طنازی‌های طهران و تهران

زمانی که خان قاجار مشغول زهر چشم گرفتن از رقبای ریزودرشتش بود و گذرش به ییلاقی باصفا به نام طهران افتاد و پای اسبش در گل فرو شد و همان‌جا را دارالخلافۀ قجر کرد! بی‌گمان احدالناسی از آن تبار نمی‌توانست بختی به این بلندی را برای طهرانِ تازه متولدشده متصور شود. دفتر روزگار اما ورق بخورد و شاهی از پی شاهی بیامد و خانی از پی خانی برفت، اما طهران ماند و کلی ارج‌وقرب! سروکله‌ مدرنیته که پیدا شد، طهران بال گرفت و بر مسند شهرهای ایران‌زمین نشست. 

تاریخ انتشار: 22:01 - یکشنبه 1399/05/19
مدت زمان مطالعه: 4 دقیقه
پهلوی که آمد «طا دسته‌دارش» شد «ت دونقطه» و پای سفرای خارجی که به سفره‌اش باز شد، ماستی برای خودش به هم زد و سری توی سرها درآورد! از طهران تا تهران راه صدساله‌ای بود که یک‌شبه پیموده شد. کم‌کم تهران از شهر ری و راه‌آهن و دروازه غار دل کند و پابه‌پای چنارهای قدونیم‌قدش دلبری کرد تا به افلاک رسید. تهران آن‌قدری بالید و بزرگ شد که دو سویش دو کشور با دو اقلیم گوناگون شد. حالا اگر روح خوانین قاجاری را احضار کنی و در خیابان‌های تهران بگردانی، بی‌بروبرگرد هاج‌و‌واج می‌مانند که آن دهاتی که به‌زور می‌شد چهارتا آدم در یک‌جایش پیدا کنی، چطور آن‌قدر زوارش دررفته که سودای ابرشهربودن را دارد!
سال‌ها پیش در شوق رسیدن به قله‌های پیشرفت باروبنه‌ام را جمع کردم و برای کار و زندگی عازم تهران شدم؛ آن‌وقت‌ها که تصدقش از اتوبوس وی آی پی خبری نبود، هواپیما هم که قربانش بروم باید یک ماه توی نوبت می‌بودی و با کلی التماس پول هنگفتی را می‌سلفیدی تا بلیت چهاربرگ هما نصیبت شود. همان می‌شد که هربار به تهران می‌رسیدم انگار کوه کنده بودم. تازه اگر شانس می‌آوردم و گیر رانندۀ منصف تاکسی می‌افتادم که ته‌ماندۀ جیبم هم هوایی نشود! از حق نگذریم خاطرات مسافرت‌های گاه‌وبیگاه سالیان دور از تهران برایم شهری بی‌رحم ساخته بود، شهری که در زیرپوست نرم و لطیفش دیوی خفته بود تا بزند توی سر ما بچه‌شهرستانی‌ها! بالاخره با کلی قرض‌وقوله خانه‌ای اجاره کردم و چندصباحی در پایِ‌تخت نشستم.

بستنی‌خوری با میرزا رضای کرمانی!

 اوایل پشت ترافیک جان‌فرسای تهران، زمین و زمان را فحش می‌دادم که آخر این چه شهر بی‌دروپیکری است و ال و بِل! گاهی از غصۀ ترافیک از محل کار تا خانه را که فاصلۀ زیادی هم بود، پیاده می‌آمدم که مثلا خیر سرم اعصابم پشت چراغ‌قرمز خورد نشود؛ اما مگر دودودم و بوق ماشین‌ها می‌گذاشت آب خوش از گلویم پایین برود! خلاصه از چاله‌ای به چاله‌ای و نهایتا چاهی می‌افتادم. لابه‌لای همین پیاده گز کردن خیابان‌های تهران بود که از سر تا ذیل و چپ و راست سوراخ‌سنبه‌های تهران را گشتم. رفته‌رفته برایم تفریح شیرینی شد که مثلا بدانم داستان سینماها و کافه‌های لاله‌زار چه بوده یا میرزا رضای کرمانی پیش از ترور شاه قاجاری کجا بستنی خورده بود. کم‌کم گذرم به محله‌های ته خط افتاد. هم‌پیاله لات‌های طهران پاتوق شعبان جعفری و برادران هفت کچلون و گذر لوتی صالح و فلان و بهمان را دیدم. در قهوه‌خانۀ رمضون یخی بود که داستان نزاع خونین حسین رمضون یخی و طیب حاج رضایی را از زبان قدیمی‌ها شنیدم.

