اما بعد یادم آمد که نودودو سال پیش، در ابتدای خیابان دروازهدولت، دکه روزنامهفروشی نبوده تا روی پیشخوانش روزنامهها و مجلات چیده شده باشد و مردم دور پیشخوان بایستند و تیترهای جذاب را بخوانند. بلکه همانطور که نویسنده مقاله گفته: «شبی از خیابان دروازهدولت عبور میکردم، غفلتا صدای روزنامهفروش به گوشم رسید که فریاد میزد: روزنامه کامکار، دارای مقالات سودمند.» مردمان آن زمان، تیترهای جنجالی را با صدای روزنامهفروش میشنیدند و احتمالا روزنامهای میخریدند. درباره تیتر این مقاله اما، شاید روزنامهفروش چنین میخوانده: اولین مقاله از یک زن در روزنامه اخگر! یا ماجرای زنی که روزنامه میخواند! و اما تیتر مقاله که از این قرار است: «مگر زن هم روزنامه میخواند؟» و در ادامه، پس از آنکه از سوی روزنامه اخگر نسبت به فضای فرهنگی اصفهان انتقاد میشود: «معارف اصفهان به قدری عقب مانده که نه تنها نتوانسته چهار نفر خانم فاضله تحویل جامعه اصفهان بدهد، بلکه از تربیت جوانان فاضل هم بینصیب مانده است!»
به معرفی نویسنده بانویی که سرمقالهای وزین برای اخگر فرستاده، میپردازد: «به هر صورت ما خشنودیم که فعلا یکنفر از خواهران فاضله طهرانیمان در اصفهان رحل اقامت انداخته و با قلم شیوای خویش، شخصا حاضر شدهاند که برای بیداری جامعه نسوان و بلکه مردان اصفهان مقالاتی تحریر و توسط نامه اخگر انتشار دهند. از ذکر این نکته نیز ناگزیریم که ما از خانم صفوی، نویسنده مقاله ذیل، مخصوصا خواهش کردیم مقالات خود را به امضای واضح بنویسند تا بعضی خیال نکنند که این مقالات به قلم مردی تهیه شده و به امضای زن منتشر میشود.» سپس مقاله خانم صفوی آغاز میشود؛ در ابتدای مقاله، نویسنده نسبت به مهجور ماندن عادت مطالعه و روزنامهخوانی در اصفهان نسبت به دیگر شهرهای بزرگ همچون طهران و رشت و تبریز، ابراز ناراحتی میکند: «در سه ماه قبل که وارد شهر اصفهان شدم، در بدو ورود گمان کردم که شهر اصفهان نیز همچنانکه از حیث عظمت و صفا و آب و هوا بر سایر شهرهای ایران مزیت دارد، از حیث تمدن و تجدد هم لااقل نظیر اغلب شهرهای مهم ایران مانند طهران و رشت و تبریز خواهد بود… لیکن در حال حاضر بهواسطه بیاعتنایی اهالی خویش… تا آن درجه در وادی ظلمانی جهل و غفلت رهسپار میباشد که حتی روزنامهخواندن هم در این شهر بزرگ هنوز مرسوم نگردیده است!»
سپس نویسنده ماجرای عبورش از خیابان دروازه دولت و شنیدن صدای روزنامهفروش را تعریف و در این میان به امور جالبی اشاره میکند: «…صدای روزنامهفروش به گوشم رسید، با اشتیاق پیش رفتم و از او قیمت تکنمره را سؤال نمودم، جواب گفت: قیمت روزنامه ما انعامی است! از این سخن تعجب کردم، در هر حال وجهی پرداخته و یک شماره خریدم. باز خواستم که قیمت واقعی آنرا بدانم. به روشنایی چراغی نزدیک شده و مختصر نظری به سرلوحه آن جریده انداختم. در این اثنا شنیدم یکی گفت: مگر زن هم روزنامه میخواند؟! در عقب سر نگریستم، یک عده از جوانان را دیدم که گویا خارقعادتی دیده بودند…»
در سال 1308 که خانم صفوی این مقاله را نوشتهاند، شمار بیشتر زنان در ایران یا سواد خواندن و نوشتن نداشتند، یا آن گونه که رایج بود، با آموزش مکتبخانهای، سواد قرآنی داشتند که تنها شامل خواندن میشد و نه نوشتار. البته در بعضی از خانوادههای متمکن که سواد دختران برایشان حائز اهمیت بود، دختران در خانه و تحت آموزش معلم سرخانه، آموزش میدیدند و با سواد میشدند. در دوره زمامداری قاجار، تا زمان مشروطیت، هیچ مدرسهای برای دختران وجود نداشت. پس از انقلاب مشروطیت، بحثهایی در مجلس برای آموزش دختران درگرفت که در نهایت اولین مدارس دخترانه در تهران با همت و ثابتقدمی چندتن از بانوان آزاداندیش، که ایشان نیز خود از خانوادههای بزرگان و اشراف آن زمان بودند، در سالهای 1285 و 1286 شمسی ایجاد شد.
با توجه به اینکه خانم صفوی، از تهران به اصفهان آمدهاند، میتوان حدس زد که دانشآموخته این مدارس بوده باشند یا آنگونه که در برخی خانوادههای اشراف مرسوم بود، تحت آموزش خانگی با سواد شده بودند. ضمن اینکه شیوه معرفی و امضای ایشان در پایان مقاله، فرضیه دوم را قوت میبخشد: «نامویه دکتر نورالله دانشور علوی/ ع.صفوی» در فرهنگ دهخدا، معنی نامویه زنی است که یک بار ازدواج کرده و میان او و شوهرش نهایت محبت و اتحاد باشد. خانم صفوی در شش مقالهای که در دنباله این مقاله در روزنامه اخگر نگاشتهاند، به مطالب قابل توجهی در امور توانمندسازی زنان پرداختهاند که در قسمت بعدی به تفصیل بیان خواهد شد؛ البته که خود ایشان از زنان توانمند عصر خویش بودند، اگرچه دست روزگار و موقعیت خانوادگی به کمکشان آمده. وگرنه چه بسیار زنان مستعدی که در ظلمی که جهالت تاریخ بر آنان روا داشته، برای همیشه در پستوی خانهها ماندند و مدفون شدند.