضوح مبارزه مسلحانه و تهدید سران نظام جمهوری اسلا‌می به دست سازمان مجاهدین خلق ایران به گوش همه رسید. شاید آن لحظه هیچ‌کس تصور نمی‌کرد چه موج وحشتناکی از خون در پس آن کلمات باشد؛ اما روزهای بعد، تاریخ برای نیروهای سیاسی و حتی مردم کوچه و بازار به طرز دیگری رقم خورد. سال 60، اولین سال دشوار و پرخون پس از انقلاب شد، سالی که ارزشمندترین مردان کشور در آتش کینه و قدرت‌طلبی، وجود خود را برای حفظ پیشبرد انقلاب فدا کردند؛ بهشتی‌ها، رجایی‌ها و نمونه‌های بسیاری از این افراد که طی یک‌سال، صفوف انقلابیون را ترک کرده و شهادت را لبیک گفتند. البته ریشه اختلاف‌نظرها و درگیری‌های مسلحانه و غیرمسلحانه بعد از انقلاب از اوایل سال 59 میان هواداران آیت‌الله خمینی (ره) و در طرف مقابل سازمان مجاهدین، هواداران بنی‌صدر، سازمان‌های مسلح مارکسیستی و جبهه ملی آغاز شد؛ بازی پرتنشی که شاید اثرات آن هنوز ادامه دارد. منافقین که آن روز هنوز با نام مجاهدین در بین مردم یاد ‌می‌شدند، با صدور بیانیه سیاسی‌نظا‌می در روز 30 خرداد به‌صورت رسمی، برای براندازی جمهوری اسلا‌می اعلام جنگ مسلحانه کردند که این روش غیرسیاسی و غیر انسانی را تا به امروز نیز ادامه ‌می‌دهند و گویی ماجرای نیمروز خونین 30 خرداد برای آنها همچنان ادامه دارد. سازمان مجاهدین خلق، سازمان چریک‌های فدایی خلق اقلیت و سازمان پیکار در راه طبقه کارگر، سه تشکل عمده تشکیل‌دهنده این تظاهرات بودند. اقدامات آن‌ها به حدی فاجعه‌انگیز بود که مردم کوچه و بازار نیز هم‌پای پاسداران و نیرو‌های کمیته به مقابله با این سه جریان برخاستند. اصفهان نیز همانند دیگر شهرها در آن تابستان خونین حوادث مختلفی را تجربه کرد. 39 سال از آن روزها ‌می‌گذرد، برای بررسی دقیق‌تر این واقعه در اصفهان، شاهدان عینی، تاریخ ناطقی هستند که ‌می‌توانند آنچه را گذشته است، برای نسل امروز روایت کنند.

از میدان فیض تا انقلاب پر بود از میتینگ‌های سیاسی

جهانبخش خانجانی یکی از آن شاهدان است که در خیابان‌های اصفهان و رودررو با منافقین بوده است. خانجانی در آن زمان نوجوانی 15 ساله و عضو بسیج و انجمن اسلامی دبیرستان هراتی بوده است. او تا امروز هم هرگز از دنیای سیاست فاصله نگرفته و از سال‌های 76 تا 84 سخن‌گوی وزارت کشور و بعد از آن به عنوان مشاور در متروی تهران، عضو شورای مرکزی کارگزاران، مشاور وزیر کار و… مشغول بوده است. خانجانی خاطرات خود را از آن روزها این‌گونه آغاز ‌می‌کند: «اصفهان به عنوان یک شهر سیاسی به خصوص پیش از پیروزی انقلاب، مملو از گروه‌های مختلف در راستای مبارزه با شاه بود؛ از جمله امتی‌ها، حجتیه، مجاهدین، حزب توده و…؛ به‌عنوان‌مثال، خاطرم هست سال 55 در مسجد حجت‌ابن‌الحسن (عج)، جلساتی با محوریت ضد بهائیت و تفسیر قرآن و حدیث برگزار ‌می‌شد که در آن شرکت ‌می‌کردم. زمانی‌که انقلاب پیروز شد و تما‌م گروه‌ها، برای تبلیغات و فعالیت آزادی پیدا کردند، دبیرستان‌ها یکی از محافل مهم برای بحث میان گروه‌ها شد. آن زمان در دبیرستان هراتی تحصیل ‌می‌کردم و نزدیک به سی گروه آنجا فعال بودند و ساعت‌های تفریح، زمان بحث و پخش نشریات از جمله پیام مجاهد، مردم، جیغ و داد، پیشگام، خط امام و… بود. این روند تا سال 59 نیز به همین صورت و با شکل مباحث ایدئولوژیک به‌خصوص در خیابان‌ها ادامه داشت». خانجانی در ادامه صحبت‌هایش از خیابان‌های اصفهان ‌می‌گوید که پر بوده از جوانان با سلایق سیاسی مختلف که با هم بحث ‌می‌کردند. او نقل ‌می‌کند: «اصفهان از میدان فیض تا میدان انقلاب (24 اسفند سابق) مملو از جوانانی بود که به بحث‌های اغنایی ‌می‌پرداختند؛ اما پس از اسفند 59 دیگر بحث‌ها فرم خشونت و درگیری به خود گرفت و آرام‌آرام فضای کشور به سمت التهاب کشیده شد و هر چه به 30 خرداد نزدیک ‌می‌شدیم، فضای متفاوت‌تری میان گروه‌های مختلف ایجاد ‌می‌شد. عمده برخورد‌ها نیز میان طرفداران سازمان مجاهدین به همراهی دفتر هماهنگی ریاست جمهوری (چهارراه شکرشکن) و نیرو‌های حزب جمهوری اسلامی (چهارباغ پایین) و حزب‌الله بود.»

