پاییز ناتمام

وقتی از نصرت‌اله وحدت حرف می‌زنیم، داریم از بخشی از تاریخ فرهنگ‌عامه این کشور حرف می‌زنیم. درست مثل وقتی‌که می‌گوییم لاله‌زار و یک مفهوم به ذهنمان می‌آید؛ یا وقتی اشاره می‌کنیم به ویرانه‌های خانه پدربزرگ که دارند از نو آن را می‌سازند و لحظه‌به‌لحظه خاطرات برایمان مرور می‌شود،  اما سؤال اینجاست، چرا باید از وحدت و هم‌نسلی‌های او حرف زد و چرا باید ثبتشان کرد؟! پاسخ به این پرسش می‌تواند شروع هر نوع شناخت یا پژوهش درباره آن نسل باشد. نصرت‌اله وحدت در کودکی، در ذهن من یک مرد خوش‌سر و زبان و بازیگوش اصفهانی بود که هر وقت و به هر بهانه‌ای در تلویزیون دیده می‌شد، جمع تماشاگر می‌گفت یادش به خیر.

تاریخ انتشار: 22:57 - شنبه 1399/07/19
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه

 پدربزرگ لبخند به لب می‌آورد و با علاقه آن فیلم را تماشا می‌کرد. وقتی بیشتر شناختمش فهمیدم این کمدینِ سالیانِ سینمای ایران، هنرپیشه تئاتر بوده و از نوجوانی روی صحنه تئاتر رل‌های مختلف بازی می‌کرده. بزرگ‌تر شدم و علاقه‌ام به تاریخ معاصر بیشتر و بیشتر شد. وقتی خواستم برای اولین بار ببینمش، پرسش‌های زیادی توی ذهنم بود و خدا خدا می‌کردم با بی‌حوصلگی ازشان نگذرد. اولین دیدار با نصرت‌اله وحدت یکی از شیرین‌ترین خاطرات زندگی من شد. با روی خوش، با چای آلبالو و شیرینی دانمارکی از ما پذیرایی کرد و بعد از نوشیدن اولین جرعه، شروع کرد به تعریف‌کردن خاطراتش. من که هول شده بودم گفتم صبر کنید دوربین را روشن کنم بعد بگویید، گفت آن موقع هم می‌گویم. دوربین روشن شد و او، باحوصله و با ذکر جزئیات به پرسش‌ها پاسخ داد. بی‌اندازه مهربان، خوش‌رو و البته مثل همه اصفهانی‌ها طناز بود. در هر واژه‌ای که به زبان می‌آورد، تأکید می‌کنم در هر واژه، عشقش به سینما و تئاتر کاملا مشهود بود. نصرت‌اله وحدت تمام زندگی‌اش را سالیان دراز صرف هنری کرده بود که بی‌اندازه آن را می‌پرستید. شاید حاصل کارش، نتوانست سلیقه همه طبقات جامعه را جلب کند اما آیا کسی رو می‌شناسید که توانسته باشد این کار را انجام بدهد؟!
وحدت در حسرت پرده سینما بود و همیشه امید داشت که دوباره به صحنه برگردد یا بازهم مقابل دوربین بازیگری کند. شاید دلیل اینکه هرگز به مهاجرت فکر نکرد، همین امید بود. تاریخ فرهنگ کشور ما پر از قصه‌های پرفرازونشیب از کسانی است که عاشق دو چیز بودند، کشورشان و حرفه‌شان. نصرت‌اله وحدت یکی از سرمایه‌های تئاتر اصفهان بود که هرگز و حتی در اوج شهرت، شهرش را فراموش نکرد. هرگز برای ستاره شدن به اصفهان پشت نکرد و تا جایی که در آرشیو فیلم‌هایش جست‌وجو کردم، در تمام فیلم‌هایی که خودش می‌ساخت (در همین خانه خیابان پاسداران) از بازیگران بزرگ اصفهان هم چون رضا ارحام صدر، علی‌محمد رجایی و دیگران دعوت به همکاری می‌کرد. آن شب، وقتی از او خداحافظی کردم مطمئن نبودم باز می‌بینمش یا نه اما زنگ صداش تو گوشم است که گفت:« پنجشنبه زنگ بزن ببینم اون آفیشِ خودم و ارحام رو پیدا می‌کنم یا نه.» لبخند زدم و گفتم حتما. من از دیدارش، بی‌اندازه خوشحال بودم اما یک‌لحظه را هرگز فراموش نمی‌کنم؛ لحظه‌ای که هم خودش متأثر شد و بغض کرد، هم ما که پشت دوربین بودیم. آن لحظه که گفت: «اومدم روی صحنه، به تماشاگرها تعظیم کردم و گفتم من دارم اذیت میشم و دیگه آرامش ندارم. هنرپیشه هم با اعصاب خراب نمی‌تونه کار کنه. به همین دلیل، برای همیشه صحنه رو ترک می‌کنم و تا ابد خداحافظی می‌کنم. بعدش اومدم بیرون از تئاتر، اومدم خونه و تمام!»
پاییز 58 بود و تمام!
و پاییز 99 شد و تمام!