دیالوگ، در خدمت قصه

از شام اربعین تا شب شهادت امام حسن عسگری (ع)، در آنتن شبکه سه شاهد سریالی به نام نجلا بودیم. سریالی که ما را وارد فضا و موقعیتی در سرزمین نخل‌ها می‌کرد. سریالی که دوربینش را نتوانست به کربلا برساند و در آبادان پایانش را اعلام کرد، محوریتش امام حسین علیه السّلام و اربعین است و درون مایه‌ی عاشقانه-عارفانه‌اش را خیلی‌ها با سریال «شب دهم» حسن فتحی مقایسه کردند. نجلا داستان دو دلدادگی بود. تلفیقی از عشق معنوی و زمینی. داستان معجزه و ایثار. قصه سریال نجلا در سال 1358 می‌گذرد. پسر داستان از دختری که عاشق است، شرط می‌گیرد که اگر در آن اوضاع آشفته و ناامنی‌ها بتواند دختر را از مرز رد کند و به زیارت اربعین برساند در قبال عشقش به او پاسخ مثبت می‌دهد، اما همه اینها در طول مسیر دستخوش اتفاق‌هایی می‌شود. در ادامه گفت‌وگوی کوتاهی با هادی قربانی، یکی از نویسندگان سریال نجلا داشتیم تا نجلا را از دریچه چشم نویسنده‌اش ببینیم. 

تاریخ انتشار: 15:51 - چهارشنبه 1399/08/7
مدت زمان مطالعه: 5 دقیقه

ایده نوشتن این داستان از کجا آمد؟

از گروه فیلم و سریال شبکه سه به آقای سعید سعدی پیشنهاد شده بود که یک کار مناسبتی برای اربعین  بسازند که بعد آقای سعدی به آقای تقیانی‌پور، کارگردان و بعد به آقای حمزه، نویسنده، پیشنهاد داده بودند. منتهی ایده‌ی اولیه ایده‌ی دقیقی نبود و کنار گذاشته شد. ایده‌ی پسر قاچاق‌بری که عاشق دختری دو رگه می‌شود توسط آقای حمزه مطرح و در ادامه با گفت‌وگو پخته شد. نهایتا به ایده نجلا رسید. بعد از آن آقای حمزه تیم نویسندگانی تشکیل دادند که من و آقای امیرجهانی به آن اضافه شدیم و این ایده کم‌کم به طرح تبدیل شد.

از آنجایی که نجلا را یک تیم نویسنده تشکیل می‌داد، هریک از افراد چه نقشی برای نوشتن این فیلنامه داشتند؟

بعد از اینکه طرح به‌صورت جمعی و تیمی کامل پخته شد و شکل گرفت، آقای حمزه طراحی اصلی قصه را پیش می‌بردند و مسئولیت کل فیلم‌نامه با ایشان بود، حسین امیرجهانی سیناپس و من دیالوگ‌ها را می‌نوشتیم.

چه شد که شما به این تیم ملحق شدید؟

آقای حمزه از دوستان قدیم من هستند. یکی دو طرح پارسال باهم کار کردیم که در حد همان طرح ماند و هیچ‌وقت شکل نگرفت. قبل از عید هم یک طرحی آقای حمزه کار می‌کردند که من در قسمتی کمکشان کردم. برای همین وقتی کار نجلا به ایشان پیشنهاد شد، از من درخواست کردند که به تیمشان ملحق شوم. 

از طرح کلی که نوشتید، چیزی از آن سانسور شد؟

سانسور نه. در قسمت‌های اول هم که کاملا از روی متن نوشته شده، فیلم جلو رفت. اما در سه، چهار قسمت آخر به دلیل اینکه تیم تولید نتوانست مجوز رفتن به عراق را بگیرد، همچنین وقت کمی هم داشتیم، فکر کنم نزدیک یک الی یک قسمت و نیم حذف شد که این حذف هم دلیل تولیدی داشت و واقعا زمانی نبود. چون پروسه خیلی فشرده بود و پنج روز مانده به قسمت آخر، تصویربرداری تمام شد. 

