ویژگی اصلی و بحثبرانگیز داستان اما استفاده از بدعتهایی روایی در طرح یک داستان پلیسی است. کریستی برخلاف قوانین و اصول داستانهای پلیسی آن زمان به خوانندگان خود «خیانت» میکند و از یک روای غیرقابل اعتماد برای روایت داستانش بهره میگیرد؛ راویای که در انتها معلوم میشود قاتل است. ترجمه این رمان پلیسی تاثیرگذار، که مدتی پیش توسط انجمن نویسندگان جنایینویس انگلیسی به عنوان بهترین اثر جنایی تاریخ معرفی شد، به تازگی انتشارات هرمس آن را به زبان فارسی مجددا چاپ کرده است.
پیش از اینکه کریستی قتل راجر آکروید را بنویسید، در تاریخ ادبیات گاه و بیگاه شاهد آثاری بودیم که در آنها از راوی غیرقابل اعتماد استفاده شده بود. در نمایشنامه غوکان، نوشته آریستوفان، دیونیزوس اعلام میکند که کشتیهای دشمن در دریا غرق شدهاند، در حالی که چنین چیزی واقعیت ندارد و او به خوانندگان دروغ میگوید. در هزار و یک شب هم این تمهید روایی وجود دارد؛ بدین طریق که اعتراف یکی از شخصیتها که خودش را قاتل معرفی میکند از اساس کذب است و حقیقت ندارد. در داستانهای پلیسی، و پیش از نوشته شدن کتاب کریستی، لئو پروتس در استاد روز قیامت یک بار از چنین شگردی برای فریفتن مخاطبان خود بهره گرفته است. حضور راوی غیرقابل اعتماد در قتل راجر آکروید اما نسبت به موارد پیش از خود متفاوتتر و جنجالیتر است چرا که در عصر طلایی رمانهای پلیسی چنگ زدن به چنین روشهایی به مثابه خیانت و حتی کلاهبرداری تلقی میشد.
دکتر شپارد، راوی داستان، شخصیتی موجه و اجتماعی دارد. پوآرو از او میخواهد تا در تحقیقاتش به او کمک کند چرا که شپارد اولین کسی است که جسد آکروید را پیدا کرده است. راوی در طول روایت داستان دروغ نمیگوید بلکه بخشهایی از حقیقت را پنهان میکند و از این طریق موجب سردرگمی کارآگاه و همچنین خوانندگان میشود. بسیاری از نویسندگان جنایینویس در آن دوران کریستی را به جرم استفاده از ترفندهای «ناجوانمردانه» در داستان خود به باد انتقاد میگیرند و اعلام میکنند که در صورت رونق یافتن چنین شگردهایی معنا و مفهوم داستان پلیسی به طور کل از بین میرود و دوران آن به سر خواهد آمد. مخالفتها و نقدها به کریستی به حدی است که یک سال بعد از قتل راجر آکروید، وان دین در مقاله دورانساز خود در مجله «آمریکن مگزین» بیست قانون اصلی را برای نویسندگان داستانهای پلیسی وضع میکند و آنها را ملزم به اطاعت از این اصول میکند. در قانون اساسیای که وان دین مینویسد به صراحت آمده که قاتل نباید خود کارآگاه یا راوی باشد چرا که «این کار حقهای رذیلانه است، مثل دادن سکه تازه بیارزشی در برابر یک لویی طلا». جالب آنکه یکی دو سال بعد از نوشته شدن مقاله دین عصر طلایی رمان پلیسی به سر آمد و تاریخ بار دیگر به ما نشان داد که وضع قوانین و باید و نبایدهای سفتوسخت است که دورههای پرشکوه آفرینش هنری را از بین میبرد و نه نوآوریهای خلاقانه و ساختارشکنانه.
برای روایت قتل راجر آکروید از راوی اول شخص استفاده شده است، امری که پیش از این هم در داستانهای پلیسی سابقه داشت و به هیچوجه شگردی نادر به شمار نمیآمد. دکتر واتسون در رمانهای شرلوک هولمز مسئول روایت داستان بود و آرتور هستینگز، همکار و دوست صمیمی هرکول پوآرو، ماجراهای داستان را برای خوانندگان تعریف میکرد. تمام این راویهای اول شخص افرادی صادق و تا حدودی ساده بودند که جزییات داستانی را همانطور که بود برای خوانندگان خود روایت میکردند. از این لحاظ دکتر شپارد با تمام راویهای اول شخص پیش از خود تفاوت دارد. او برخلاف واتسون و هستینگز انسانی پیچیده و زرنگ است که زیرکی و بصیرتش تنه به تنه کارآگاهان داستانهای پلیسی میزند. او شخصیتی دوگانه و تودرتو دارد و کریستی با دست گذاشتن بر روی این خصیصه رفتاری او بر عمق داستانش میافزاید. همانطور که رولان بارت به زیبایی اشاره میکند قتل راجر آکروید نخستین رمان جنایی است که در آن میان «من» و «او» یک شکاف انداخته میشود: «خواننده به مانند قبل در پشت تمامی «او»ها به دنبال قاتل میگردد، «او» اما پشت «من» قرار دارد. کریستی به خوبی میداند که در رمان همانند واقعیت «من» همواره یک شاهد است در حالی که «او» دست به عمل میزند». خوانندگان رمان عادت دارند خودشان را در طول داستان با راوی یکی کنند و فقط از دور شاهد ماجرا باشند. این بار اما قضیه متفاوت است و همذاتپنداری با راوی عاقبتی خطرناک دارد چرا که خوانندگان در پایان پی میبرند خودشان شخص قاتل هستند.
قتل راجر آکروید اما فقط رمان دکتر شپارد زیرک و حقهباز نیست و به مانند همیشه این هرکول پوآرو، این نابغه بلژیکی، است که آن را از آن خود میکند. پوآرو بدون شک خلف و شاگرد شرلوک هولمز است اما از جنبههای بسیاری با او متفاوت است. هولمز بیش از همه به محققان علمی شباهت دارد و سعی میکند از روی دادههای عینی به معماهای پیش رو پی ببرد. پوآرو اما آدم اجتماعیتری است و ترجیح میدهد بر اساس حرفها، حالتها و احساسات دیگران راجع به آنها تصمیمگیری کند. او نسبت به هولمز انسان خوشمشربتری است و فقط به عقل و ذهنش اهمیت نمیدهد. نیازهای بدنی و بخصوص شکمش بیاندازه برای حرفهاش مهم محسوب میشوند: «خوردن فقط یک لذت فیزیکی نیست، یک نوع جستجوی عقلانی است». او نسبت به همه بدبین است و از طریق نزدیکی به دیگران سعی میکند پاسخی برای این بدبینی ذاتی خود پیدا کند. رابطه او با دستیارش هم نسبت به هولمز متفاوت است. واتسون برای هولمز فقط نقش یک شاگرد و وردست را دارد و رابطه میان آنها از سطح روابط کاری فراتر نمیرود، در حالی که هستینگز دوست صمیمی پوآرو است و گاهی برای تفریح سربهسر او میگذارد. تنها چنین کارآگاه اجتماعی، منعطف و گشودهای میتواند پرده از راز پیچیدهی قتل راجر آکروید بردارد.