کلکسیون یک ایران در تهران

بعدش که ژسـت روشنفکری به خودم گرفتم در پی جلال و سیمین و فروغ و صادق هدایت و کوچکو بزرگشان کوچه‌پس‌کوچه‌های تهران را دویدم. خدایشان بیامرزد. گاهی بر سر مزارشان فاتحه‌ای نثار روح رفتگان می‌کردم. اگر هم بخت یارم می‌شد، ساعتی را در حیاط خانۀ بزرگی از ناموران معاصر می‌گذراندم؛ درست مثل روزی که در سایۀ ارغوان ه.الف. سایه نشسته بودم و شعرهایش را می‌خواندم و به جانش درود می‌فرستادم. خلاصه کلام هرجا حلوا خیرات می‌شد، من آنجا بودم! یکی هم نبود گوشم را بپیچاند که نه به اون داريه و تنبک زدنت، نه به این حرفات! لابه‌لای همین نشست‌وبرخاست‌ها بود که دیگر تهران شلوغ پردود را فراموش کردم و در ذهنم شهری پر از نوستالژی زنده شد، شهری که بود، اما نمی‌دیدمش، شهری که هزار خاطره در دل داشت اما تا پیش از آن پای حرف‌هایش ننشسته بودم، اسمش را گذاشتم طهران! طهران، هویت معاصر ایران است، دست‌کم 200 سال است هر آنچه در ایران و حتی خاورمیانه می‎گذرد یک سرش به طهران وصل است. طهران جایی نیست که بشود دوستش نداشت! این‌همه کاخ و باغ و راغ که به نام شاهان و شاهزادگان پیشین است، کوچه‌ها و خانه‌هایی که هرکدام نام و نشانی از تاریخ معاصر ایران را در خود جا داده است، موزه‌هایی که هویت یک مملکت است، سفارتخانه‌هایی که پنجره‌های ایران هستند به دنیای خارجه و البته مردمانی که آن‌قدر بی‌حوصله شده‌اند که سرشان توی لاک خودشان است و از نام و نشانت نمی‌پرسند! مخلص کلام باید اعتراف کنیم طهران دو سده تاریخ این مملکت را در خودش جا داده است و کوچک‌ترین فرصتی به رقبای ریزودرشتش نمی‌دهد: نه شکوه هزاران‌ساله غرب و جنوب نه غلیان جنبش‌های آزادی‌خواهانه شرق و شمال قرون اولیۀ پس از اسلام و نه رنگ‌ووارنگی شهرهای مرکزی ایران در سده‌های پیش، هیچ‌کدام نتوانست جایی در تاریخ معاصر باز کند؛ آن‌چونان که طهران گرازان به تگ ایستاده است. تهران سند همه داشته‌های ما بچه شهرستانی‌ها را به اسم خودش زده، اما بازهم دوست‌داشتنی است. اصلا نوش جانش، کجا بهتر از طهران، کلکسیونی از ایران را یکجا می‌توان پیدا کرد؟! از خواننده و نوازنده و نویسنده و مترجم و گوینده و ورزشکار و غیره هرکسی سودای شهرت یا لقمه نانی دارد باید اول بلیت شمس‌العماره را بگیرد که بتواند برود خارج!

تهران همان طهران نیست!

حالا در ذهن من طهران با تهران خیلی توفیر دارد. تهران شهری است که دودودم ویرانگرش و ویراژدادن موتوری‌های ازخدا بی‌خبرش عاصی‌ات می‌کند. کلاهت را نچسبی می‌رود پس معرکه، کسی با کسی شوخی ندارد، گاهی تنازع است برای بقا. مردم تهران را باید صبح به صبح و آخر شب‌ها در مترو جست‌وجو کرد؛ خموده و تکیده از خمار تراخم‌وار روزگار؛ اما حساب طهران فرق دارد: طهران شهر سینما و تئاتر و موسیقی و کافه و چنارهای بلند است و در یک کلام شهر شادی. من از قدم‌زدن در طهران و مرور خاطراتش لذت می‌برم، فرقی هم ندارد کجای طهران باشد؛ خواه اودلاجان و سنگلج، خواه لاله‌زار و حس خیابان شانزلیزه فرانسه، یا چه می‌دانم آن بالاها تجریش و دربند و قیطریه، گاهی خیابان سی تیر و مرور ادیان همه‌وهمه به من حس غرور می‌دهد. طهران پایتخت ایرانِ زیبا است، استوار، شکوهمند و جلیل‌القدر همچون دماوند، باید قدرش را بیشتر بدانیم. من طهران را دوست دارم. هیچ‌چیزش شبیه هیچ جای دنیا نیست و آنجا می‌توانی دنیای خودت را بسازی!
/ *رئیس انجمن صنفی راهنمایان گردشگری کرمانشاه

 

برچسب‌های خبر