نوشتن برای این 17 قسمت سریال، چه مدت طول کشید؟

کار از اوایل فروردین استارت خورد. منتهی تا مصوب شدن طرح، اردبیهشت شد. اوایل اردیبهشت تیم نویسندگان تشکیل شد و همزمان گروه تولید هم شروع به کار کرد.  ما از اول تیر ماه، چند قسمت را نوشته بودیم که گروه تولید هم شروع به کار کرد. یعنی همزمان که ما می‌نوشتیم، آنها هم تصویربرداری می‌کردند. حتی یک جاهایی کارمان میلی‌متری شده بود!

جریان واکنش‌های منفی که حتی از سوی یکی از نمایندگان هم مطرح شد، چه بود؟

آقای تقیانی‌پور این‌ها را در کنفرانس خبری کامل توضیح دادند. اتفاقی که افتاد این بود که می‌گفتند چرا رنگ چهره مردم آبادان را تیره نشان دادید؟ یا اینکه چرا اهالی این شهر را قاچاقچی نشان دادید؟ خب این‌ها بخشی از قصه بود. هرجایی هم آدم خوب دارد و هم آدم بد. اتفاقا کاراکتری که نسبت به آن گارد گرفته شد، کاراکتر خوب قصه بود. قرار بود آن قصه را پیش ببرد و به جاهای خوب برساند. که فکر می‌کنم اواخر داستان، ابهامات برطرف شد. یک مقداری هم در مورد لهجه و رنگ پوست هم مشکل داشتند. در یک فرصت کم امکان این نبود که کامل و بدون نقص لهجه‌ها ادا شود. یک سری از انتقادات هم بحث‌ها رسانه و جریان‌سازی بود که بهتر است مطرح نشود.

واکنش‌هایی از سمت مردم هم داشتید که شخصا به خودتان بگویند؟

موقع نوشتن دیالوگ‌ها، دو نفر از دوستانم که اهل خرمشهر و آبادان بودند، کنار دستم بودند، که من لهجه‌ها و یک سری وقایع را با آنها چک می‌کردم که زیاد از واقعیت و فضا دور نشوم. یعنی یک جوری از خود بومی‌های آنجا تاییدیه می‌گرفتم. به‌علاوه اینکه کسانی که اهل آبادان بودند خیلی با کار ارتباط برقرار کرده بودند و لذت می‌بردند. حقیقتا ما خیلی متوجه انتقادات نشدیم. که بدانیم دقیقا کجای کار ایراد داشته. مثلا می‌گفتند که آبادان شهر مدرنی بوده. چرا اینجور نشانش دادید؟ خب ما همه محلات آبادان را نشان ندادیم که. ما بخشی از جنوب شهر را نشان دادیم. البته همین الان هم شاید بتوان محله‌ای بدتر از آنی را که ما نشان دادیم، پیدا کرد. این را دقیق نمی‌توان گفت که آبادان شهر تمیزی بوده و چرا الان اینجوری نشانش دادید!

این سریال فصل دومی هم دارد؟

والا من خیلی در جریان این نیستم که بدانم چه اتفاقی خواهد افتاد. اما آقای تقیانی‌پور در اینستاگرامشان نوشته بودند که شاید فصل دومی هم در کار باشد. فکر می‌کنم این دیگر به تصمیم سازمان در ارتباط باشد. اگر سازمان و مدیرانش به این نتیجه برسند که سریال بازخوردهای خوبی داشته، احتمال زیاد به سمت فصل دوم هم برود.

