حالا با گذشت زمان بیشتری از واقعه قتل مهدی نیکبخت و فروکشکردن واکنشهای احساسی و هیجانی به سراغ برخی از دوستان «بی تو» رفتهایم تا بیشتر درباره شخصیت، منش، نوع زندگی و همچنین شعر او بشنویم. در این گفتوگو به سراغ محمد رفیعی، یوسف خوشنظر و رزیتا کریمی هر سه از شاعران اصفهان رفتهایم تا از «بیتو» بشنویم.
گذار در عین بودن
محمد رفیعی، شاعر و از دوستان نزدیک مهدی نیکبخت از آغاز آشنایی با «بی تو» میگوید: «تأسیس انجمن شاعران جوان آغاز آشنایی من با مهدی نیکبخت بود و در اولین همایش فصلی انجمن که در باشگاه کارگران برگزار شد، مهدی جزو شاعرانی بود که دعوتشده بود و در آن همایش شعر «دختران قالی» را خواند. بعدازآن هم جلساتی در حوزه شعر توسط انجمن برگزار میشد که مهدی به همراه یوسف خوشنظر گرداننده آن بودند.» او تحصیل در رشته فلسفه و الهیات اسلامی در دوران فوقلیسانس را برای شناخت شخصیت «بیتو» مهم قلمداد میکند: «در آن زمان مهدی، دانشجوی رشته فلسفه دانشگاه نجفآباد بود و برای مقطع فوقلیسانس گرایش الهیات اسلامی را انتخاب کرد و موضوع پایاننامهاش را هم «عقل و عشق در نگاه سهروردی و عینالقضات همدانی» انتخاب کرده بود که بخش زیادی از پروسه آن را باهم و در خانه من انجام دادیم.» رفیعی ادامه میدهد: «اینکه به پایاننامه دوره ارشد اشاره میکنم ازاینجهت است که بنیان فکری مهدی بر اساس حکمت ایرانی و عرفان باستان ایرانی بود که در گرایشهای مختلف از شاخه صوفیه ادغامشده در عرفان ایرانی و میترائیسم و مهرپرستی چهارهزار سال پیش در آن دیده میشد. مهدی حتی درباره عرفانهای شرق دور هم مطالعه میکرد و البته مطالعه او صرفا تئوریک نبود و در حوزه عملی هم این عرفانها را دنبال میکرد.» او ورود به عرفان برای انسان فلسفهخوانده را آغاز انتخاب میان عقل و عشق میداند. انتخابی که «بی تو» عشق را برگزیده بود: «اولین قدم برای کسی که بهصورت آکادمیک فلسفه خوانده بود، علیه و مخالف فلسفهشدن بود؛ بنابراین پا گذاشتن در وادی عرفان نوعی پشت کردن به همه آن چیزی بود که در دانشگاه آموخته بود و مهدی کاملا بر همین مبنا عمل کرد و از عقلانیت فلسفی جدا شد و در جدال عقل و عشق، عشق را انتخاب کرد.
یکی از شعارهای مهدی همیشه این بود که انسان باید از ذهنش جدا شود و نباید در قیدوبند قواعد ذهن باقی ماند.» رفیعی خصلت گریزانبودن مهدی نیکبخت از بحثوجدل را دلیل مهمی میداند تا قتلش ربطی به دعوای عقیدتی نداشته باشد: «برای این آدمی با اینچنین گستره فکری طبیعتا وارد هر نوع بحثوجدلی شدن پذیرفته نبود و مدام تذکر میداد که چرا اینقدر وابسته به ذهن هستید و چرا اساسا تا این میزان درباره مسائل مختلف بحث میکنید. این رویه باعث میشود ما باور نکنیم مهدی براثر بحث بر سر عقاید کشته شده باشد؛ چراکه این اصلا در شخصیت مهدی وجود نداشت که با کسی درباره چیزی بحث کند آنهم بحثهای اعتقادی که در آن معتقد به رهایی و آزادی بود. او حتی مدام به اطرافیانش هم به خاطر بحث تذکر میداد و آنها را از هرگونه جدل پرهیز میداد.» رفیعی درباره عالم شعر و شاعری مهدی نیکبخت هم نکاتی را بیان میکند: «مهدی شعر را تا سالهای 83 و 84 بهصورت جدی دنبال میکرد اما بعدازآن به سمت موسیقی و دفنوازی رفت. البته مهدی دف را بر اساس سنت سماع و خانقاه آموخته بود.
