از اصفهان مستقیم تا سوئیس!
از نجفآباد که به سمت چادگان و بعد هم فریدونشهر و الیگودرز میرویم، از کنار شهرستانی میگذریم که نامش بوئینمیاندشت است. برای دیدن این منطقه، با مهدی جواهری که صاحب بومگردی جواهری بود، هماهنگ کردیم و به آنجا رفتیم. او هم بهترین معرف و راهنما برای آن ناحیه بود و هم در خانهاش که به جواهری معروف است، پذیرای ما شد و قصه این خانه را تعریف کرد که شنیدن آن، شیرینی این سفر را دوچندان کرد. از او که هنرمند محیطی، نقاش، عکاس و مدرس دانشگاه است، درباره زادگاهش و خانه جواهری میپرسیم و او هم مفصل توضیح میدهد. در ابتدا درباره جغرافیای بوئینمیاندشت میگوید: «تقریبا دو هزار و پانصد گونه گیاهی در این منطقه وجود دارد که هنوز بررسی نشدهاند. باید گفت که اینجا بام ایران نام دارد، همین موضوع باعث شده اینجا پاییز و زمستانهای بسیار سردی داشته باشد و سوئیس ایران بنامندش؛ چیزی شبیه به کارتون هایدی. بارش برف در این منطقه آنقدر زیاد بود که در سال 57 رکورد بیشترین بارش برف در ایران به نام این منطقه ثبت میشود. در حدود چهار متر برف بارید و مردم در آن سال نتوانستند کشاورزی کنند؛ اما امروزه فصل بارش منطقه از اواخر مهر آغاز میشود. البته گاهی تا دیماه هم بارش برف ندارند.»به روایت جواهری، مبحث مهم دیگر در این منطقه تنوع قومیتهاست که به رنگینکمان اقوام معروف است. اقوامی مثل ارامنه و گرجیها در این منطقه زندگی میکنند. مـاجـرا هم ازاینقرار است که شاهعباس صفوی به دلایلی که در تاریخ ذکرشده (مانند حفاظت از پایتخت و…) جـمـاعـتـی از ارامنه و گرجیها را به این منطقه میآورد (آبوهوای این مـنـطـقـه بسیار شبیه ارمنستان است) بعدازآن کمکم زندگی مسلمانان، گرجیها و ارمنیها ادامه پیدا میکند. گرجیها بهمرور مسلمان میشوند و ارامنه مسیحی باقی میمانند؛ اما زندگی مسالمتآمیزشان ادامه پیدا میکند. چند سال پیش مقامات گرجستان به این منطقه آمدند و از دیدن گرجیها که هنوز زبان و فرهنگ خودشان را حفظ کرده بودند شگفتزده شده بودند. همین موضوع باعث میشود ارتباط آنها باهم بیشتر شود. ارمنیهای ساکن اینجا با ارامنه اصفهان و تهران بسیار در ارتباط هستند. در کل شش قوم فارس، گرجی، ارمنی، ترک، لر و عرب در این منطقه (بوئینمیاندشت، افوس، فریدن و فریدونشهر) زندگی میکنند.
ازدواج ایرانی-گرجی جواهریها را در بوئین ماندگار کرد
دهـــــههـــا پـــیـــش، «جــواهـری»هـا عادت داشتند برای خرید قبل از برف به خوانسار بروند و مایحتاج ششماههشان را بخرند و بازگردند تا اینکه 140 سال پیش عزمشان را جزم کردند که یک مغازه خواربارفروشی در بوئینمیاندشت راهاندازی کنند. این روایت مهدی جواهری درباره زندگی اجدادیشان است. او ایــنگــونـــه مـیگــویـد: «بهدلیل استقبال زیاد مردم منطقه از مغازه و همچنین ازدواج پدربزرگم با یکی از دختران گرجی همین ناحیه، او در اینجا ماندگار میشود و املاک خود را افزایش میدهد؛ ولی در اصلاحات ارضی سال42 همه زمینها به رعیتها میرسد؛ چون پدربزرگم اهل کشاورزی نبود و معمولا دیگران روی زمینهایش کشاورزی میکردند. هرچند پدربزرگم هم زیاد ناراحت نشد و اصولا در قید این چیزها نبود.»مهدی جواهری از فوت پدربزرگش در 110 سالگی میگوید و اینکه این امر موجب شد تا خانه جواهری برای مدتی به حال خود رها شود. هرکدام از پسران پدربزرگ در دیاری دیگر مشغول به کار شوند و مهدی هم سرگرم تحصیل و دانشگاه. اما دیری نپایید که آن اتفاق خوب آغاز شد.مهدی جواهری اینطور روایت میکند: «یک روز به خانمم گفتم خانمجان بلند شو برویم زایشگاه. خانمم با تعجب گفت زایشگاه بیمارستان؟ گفتم نه زایشگاه خودم که دریکی از همین اتاقهای این خانه بوده! مثلاینکه آن سالها بیمارستانها را سم دِ دِ تِ زده بودند و هیچ زائویی را قبول نمیکردند و مادرم مجبور شده در همین خانه من را به دنیا بیاورد. خیال میکردم وقتی بیایم، حیاط و خانه و اثاث، مثل قدیمتر و تمیز است؛ ولی… تمام در و پنجرهها ازجادرآمده بود و علف هرز تا بالای دیوارها رشد کرده بود. همسرم با دیدن این اوضاع بیرون رفت و گفت اینجا دیگر کجاست؟ اینجا که مخروبه است! خلاصه بعد از صحبت با پدرم و عموهایم و بعد از چهار سال موفق شدم اینجا را از آنها بخرم. همه با خرید اینجا مخالف بودند. میگفتند اینجا بدبخت و دربهدر میشوی. تو داری تدریس میکنی، برای چی میخواهی اینجا را بخری؟ عموهایم همهچیز را سپرده بودند دست پدرم و پدرم هم مرغش یکپا داشت که مگر تو زمین نمیخواهی بخری؟ برو یک جایی زمین صاف بخر و بساز، چرا میخواهی اینجا را آباد کنی که زمینش کنده و قدیمی است؟ خلاصه که من با حربهای موفق شدم اینجا را به دست بیاورم. جریان ازاینقرار بود که قسمتی از این ملک مهریه مادرم بود و ازقضا مادر من هم یکخانهای داشتند که آن را مهر همسر من کرده بودند. من به مادرم پیشنهاد دادم که این دو ملک را باهم معاوضه کنند و مادرم هم قبول کردند. هرچند پدرم خیلی به این کار راضی نبودند؛ اما من با هر سیاستی که بلد بودم (مثل تهدیدکردن به اینکه دیگر به شما سر نخواهم زد و…!) توانستم آنها را راضی کنم و بعدازآن هم کارشناس آمد و هر دو ملک را قیمتگذاری کرد و من سهم بقیه را دادم و مالکیت اینجا را به دست آوردم.»
اقامتگاه بومگردی جواهری چطور متولد شد؟
الان که خانه را نگاه میکنیم، زیبایی و سادگی و طبیعیبودن آن، حرف اول را میزند. تصور اینکه این خانه در ابتدا مخروبه بوده برایمان سخت است. آقای جواهری روند نوسازی خانــه را اینگــونـــه شــرح مـیدهــد: «رونــد پیچیدهای بود. تازه بعدازاینکه اینجا را خریدم و وسط حیاطش ایستادم، فهمیدم چه غلطی کردهام. نمیدانستم بااینهمه خرابی باید چه کنم. در آن زمان مدام به حرف پدرم میرسیدم که میگفت این خرابه را میخواهی چهکار؟ ولی خب کاری بود که کرده بودیم و باید پایش میایستادیم. سه سال طول کشید تا کار مرمت اینجا تمام شود. به علت سرمای این منطقه فقط تا شهریور وقت داشتیم تعمیرات را انجام دهیم و بعضی از همان تعمیرات هم بعد از فصل برف دوباره خراب میشد و باید از اول شروع میکردیم.»میپرسیم ازلـحـاظ مـالـی چـطـور توانستید از پس مرمت بربیایید؟ «همسرم کمی از وامگرفتن میترسید و فکر میکرد شاید بعدها نتوانیم قسطش را بدهیم. درواقع یکی از مزایای کار ما این بود که هیچ وامی پشت قضیه نیست. اگر بدهکار بانک بودیم مجبور بودیم از کیفیت کار کم کنیم و به هر سختی بود با زدن شمارههایمان به درودیوار و سپردن به این بنگاه و آن بنگاه درآمدمان را حفظ کنیم؛ برای من مهم است چه کسی میخواهد مهمانم باشد. البته اوایل خیلی بلد نبودیم؛ اما کمکم گوشمان آشنا شد که چه کسی میتواند مهمان ما باشد و به درد اینجا ماندن میخورد.»برایمان سؤال میشود که وقتی اینجا را خریدند، در این فکر بودند که آن را تبدیل به بوم گردی کنند یا اینکه میخواستند برای خودشان درست کنند؟ «اولش واقعا به بومگردی فکر نمیکردیم و میخواستیم برای خودمان باشد. من سالها پیش، با آقای نادعلیان زیاد سرکار داشتم (آقای نادعلیان در جزیره هرمز یک مجموعه آرت رزیدنسی دارند) به این فکر میکردم که آرت رزیدنسی را در ایران گسترش دهم و اینچنین طرحی در ذهنم داشتم، همیشه و هنوز هم دارم. بعد از تعمیرات اینجا دیدیم تمیز کردن و نگهداری از اینجا خیلی دردسر دارد. درضمن، خیلی از اهالی به ما مراجعه میکردند و میگفتند میشود ملک ما را ببینید یا اینکه میگفتند میشود ما هم نگاهی به تعمیرات و مرمتهای شما بکنیم؟ درصورتیکه تا قبل از این، همه با ما مخالفت میکردند و به ما برچسب خل میزدند! بعد از مرمت نظرها عوض شد و همه میگفتند بهبه چقدر خوب شده است. همه دنبال این هستند که طرح ساختمانی را که عکسش را دیدهاند در منطقهشان اجرا کنند، نه اینکه ملک فرسودهای در خود آن محله را مرمت کنند. آنهم ملکی مانند ملک ما که همهجایش خراب شده بود و هرکس آن را میدید میترسید. خلاصه که من دوست داشتم اینجا را برای هنرمندان و کارهای هنری اختصاص دهم و این در نظرم بود.»