ماجرای شهیدی که نامش فراموش شده است

او روزهای منتهی به 30 خرداد در اصفهان را مانند سایر شهرها ملتهب به یاد ‌می‌آورد و ‌می‌گوید: «دقیقا روز 29 خرداد در خیابان شیخ‌بهایی مشغول بحث با چریک‌های فدایی و مجاهدین بودیم که خبر آمد فردا تظاهراتی از سوی بعضی از گروه‌ها برپا ‌می‌شود. البته تصور ما از این تجمع به صورت مسلحانه و با کشته و زخمی نبود؛ اما طرف مقابل خیلی جدی به دنبال تقابل آمده بود و آن‌طور که من دیدم در میدان انقلاب جمعیت زیادی از مجاهدین و در طرف مقابل نیرو‌های بسیج، کمیته و سپاه ایستاده بودند که در آغاز، درگیری به‌صورت مسلحانه نبود و شنیده شد که در دروازه شیراز و دروازه دولت که آغاز و پایان محل تظاهرات بود، گلوله‌هایی شلیک شده است. در آن روز مجاهدین عمدتا با چوب و چماق و تیغ موکت‌بری، به نیروهای مرد‌می حمله ‌می‌کردند که موجب به شهادت رسیدن جوانی از سپاه به نام «سید محسن ‌هاشمی» شد. منافقین با زدن شاه‌رگ این شهید بزرگوار، جنگ علنی را در خیابان آغاز کردند و پس از آن، مردم، کمیته و سپاه دیگر مهلتی به منافقین ندادند و با شوری که پس از به شهادت رسیدن محسن‌هاشمی به وجود آمد، تلاش کردند خیابان‌ها را از منافقین پس بگیرند. البته در آن روز عده زیادی نیز زخمی و مجروح شدند. چند روز قبل که در حال بررسی نام‌های شهدا بودم، متوجه شدم متاسفانه شرح واقعه‌ای از زندگی و نحوه شهادت این جوان عزیز، توسط بنیاد شهید نوشته نشده است و جا دارد از ایشان یاد شود.» خانجانی در پاسخ به این پرسش که فاز مبارزه مسلحانه منافقین چه تاثیری بر فعالیت سایر گروه‌های سیاسی داشت، ‌می‌گوید: «اشتباه استراتژیک رهبران مجاهدین در آن زمان باعث بروز تنش‌هایی در کشور شد. البته معتقدم برخورد به این صورت ‌می‌توانست اتفاق نیفتد و این جوانان فریب‌خورده در حجم وسیع تیرباران و اعدام نشوند. شاید اگر با خط‌مشی آیت‌الله‌هاشمی و طالقانی با این گروه‌ها برخورد شده بود، نتیجه بهتری ‌می‌گرفتیم؛ اما وجود برخی عناصر تندرو و افراطی در حزب جمهوری و برخورد خشن آن‌ها، باعث ایجاد چنین برخورد‌های قهرآمیزی شد. در دبیرستان هراتی نیز گاهی شاهد حمله تعدادی از نیروهای افراطی حزب‌الله و حزب جمهوری به گروه‌های مختلف بودیم که نشریات آن‌ها را از بین ‌می‌بردند و حملاتی صورت ‌می‌گرفت؛ اما تمام اینها حمله مسلحانه مجاهدین و کشتن مردم بی‌گناه را توجیه نمی‌کند؛ هرچند این جریانات رادیکال هنوز هم در کشور وجود داشته و برخورد‌های حذفی آن‌ها هنوز نیز ادامه دارد.»

