آرمان خوانساریان، فیلمکوتاهساز 30سالهای است که اولین تجربهاش را در کارگردانی فیلم بلند داستانی با فیلم «جنگل پرتقال» شروع کرده است. در پیشینه کوتاه تولیدات این کارگردان میشد دید که تمرکز ویژهای روی ایجاد اتمسفر فیلمهایش دارد و باید خرسند بود که فیلم بلند داستانیاش هم از این تمرکز خارج نشده است.این فیلم روایت کاراکتری است که در ابتدا، ترس مواجهشدن با گذشته خودش را دارد و هرچه پیشتر میرود، دست روزگار او را بیشتر با کرده خود مواجه میکند. خود همین یعنی جذابیت و همراهی مخاطب.
البته بهشرط استفاده درست و بجا از این ظرفیت این فیلم تا حد قابل قبولی توانسته است از این ظرفیت استفاده کند. این فیلم برای من تداعیکننده رشد کارگردان بود؛ درست مثل خود فیلم. فیلم با ناپختگی شروع میشود و به پختگی میرسد. یکچهارم ابتدایی فیلم دیالوگها شعاری و بیشتر در راستای تزریق اطلاعات پیشداستانی بود و تصویربرداری و قاببندیهایی کارتپستالی داشت که گاه دلیلی جز برای دیدن منظره نداشت.
ولی فیلم هرچه جلو رفت و از یکچهارم ابتدایی گذشت، این نقایص در داستان کمتر شد؛ تا جایی که نه دیالوگها تو ذوق میزد، نه تصویر و نه حتی کارگردانی.خوانساریان در این فیلم رشد کرد و به بلوغ فیلم بلند خود رسید. فیلمسازی که در پس سالها تلاش واقعی در حوزه فیلم کوتاه به سینمای بلند ورود کرده باشد، روایت را میشناسد و استفاده درست از کاشت و برداشت را در فیلم میفهمد؛ درست مثل کاشتهای خوبی که در نیمه اول فیلم انجام داد و برداشتهای مناسبی که کرد.
یکی از حسنهای این فیلم، توانمندی مناسبش در راستای همراهکردن منِ مخاطب با شخصیت اصلی روایتش است. منِ مخاطب کمکم شخصیت را میشناسم و به زیر و بالای رفتاریاش آگاه میشوم و با او پیش میروم. نقصها و نقیصههایی را که از درون آزارش میدهد، میشناسم، میفهمم و میپذیرم. تجمیع این دلایل گفته و ناگفته باعث میشود من مخاطب بتوانم خودم را جای کاراکتر بگذارم و دردهایش را درد بکشم و خندههایش را بخندم.
این خویشپنداری تا جایی پیش میرود که در نقطه اوج حسیِ مواجهه با عواقب کاری که با یکی از کاراکترها در گذشته کرده و آن کاراکتر در اقدامی دور از انتظار غافلگیرش میکند، ما از واکنش سادهاش غافلگیر نمیشویم. اتفاقا میفهمیم که رفتاری غیرازاین، از کاراکتر بعید است. فیلم برای من تداعیکننده حسی دو فیلم «پیش از طلوع» ریچارد لینکلیتر و «در دنیای تو ساعت چند است» صفی یزدانیان بود. دقیقا این دو فیلم هم در ایجاد اتمسفر و ساخت جهان موردنظرشان بسیار موفق بودهاند.
انتخاب موقعیت شمال ایران برای ایجاد فضای فیلم بسیار کمککننده است. نمیدانم اگر شهر دیگری انتخاب میشد، به این میزان میتوانست به روایت کمک کند یا نه. رسول صدرعاملی که خود فیلمساز است و در این فیلم تهیهکنندگی را برعهده دارد، اعلام کرده این فیلم با مبلغی حدود هفتمیلیارد ساختهشده است. این هزینه برای فیلم بلند رقم به نسبت متوسطی است.
حقیقتا تهیهکنندهای که سینما را بشناسد و صرفا مسئول فراهم کردن پول برای پروژه نباشد و شأن و وظیفه تهیهکنندگیاش را بشناسد و به آن عمل کند، همچون این فیلم میتواند با رقمی پایینتر از سطح معمول با انتخاب فیلمنامهای خوب هم به سینما و چرخه مالیاش کمک کند و هم خودش منتفع شود. سینمای ما ازایندست تهیهکنندههای مؤلف و صاحبسبک بسیار نیاز دارد تا از این خمودگی گیشه به درآید. به امید ظهور تهیهکنندگان آگاه و فیلمسازانی که بتوانند راوی روایتهای بدیع و جدید باشند.