جواهر بوئینمیاندشت میزبان هنرمندان میشود
بحث که به ایـنـجــا مـیرســد از او میخــواهــیــم درباره آرت رزیـدنـسـی (artist residency) بیـشـتــر بـگـویـد: «آرتـیـسـت رزیـدنـسـی یعنی اینکه یک هنرمند برای چند ماه تصمیم میگیرد به اصفهان بیاید و بعد از چند هفته احساس میکند که دیگر فضای اصفهان برای او تکراری است و تصمیم میگیرد بهجاهای دیگر استان سفر کند. حالا ما میشویم پایگاهی که او را پذیرش میکنیم. درواقع هنرمند به اینجا میآید و خلق اثر میکند؛ مثلا چند موسیقیدان خارجی آمده بودند اصفهان که سنتور یاد بگیرند و شش ماه اصفهان بودند. دو سه نوبت آمدند اینجا و ما هم آنها را بهجاهای دیگر معرفی کردیم. درواقع ما به دنبال این هدف بودیم. بعد از مدتی دیدم که برای هزینههای خانه باید فکری بکنم. سراغ آقای طباطبایی و مازیار آل داود رفتم. به آنها گفتم جایی داریم که هم برف دارد هم درخت و هم منظره زیبا. در ابتدا باور نکردند و گفتند مطمئنی که چنین جایی در ایران وجود دارد؟ بیشتر به سوئیس شبیه است اینها (میخندد). تا اینکه یکبار آقای طباطبایی به اینجا آمدند. به من گفتند که ما یک رمل در بیابان داریم و با همان کلی مانور میدهیم. شما که اینجا همهچیز دارید؛ برف، کوه و گیاه. ایکاش بهجای اینهمه فقط یکیاش را داشتی! اینها اینقدر زیادند که گماند و پیدا نیستند. در اصل شروع کارمان را هم با مهمانان آقای طباطبایی و دوستان دیگر مانند مازیار آل داود و اکبر رضوانیان (صاحب خانه نقلی در کاشان) و… آغاز کردیم و اینها به مهمانانشان اقامتگاه ما را معرفی میکردند و بعد خانه جواهری به این شکل که شما میبینید درآمد.»این روزها شاید خیلیها هوس کنند بـومگـردی بزنند و کـسبوکـاری در شهرستانشان راه بیندازند. خیلیها هم شاید بخواهند خانهای بخرند و آن را برای خودشان مرمت کنند. اما چطور میشود که نتیجه کار تمام این افراد شبیه هم نیست و واقعا ماندن در بعضی از این خانهها دلچسب است و بعضی نه؟ چطور میشود روح بعضی خانهها را حفظ کرد؟ آقای جواهری به راهنماییهای کسی مثل مازیار آل داود و سبک کار آنها اشاره میکند که چقدر در ساختن و مرمت این خانهها تأثیرگذار است. درواقع هرکس که اراده کند بومگردی بزند و پولش را داشته باشد، موفق نمیشود. آن چیزی که در بومگردی از خود خانه هم مهمتر است، صاحبِ خانه و منش اوست. آقای جواهری به این موضوع اشاره میکند که این افراد برای ادامه کار تشویقش کردند و تأکید کردند که فضای خانه به همین سبک و سیاق روستایی منطقه باقی بماند و آن را بیشازحد بازسازی نکند. «همیشه تمام سعی ما در اینجا این بوده که این حس روستایی منطقه را به افرادی که پیش ما میآیند انتقال دهیم، حالا یا بهواسطه غذا یا بهواسطه گفتوشنودها و چیزهای دیگر. در این مدت تقریبا پنج سالی که اینجا را راهاندازی کردهایم، ماجراهای جالب و قشنگی هم برای ما اتفاق افتاده که برایم خیلی خوشایند بودهاند؛ مثلا یادم است یکشب دو خانواده داشتیم که یکی از تهران آمده بودند و دیگری از شیراز. نیمههای شب دیدم صداهای بلندی میآید و فکر کردم که دعوا شده؛ اما وقتی رفتم متوجه شدم که این دو خانواده حدود 18 سال پیش در اصفهان همسایه بودند و بعدازاین همهسال دوباره همدیگر را ملاقات کردهاند!»