بهموازات دفنوازی شعر را هم در حد بسیار بسیار کوچکی مثلا دوبیتی یا رباعی ادامه میداد یا در اوزان غزل دو بیت بیشتر نمیگفت و در مقابل پرسش ما بیان میکرد که من تا همین میزان شعر را کافی میدانم. این تئوری اساسی مهدی بود که معتقد بود در این زمانه دو بیت برای شعر عروضی کافی است.» او میافزاید: «مهدی عالم شاعری را با دفزنی و رقص سماع و آن حالات عرفانی بهصورت یک پکیج درآورده بود و اعتقاد داشت مردم برای آشنایی با یک اندیشه عرفانی باید در شکلهای مختلف ظهور و بروز این دنیای عرفانی را درک کنند؛ بنابراین هرجایی میرفت سعی میکرد این اندیشه را با رقص، دفنوازی و شعرخوانی ارائه کند.» رفیعی به تنها کتاب شعر چاپشده مهدی نیکبخت یعنی «ولایت فیلسوف» هم میپردازد: «در مجموعه شعر ولایت فیلسوف، ما با شعرهای بسیار کوتاهی که در یکی دو گزاره یا یکی دو بند تمام میشود روبهرو هستیم. آن چیزی که مهدی از جهان شعر دریافت کرده بود، گزارههای کوتاهی بود که صرفا بیانگر یک معنای مشخص بود و در خدمت آن به کار میروند. علاوه بر آن مهدی تمام تاریخ فلسفه شرق و غرب را بهصورت یک منظومه هزار بیتی درآورده بود که اسمش را اگر اشتباه نکنم، منظومه «الهینامه» گذاشته بود و این اشعار را بهصورت دستنویس جمعآوری میکرد و البته هیچگاه چاپ نکرد.» این شاعر اصفهانی که روزهای بسیاری را با مهدی نیکبخت گذرانده است، مسیر زندگی مهدی نیکبخت را همراه با یک رنج همیشگی میبیند: «مهدی همیشه رنجی را بر دوش داشت و در خلوت و تنهایی این رنج در او پیدا بود. او در دوران کودکی یکی از چشمهایش را از دست داده بود و رنج او از همان روزها آغاز و در تمام زندگیاش وجود داشت. شاید هیچگاه از این رنج بهصورت علنی صحبت نمیکرد اما این باعث شده بود که او در مسیر زندگیاش به سمت یافتن حقیقت گام بردارد. این حقیقت را در فلسفه نیافته بود و به سراغ عرفان رفته و در وادی عرفان حقیقت را بهتر دریافته بود. گریز از دنیا در عین بودن در دنیا در اصل، فلسفه زندگی مهدی بود و او عرفان و سماع و نواختن دف را از مقدمات آن میدید.»
