در واقع فرهنگ عمومی آن فرهنگ و عناصر مشترک جامعه است. یعنی آن فرهنگی که نسبت به افراد جامعه دایره شمول و عمومیت بیشتری دارد و وجه غالب یک سرزمین به شمار میرود. همه اقشار جامعه آن فرهنگ را به کار میبرند و به نسل بعد انتقال میدهند. بدین ترتیب معلوم میشود که در اینجا ما با فرهنگ عمومی به مثابه عرف و عادات جامعه روبهرو هستیم. عرف و عاداتی که مردم خودشان سازنده و مصرف کننده آن هستند و زندگی عمومی یک جامعه را میسازند.«فرهنگ عمومی مؤلفههایی از فرهنگ رسمی است که تأثیرات آن عام و فراگیر است و عامه مردم در کیفیت آن نقش بسزا دارند و از شیوه رفتارهای عمومی مردم یا عرف و عادات و رسوم و زبان ساخته میشود یا تأثیر مشهود میپذیرد و عموم جنبهها و عرصهها و زندگی مردم را تحت تأثیر قرار میدهد و عموم مردم به آنها حساسیت و شناخت دارند. از این تعریف معلوم میشود که فرهنگ عمومی گاه با فولکلور یا فرهنگ عامه یکی پنداشته میشود.» بنابراین میتوان اینطور نتیجه گرفت که فرهنگ عمومی در واقع نمود های آشکارکننده همه آحاد مردم در یک سرزمین است. جهان بینی یک جامعه را فرهنگ عمومی و جزئیات آن نشان میدهد. ما از طریق فرهنگ عمومی میتوانیم دیگران را بشناسیم و قضاوت کنیم؛ چون در حال مقایسهکردن فرهنگ دیگری با فرهنگ خودمان هستیم و از طریق فرهنگ عمومی ماست که دیگران ما را شناختهاند. مثلا سیاحان و مسافران خارجی که طی سدههای مختلف به ایران سفر کردهاند شرح و تفسیرهای متفاوت و متنوعی از چیستی و کیستی ایرانیان ارائه دادهاند که مسلما نظرات آنها برپایه درکشان از فرهنگ عمومی شکل گرفته است. مثلا اینکه ایرانیان مهماننواز و خونگرم هستند، یا در بسیاری از مواقع بدبین و طرفدار تئوری توطئه هستند یا نسبت به رشوهدادن و رشوهگرفتن تمایل دارند و آن را عامل اصلی در راه افتادن امور جاری میدانند یا نسبت به قانونگریزی حس خوشایندی دارند و نسبت به وقت بیملاحظه هستند؛ از جمله هویتهای فرهنگی رایجی است که هم خودمان به آن معترف هستیم و هم به چشم غربیها و سیاحان آمده و آنها را در آثار و سفرنامههای خود ذکر کردهاند.
با این مثالها میتوانیم اهمیت رشد و استعلای فرهنگ عمومی را درک کنیم. در جامعهای که فرهنگ و عناصر رایج و بارز آن بر مدار اخلاق و انسانیت استوار باشد، خودآگاهی و انتقاد سازنده به کاهش برایندهای منفی فرهنگ در سطح عمومی منجر میشود و الگوهای مثبت با کارکردهای سازنده در جامعه ظهور پیدا میکند. لیکن امروز در اثر بی توجهی به اهمیت فرهنگ عمومی و عناصر تشکیلدهنده شاهد آن هستیم که ارزشها به ضد ارزشها تبدیل شده است. اگر روزگاری صداقت و درستکاری و پیروی از قانون ارزش تلقی میشد، امروزه به آن «پخمگی» میگویند و در عوض «زرنگی» در معنای فردی که میتواند با زیر پا گذاشتن حقوق دیگران و قانون و با پاگذاشتن روی دوش دیگران زندگی خودش را بسازد و خود را به سرمنزل مقصود برساند، از ارزشهای جاری تلقی میشود. واضح است که این تغییر ارزشها شخصیت عمومی جامعه را تغییر میدهد. این الگوها و ارزشها سازنده شخصیت تکتک افراد و شخصیت اجتماعی مردم جامعه هستند و اگر زشتی و غیراخلاقیبودن برخی رفتارها عادی بشود و به اصطلاح قبح آن بریزد، جامعه بر مدار الگوهای منفی و مخرب و ضد ارزشها میگردد و نتیجه آن معلوم است: زوال، افول و عقبماندگی. به راستی رمز پیشرفت و دوام هر سرزمینی به فرهنگ آن بستگی دارد؛ فرهنگ سرزمینی که مردم آن آگاه و خویشتندار باشند و نسبت به اهمیت تاریخی داشتههای خود حساس باشند میتوانند به تدریج الگوهای مضر و مخرب را به سویی بگذارند و به ترویج و کاربست الگوهای ارزشی و سازنده اقدام کنند تا محکوم به فنا نشوند. چنین جامعهای قابلیت اصلاح و بهسازی فرهنگ را درک میکند و اجازه نمیدهد عرف و سنتهای اشتباه بر ارزشهای متعالی سیطره یابد و پیش از اینکه دیر بشود به بقای تاریخ و آینده خود میاندیشد. اگر نخواهیم فقط به حرف متکی باشیم و راه حل ارتقا و بهسازی فرهنگ عمومی را به طور بسیار اختصار بیان کنیم باید به تقویت وضعیت اقتصادی و معیشت مردم اشاره کنیم. هرگاه مردم در شرایط دشوار اقتصادی به سر بردهاند، رابطهشان با ارزشها و اعتقادات و مشتقات فرهنگی سست شده است و اگر رفاه نسبی به طور یکسان در دسترس همگان باشد، همزمان با آن فرهنگ استدلالی و عقلانی هم رشد میکند و الگوهای مسئولیتپذیری و جدیت در کار و به طور کلی سلیقه عمومی ارتقا مییابد و تعالی و توسعه جامعه رقم میخورد.
با همکاری موزه عصارخانه شاهی مرکز مطالعات عامه اصفهان، وابسته به سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری اصفهان