منافقین به کفاش خیابان فردوسی هم رحم نکردند

خانجانی در ادامه و در پاسخ به این پرسش که با وجود اعلام رسمی سازمان مجاهدین در 28 خرداد با صدور اطلاعیه سیاسی‌نظا‌می به‌عنوان آغاز مشی مسلحانه، چرا نیروهای امنیتی از پیش تدبیری برای عدم وقوع این حادثه در نظر نگرفتند، ‌می‌گوید: «آن زمان به‌علت وقوع جنگ و حضور بیشتر نیروهای سپاه اصفهان در جبهه‌های حق علیه باطل به خصوص در هویزه، چندان توان امنیتی قوی در استان وجود نداشت و سیستم‌های امنیتی نیز به آن صورت شکل نگرفته بودند و عمده نیروهای وفادار به انقلاب در جبهه‌ها حضور داشتند. همان‌طور که ‌می‌دانید، اولین گروه شهدای جنگ نیز از استان اصفهان بودند.» جهانبخش خانجانی، روزهای بعد از 30 خرداد را این‌گونه به یاد ‌می‌آورد: «اقدامات مسلحانه سازمان، پس از 30 خرداد نیز ادامه یافت و در یک مورد، آن‌ها با حضور در نماز جمعه کهندژ به امامت آیت‌الله غروی، شروع به درگیری با مردم کردند که پس از دستگیری، از فعالیت‌های علنی و عمده آن‌ها در اصفهان کاسته شد. البته به صورت زیرزمینی فعالیت‌هایی ادامه داشت و به‌عنوان‌مثال، عده‌ای از جوانان آن‌ها که در دبیرستان هراتی تحصیل ‌می‌کردند، با پرتاب نارنجک به سمت یک کفاشی در خیابان فردوسی موجب به شهادت رسیدن پیرمردی در آن مغازه شدند. نهایتا پس از مهر 60، دیگر فعالیت عمده‌ای از آن‌ها دیده نشد. دفاتر آن‌ها نیز در خیابان‌های نشاط، چهارراه وفایی، شیخ‌بهایی، بزرگمهر و دو کتاب‌فروشی در چهارباغ عباسی بود.»

غده چرکین منافقین باید جراحی ‌می‌شد

برای آنچه در تابستان 1360 در ایران گذشته است و بازخوانی حوادث تلخی که در تاریخ معاصر کشور از آن روزها به یادگار مانده، به سراغ محمدرضا بزمشاهی، پژوهشگر تاریخ و فعال سیاسی، نیز رفتیم تا از زاویه دیگر به رویدادهای پرفرازونشیب سال‌های نخستین بعد از پیروزی انقلاب بپردازیم. بزمشاهی، عزل بنی‌صدر و همراه شدن او با منافقین را یکی از علت‌های رویکرد مسلحانه این گروه عنوان می‌کند و می‌گوید: «30 خرداد، اعلام رسمی مبارزه مسلحانه سازمان مجاهدین در کشور بود که به موجب آن چندین تظاهرات به سطح شهرها از جمله اصفهان کشیده شد و عده ای نیز متأسفانه شهید شدند و 30 خرداد در اصل شروع مبارزه مسلحانه مجاهدین اعلام شد. البته این اتفاق یک‌شبه به وجود نیامد و پیش‌زمینه‌های مفصلی داشت. عزل بنی‌صدر و همراهی او با مجاهدین نیز به این اتفاق دامن زد. نیروهای مجاهدین با استفاده از تیغ موکت‌بری و سلاح‌های سرد، به سوی مردم و نیروهای کمیته حمله کردند و البته عمدتا این مسائل در تهران اوج گرفت.» او از سازمان مجاهدین به‌عنوان غده‌ای یاد ‌می‌کند که دیگر تن رنجور کشوری که درگیر جنگ با رژیم بعث عراق بود، توان تحمل آن را نداشت. او ‌می‌گوید: «برخورد با این‌ها مثل برخورد با یک بیماری است که باید جراحی ‌می‌شد و متأسفانه در مسائل سیاسی، گاهی پیشگیری و درمان را اشتباه ‌می‌گیریم. مجاهدین مانند غده‌ای شده بودند که جراحی آن‌ها دیگر واجب شده بود. جنگ مسلحانه و دست بردن به اسلحه با وجود شرایط جنگی کشور و اقدامات آن‌ها که منجر به ترور شخصیت‌های برجسته انقلاب شد، دیگر شوخی‌بردار نبود. تنها در روز 30 خرداد نزدیک به بیست نفر از نیروهای انقلاب در راه مبارزه با منافقین شهید شدند.» بزمشاهی همچنین معتقد است که به‌دلیل شرایط خاص حاکم بر کشور، امکان پیشگیری از مبارزه مسلحانه منافقین وجود نداشت. او می‌افزاید: «این اتفاق موردی نبود و تصمیم به یک اقدام اساسی بود و مانند یک بمب‌گذاری یا ترور نبود که بشود از قبل، جلوگیری کرد. در آن زمان دستگاه نظارتی و امنیتی به‌خصوصی وجود نداشت و در هر حال این اتفاق می‌افتاد؛ چه در 30 خرداد و چه در هر روز دیگری. مجاهدین به‌عنوان گروهی بازنده در انتخابات مختلف حضور ‌می‌یافتند و بدون اقبال عمو‌می صحنه رقابت را ترک ‌می‌کردند. آنها با وجود داشتن اسلحه احساس کردند که ‌می‌توانند با این روش‌ها کل قدرت را تصاحب کنند.»