در این بازخوردهایی که به شما شد، این بازخورد را نگرفتید که داستان نجلا شبیه سریال‌های قبلی، مثل شب دهم یا روز سوم است؟

شاید بتوان گفت که سریال شب دهم هم مانند نجلا، داستانی بود که فرد از طریق یک عشق زمینی به یک عشق معنوی رسید. اما نه لزوما. اینجا ما یک کاراکتر فان داریم که شغلش قاچاق است. بعد به‌خاطر عشقی که درگیرش می‌شود مجبور به انجام کار دیگری می‌شود. و حتی مسیرهای دیگری را طی کند. اما خب من شباهت زیادی با کاراکترهای قبلی در سریال‌های دیگر نمی‌بینم. می‌توان گفت که اصلا قصه‌ها متفاوت بودند.

به نظرتان سریال نجلا بیشتر موقعیت‌محور بود یا دیالوگ‌محور؟

اتفاقا یکی از وجه تمایزهای نجلا با بقیه سریال‌های این روزهای تلویزیون، دیالوگ‌هایش بود. درست است که ما فرصت کمی داشتیم اما سعی کردیم دیالوگ‌ها شبیه دیالوگ‌های بقیه کارها نشود، کمی خلاق‌تر کار شود، یک جاهایی حتی دیالوگ‌ها کاملا با سوال پیش می‌رفت. از تکنیک‌های متنوعی استفاده می‌شد تا خلاق‌تر باشد و قصه با دیالوگ پیش رود. قصه بر اساس کنش و واکنش پیش می‌رفت و تصویرها خیلی بیرونی بودند. و خب دیالوگ‌ها هم در خدمت قصه بودند.

خود شما به‌عنوان یک نویسنده دوست داشتید کدام بخش این داستان را پررنگ‌تر نشان دهید؟ بعد عاشقانه فیلم یا بعد معنوی‌اش؟

من خیلی دوست داشتم که کاراکترها برای مردم قابل باور باشند. وقتی داشتیم به کاراکترها جان می‌دادیم، دلم می‌خواست حرف‌هایی که می‌زنند، حرف‌هایی باشد که مردم عادی جامعه می‌زنند. به‌عبارتی برای مردم باورپذیر باشند. این‌طور نباشد که این کاراکترها به چشم مردم آدم‌هایی غریبه باشند که فقط دارند در تلویزیون حرف می‌زنند. فکر هم می‌کنم یکم به این هدف نزدیک شدم. مثلا در اطرافیانم می‌دیدم که با شخصیت‌های داستان ارتباط برقرار می‌کنند. می‌دیدم که وقتی عطا حرف می‌زند، هرکسی دارد حرف‌هایش را گوش می‌دهد ناخودآگاه خنده‌اش می‌گیرد. راستش من دیالوگ‌ها و مدل حرف زدن عطا را از کسی که بیرون از داستان می‌شناسمش، وام گرفتم و از روی آن می‌نوشتمش. متن در کنار بازی و کارگردانی و حال خوب تیم تولید تبدیل به کار موثری شد. من در بخش خودم این برایم خیلی مهم بود که سعی کنم به فضای واقعی جامعه نزدیک شوم. هرچند خیلی سخت بود. چون داستان در سال 1358 می‌گذشت و ما باید دائم عقب‌گرد می‌زدیم به آن سال‌ها. از آن طرف هم داستان در جنوب کشور می‌گذشت و برای منی که اهل مرکز کشور هستم، شناخت دقیقی به آن فضا نداشتم. ولی تا جایی که می‌شد سعی کردم این نزدیکی فضا و کاراکترها به واقعیت، انجام پذیرد.

حالا چقدر فکر می‌کنید این تلاش شما موفقیت‌آمیز بوده؟

من فکر می‌کنم که بقیه باید قضاوت کنند. اما گمان می‌کنم موفقیت‌آمیز بوده. اینکه در نجلا، رفتارها و کنش و واکنش‌ها بین کاراکترها، متفاوت‌تر از بقیه سریال‌ها بود، من فکر می‌کنم موفق بوده.
 
برچسب‌های خبر