توسعه حرص، تجدد در مصرف

دوستی دارم که اصرار دارد لباس‌هایش همواره برند باشد. تا جایی که بعید است دست به خرید چیزی بزند که مارک مدنظر را نداشته باشد. از تفریحاتش رفتن به مراکز خاص خرید و مصرف های جدید است.

توسعه حرص، تجدد در مصرف - اصفهان زیبا

دوستی دارم که اصرار دارد لباس‌هایش همواره برند باشد. تا جایی که بعید است دست به خرید چیزی بزند که مارک مدنظر را نداشته باشد. از تفریحاتش رفتن به مراکز خاص خرید و مصارف جدید است. اخیرا که بعد از مدتی طولانی دیداری با او داشتم، ویژگی دیگری به او اضافه شده بود و آن تغییر در لحن و لهجه بود. / مصرف

از تأکید بر زبان معیار عبور کرده و به نحوی عجیب ساده‌ترین عبارات فارسی را هم با لهجه‌ای انگلیسی ادا می‌کرد! حتما شما هم مواجهه‌ای با این تیپ افراد داشته‌اید. آدم‌هایی که نوعی تقلید را دنبال می‌کنند، طالب مصارف نو و جدیدند، به آن احساس نیاز می‌کنند درحالی که واقعا نیازشان نیست. در حاشیه  اغتشاشات پاییز امسال نیز یکی از این نوع افراد، از دردسترس‌نبودن مک‌دونالد و استارباکس گفته و در توئیتی نوشته بود حسرت می‌خوریم حتی با وجود اینکه شاید اصلا از مزه این‌ها خوشمان نیاید! این چه پدیده‌ای است که درحالی که طالب فلان خوراک و پوشش است، علاقه‌ای به آن ندارد و بالاتر اینکه در نبودش حسرت می‌خورد و هزینه درست می‌کند؟!

در واقع در کنار اشاره به آدم‌هایی که از نگرش کالایی به جهان اطراف در کلان‌شهرها خسته شده‌اند و گاه حیات موجود در شهرهای تولیدی و روستاها را طلب می‌کنند، باید از افرادی هم گفت که با مصرف متنوع‌تر و با تقلید از فرهنگ و زبان دیگری به دنبال رؤیای آمریکایی و شباهت بیشتر به انسان غربی‌اند! اما این تمنای غربی‌شدن چطور شکل گرفته است؟ ژان پل‌سارتر در مقدمه کتاب مغضوبین زمین (اثر فرانس فانون) چنین روایت می‌کند: ما عده‌ای از جوانان آفریقایی و آسیایی را چند ماهی به آمستردام، پاریس، لندن و… می‌آوردیم و می‌گرداندیم.

لباس‌هایشان را عوض می‌کردیم، آرایششان را عوض می‌کردیم، رسوم و تشریفات و اتیکت اجتماعی یادشان می‌دادیم، یک زبان شکسته بسته دلال‌مآبانه هم یادشان می‌دادیم. یعنی خلاصه از محتوای فرهنگی خودشان خالی‌شان می‌کردیم و بعد به کشورهای خودشان پسشان می‌فرستادیم. این‌ها دیگر آدمی نبودند که خودشان حرف بزنند، این‌ها بلندگوهای ما بودند. ما شعار انسانیت و برابری می‌دادیم و بعد در آفریقا و آسیا دهان‌ها باز می‌شدند و دنباله صدای ما را تقویت می‌کردند!

درواقع سارتر از دو کار ویژه غرب در این رابطه سخن گفته است. آن‌ها مذهب، تاریخ و فرهنگ بومی را تعصب نامیده و با معرفی آن به عنوان علل دوری جوامع از تمدن، باعث طرد هرچیزی شدند که نسبتی با این عوامل هویت‌بخش داشت.

همزمان در مقابل انسانی که تهی گشته، منظومه فرهنگی واحدی قرار دادند تا آنچه را که می‌خواهند مصرف کند! انسانِ دچار بحران هویت نیز، برای شناخته‌شدن و فرار از گمنامی و به تصور رسیدن به تمدن و مدرن‌شدن، با اشتیاق آن را پذیرفت! حال آنکه به تعبیر دکتر علی شریعتی، چنین فرد و جامعه‌ای با تغییر مصرف‌های گوناگون زندگی مادی، متجدد شد نه متمدن! تجدد در چه؟ در مصرف و نه در اندیشه! نجات انسان گرفتارآمده در دام مصرف‌گرایی، با گسترش عرصه‌های مصرف غیرضروری و توسعه حرص بر مصرف هم‌خوانی ندارد! ایجاد جاذبه برای مصارفی خاص، تقبیح قناعت و یکی گرفتن مصرف بیشتر با برخورداری از تمدن، تنها بحران را تشدید می‌کند.

هویت با مصرف نمایشی و نمایش مصرف ساخته نمی‌شود. بنابراین برای معنابخشی به انسان باید عناصر هویت‌زا را شناخت و نسبتی متفاوت میان انسان با معنویت و فرهنگ اصیل برقرار کرد و از طرد مذهب و توسل به مصرف اجتناب کرد.