پس‌لرزه‌های 30 خرداد و ضربه به دمکراسی

بزمشاهی در پاسخ به این پرسش که چرا با وجود اثبات حرکت‌های مسلحانه منافقین و محکوم‌شدن آن از سوی گروه‌های دیگر سیاسی، برخی نیروها از صحنه کنار گذاشته شدند؛ به عنوان مثال، آقای مصطفی تاجزاده پس از خرداد 60 ضمن حمله به چاپخانه‌های حزب توده، اقدام به تعطیلی آن و جلوگیری از انتشار روزنامه‌هایشان ‌می‌کند که در آن زمان بدون هیچ‌گونه مجوز قانونی این حرکت افراطی انجام شده است، می‌گوید: «باید از آقای تاجزاده پرسیده شود که با چه منطقی این کار انجام شده است؟ با اینکه فداییان و حزب توده به بیانیه 10 ماده‌ای دادستانی عمل کردند، اما برخورد‌های حذفی امثال آقای لاجوردی موجب بسته‌تر شدن فضا و کنارگذاشتن این طیف از نیروها شد؛ حتی در‌ آن زمان آقای لاجوردی به دنبال حذف سازمان مجاهدین انقلاب نیز بود؛ به عنوان مثال، در مهر 60 همان‌طور که در خاطرات مرحوم هاشمی آمده، آقای لاجوردی از ایشان درخواست دستگیری مهندس بازرگان را ‌می‌کند. متأسفانه این تفکر در آن زمان با وجود فشارهای روانی در جامعه زمینه‌ساز حذف بسیاری شد. حتی خود آقای‌هاشمی نیز به پروژه برخورد با حزب توده مشکوک بود و جاسوسی آن‌ها را غیرواقعی ‌می‌دانست که در خاطرات ایشان در سال 62 منتشر شده است؛ اما یکی از ضربه‌های اساسی 30 خرداد به جامعه ایران، حذف تدریجی روند دمکراسی در کشور بود.» او همچنین معتقد است: «به نظر من ضربه اساسی 30 خرداد این بود که شعارهای اساسی انقلاب را به حاشیه برد؛ از جمله، مسائل مربوط به آزادی‌های سیاسی و همه چوب این جریان را خوردند. بعد از شهادت شهید بهشتی نیز فضای کشور به شدت بسته و ضربه منافقین و رفتارهای بنی‌صدر، موجب از بین رفتن گفت‌وگو میان گروه‌های مختلف شد؛ ضربه‌ای که نواندیشی دینی را نیز عمیقا دچار مشکل کرد و تا سال‌ها روند این جریان کند شد. ضربه اولیه به نواندیشی‌های دینی، سال 54 توسط سازمان مجاهدین و در راستای تغییر ایدئولوژی به سمت مارکسیسم توسط تقی شهرام بود و سال 60 نیز جبهه ملی، سازمان مجاهدین و بنی‌صدر با حرف‌های نسنجیده و تند در این‌باره ضربه دیگری به پیکر نواندیشی دینی وارد کردند.» آنچه منافقین در طول سال‌های بعد از انقلاب از خود به یادگار گذاشته‌اند چیزی جز تباهی نیست. حافظه تاریخی مردم هرگز نمی‌تواند جنایاتی را که سرکردگان این گروه تروریستی با جان مردم کرده‌اند به دست فراموشی بسپارد. انفجارهای هولناک، تبانی با دشمنان این سرزمین، ترور دانشمندان و جوانان تحصیل‌کرده کشور و… تنها گوشه‌ای از آن چیزی است که در تاریخ ایران به ثبت رسیده است.

تیتر برگرفته از فیلم «ماجرای نیمروز» ساخته محمدحسین مهدویان
 
برچسب‌های خبر