دیدار از کارگاه جاجیمبافی و روستای ارمنی
حالا که بحث خانه جواهری گل انداخته، میخواهیم ببینیم چقدر به خواستههایشان نزدیک شدند و الان چه نقشههایی در سر پرشورشان دارند. مهدی جواهری اینگونه پاسخ میدهد: «ما در هنر مبحثی داریم به نام هنر تعاملی؛ یعنی هنرمند طی فرایندی طولانی و بلندمدت (مثلا دهپانزده ساله) یک جامعه محلی را میسازد و آن را تبدیل به خلق اثر میکند؛ مثلا من و همسرم یک سال و نیم زحمت کشیدیم و هزینه کردیم تا توانستیم جاجیم را در این منطقه احیا کنیم که چهل سال بود بافته نشده بود. باور کنید چقدر گز خریدیم و بردیم برای پیرزنهای منطقه تا به ما اعتماد کنند. میگفتند ما را مسخره میکنید؟ جاجیم دیگر به چه دردی میخورد؟ ولی خداروشکر توانستیم آن را احیا کنیم. تا قبل از کرونا هم میآمدند و برای ما جاجیم میبافتند. دارش را اینجا گذاشتهایم و حتی به چندنفر جاجیمبافی را یاد دادهایم. درواقع من دارم نسلی را اینجا تربیت میکنم که بعدا یک پروژه جهانی را راه بیندازیم که مردم اینجا و طبیعت در آن دخیلاند. عکاس معروفی هست به نام سباستیائو سالگادو که به خاطر مجموعه عکسهایش از مد و جنگ معروف شد. او به هر جای دنیا که جنگ بود سفر کرد و عکاسی کرد؛ اما الان کجاست؟ او الان در محل زندگی خودش است. چرا؟ چون بعد از سفرهای زیاد و عکاسی کردن به محله خودش برمیگردد و میبیند که جنگلهای آن ناحیه از بین رفتهاند و تصمیم میگیرد برای احیای آنها دو میلیون درخت بکارد! دو میلیون درخت عدد کمی نیست! دارد آنها را پرورش میدهد و کلا پروژه عکاسی را کنار گذاشته است. او میگوید شاید اینهمه گشتوگذار من در دنیا به خاطر این بوده که من به این نتیجه برسم که این جنگلهای مکزیک را بازسازی کنم. ما هم سعی داریم که پروسه خودمان را به این سمت بکشانیم.» کـارگـاه جـاجـیـم گـوشـه خانه است و ما با شوق آن را نگاه میکنیم. غیر از دار جاجیم، وسایل دیگری هم در کارگاه گذاشتهاند که واقعا دیدنیاند. «ما میخواستیم امسال اینجا را هم راهاندازی کـنـیـم و بــســــتـری برای صنایعدستی به وجود بیاوریم که متأسفانه کرونا مانع شد. این دارِ جاجیم ماست که بیشتر توریستهای خارجی به خاطر این میآیند تا آن را ببافند. این چوب هم برای گرفتن کره است. ما اینجا مراسم زیادی هم داریم؛ مثل مراسم گرفتن شیره انگور که در یک از خانههای گرجیها برگزار میشود. کلا این منطقه تاکستانهای زیادی دارد که بیشتر آنها را هم ارامنه به وجود آوردهاند… کلا اگر دقت کنید سبزیخوردنهای اینجا هم بسیار تند و مزه دار بودند که این به دلیل اختلاف دمای بین روز و شب اینجاست که باعث میشود همه گیاهان طعم و بوی زیادی داشته باشند.» خانه جواهری را با تمام زیبایی، راحتی و آسایشش ترک میکنیم تا گشتی در منطقه بزنیم. کنار بوئینمیاندشت روستایی وجود دارد که ساکنان آنهمه ارمنی هستند و کلیسایی سیصدساله نیز در آنجا وجود دارد. مزارع و باغهای آنجا دیدنیاند. به هر سو که نگاه میافکنیم، دشت و دمن است و گلهدارها مشغول چرادادن به دامهایشان. آنقدر همهچیز در آرامش میگذرد که باورمان نمیشود تا چند ساعت پیش درگیر چه مشغولیاتی بودیم.