در جستوجوی «بیتوئیات»
یوسف خوشنظر، شاعر و دوست مهدی نیکبخت از روزگار آشنایی با او و جلسات شعرخوانیهای دوران جوانی خودش و «بیتو» میگوید: «سال ١٣٧٩ در انجمن شعر خانه هنرمندان که به سرپرستی مصطفی هادوی متخلص به «شهير اصفهانی» برگزار میشد، با مهدی نیکبخت آشنا شدم. مهدی در جلسات خیلی راحت شعر میخواند و زیاد در قیدوبند قواعد نبود. معمولا در آن جلسات شاعران سنتگرا حضور داشتند و او بسیار جسور شعر نیمایی میخواند. بعد از چند جلسه خیلی رفیق شدیم و ازآنجاییکه تقریبا همسنوسال بودیم، حرف هم را میفهمیدیم. خاطرم هست که در جلسات شعر آن سالها برخی از شاعرانی که مسن بودند و اساسا هیچ میانهای با بها دادن به جوانها نداشتند، توهینهایی به من و مهدی و امثال ما جوانترها میکردند؛ مثلا با لحن بد و حتی ناسزا میگفتند چرا در شعر اینطور گفتهای و آنطور که ما میگوییم نگفتهای و… .» او از تأسیس انجمن شاعران جوان اصفهان در سال ١٣٨٠ میگوید.
انجمنی که برای فعالیت شاعران جوان و تازهکار اصفهانی بسیار راهگشا بود: «خانم دکتر مهرناز آزاد، انجمنی را با عنوان انجمن شاعران جوان یا نوآوران شعر در اصفهان تأسیس کردند و روال کار این انجمن برگزاری همایشهای هرماه با حضور همه شاعران اصفهان بود و این شاعران میدانستند که در فلان تاریخ انجمن برنامه دارد و همایشها با حضور بسیاری از شاعران و افراد علاقهمند برگزار میشد. بعدازآن من و مهدی پیشنهاد دادیم که کارگاههایی برای شناخت شعر برگزار کنیم تا من عروض و قافیه و صنایع را بگویم و مهدی نیکبخت هم درباره ماهیت شعر صحبت کند. با این پیشنهاد موافقت شد و هر هفته این جلسات را دونفره برگزار میکردیم و روزبهروز هم استقبال بهتری از این جلسات میشد.» خوشنظر به یکی از شعرهای مهدی نیکبخت با عنوان «دختران قالی» که در یکی از همایشهای انجمن خوانده شد و بسیار مورد تشویق قرار گرفت اشاره میکند و تکهای از آن را میخواند: «دختران قالی/ همه عمر به خفت دل خود مشغولاند/گوشه زیرزمین خفتزنان میگویند/خوندل خوردن ما زیر قدمهای شماست/ای که مغرورتر از طاووسی پا به روی دل ماها بگذار آهسته/که دلی خونین است روی گلهای به خون بستهشده/دار قالی نه برای قالی است/دار عمری است که یک دختر فقر بر گلوی دل خود اندازد…» او درباره این شعر نیمایی میگوید: «من در آن سال این شعر را بسیار دوست داشتم اما با گذر سالها و بهنوعی تغییر دیدگاهم درباره شعر امروز، آن را بیشتر حاصل حرف زدن شاعر میدانم؛ یعنی شاعر بیشتر به «چه گفتن» توجه داشته تا «چگونه گفتن» و بااینکه اندیشه انتقادی او در باب فقر، تحسینبرانگیز است اما آنچنان از ساختاری قدرتمند و شاعرانه برخوردار نیست.» خوشنظر بعدازآن، از جدا شدن مسیر خودش و مهدی نیکبخت در مواجهه با شعر میگوید. دورهای که مهدی نیکبخت علاقههای دیگری مثل دفنوازی و سماع هم پیدا میکند: «نوع نگاه ما درباره شعر باعث شد راه ما از هم جدا شود. من گونهای دیگر به شعر نگاه میکردم و مهدی نگاه دیگری به شعر داشت. او البته دلبستگیهای دیگری هم پیدا کرده بود و به موسیقی و نواختن دف و حالات عرفانی و سماع علاقهمند شده بود.
شعر بیشتر برایش یک وسیله برای رسیدن به حالات و مفاهیم شخصی و عرفانی موردنظرش بود. بهنوعی محتوا از فرم شعر برایش مهمتر شده بود البته نه به این معنا که صنایع و ادوات شعر را نشناسد؛ بلکه نوع نگاه و توجهش در شعر بیشتر به مضمون بود و دوست داشت شعر هم در کنار دفنوازی و سماع در یک کلیت حضور داشته باشد.» او از علاقه مهدی نیکبخت برای نامگذاری نوعی از شعر با عنوان «بیتوئیات» میگوید. علاقهای که البته در حد صحبت باقی ماند و عملی نشد: «مهدی نیکبخت دوست داشت یک سری از شعرهایش را اسمگذاری کند. او شعرهایی داشت که از دو بیت تشکیل شده بود و در بحر خفیف (فاعلاتن مفاعلن فعلن) سروده بود. اسم این دوبیتیهایی را که در این وزن میسرود «بیتوئیات» گذاشته بود و دوست داشت چنین چیزی را ثبت کند؛ البته این کار بهطورکلی اشکال داشت؛ چراکه چیز تازهای را به ادبیات اضافه نمیکرد. در شعر ما قالبهایی مثل دوبیتی و رباعی وجود دارد و دیگر نیاز به نامگذاری دوبیتیهایی با وزن دیگر نداریم. از این گذشته بهصرف سرودن شعری در یک بحر جدید نمیشود اسم مجزایی برای آن در نظر گرفت. فکر میکنم این تصمیم «بیتو» بیشتر جنبهای حسی داشت که آن را هم عملی نکرد.»
سفر به دره رنگینکمان
رزیتا کریمی شاعر و دفنواز اصفهانی دف را جزئی جدانشدنی از شخصیت مهدی نیکبخت میداند: «”بی تو” دفنواز بسیار خوبی بود و بااینکه این ساز را کاملا بهصورت شخصی و خودآموز آموخته بود و آنچنان نتها را نمیشناخت، اما بهصورت حسی و ریتمیک دف مینواخت و الحق در این کار هم بسیار چیرهدست و توانا بود.»او از سفر نیکبخت به هرمز و تأثیر ابدیاش بر زندگی او میگوید؛ سفری که در آن عاشق شده بود: «”بی تو” بهطورکلی طبیعتگرد بود و دوست داشت در طبیعت ساعاتی را بگذراند. رفتن به هرمز هم به همین شکل جنبه طبیعتگردی داشت تا اینکه یک روز به ما اعلام کرد میخواهد در جزیره هرمز بماند. به هرمز علاقه پیدا کرده بود و آنجا را متفاوت با همهجا میدانست و زندگی در هرمز را بسیار راحت میدید؛ بدون مزاحم و در سکوت. خلوت و سکوت جزیره و دریا او را جذب کرد بود تا به آرامشی که دوست داشت دست پیدا کند و معمولا پاتوقش دره رنگینکمانها بود. در جزیره هرمز دوستان بسیاری پیدا کرده بود و قبل از عید به ما گفت دیگر به اصفهان برنمیگردد و مدام این جمله را میگفت که اصفهان خیلی به من بد کرده است.»کریمی ادامه میدهد: «” بی تو” در هرمز از طریق دف زدن درآمد داشت و برای توریستهایی که به هرمز میآمدند مینواخت. تا اینکه بعد از مدتی بودن در جزیره با دختری آشنا میشود. دختری که او هم در هرمز ساز هنگ درام میزد و در پوشش و ظاهر بسیار شبیه «بی تو» بود. تا اینکه «بی تو» به ما گفت میخواهد با این دختر ازدواج کند و این برای همه ما خیلی عجیب بود؛ زیرا کسانی که «بی تو» را میشناختند میدانستند که اصلا اهل ازدواج نبود. یک آدم رها و بدون قیدوبند که چیزی نمیتوانست این رها بودن را از او بگیرد. صحبت ازدواج از جانب او غیرقابلباور بود امـا «بی تو» میگفت که نیمه خودم را پیداکردهام و انگار که این عشق و علاقه درنهایت پایان نافرجامی را برای او رقم زد که همچنان مجهولات و سؤالات بسیاری را درباره قتلش باقی گذاشته است.»