مقصود زمانی است که در اثر دگرگونیهای شگرف وعمیق تکنولوژیکی، ارتباطی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، کار از خانه به بیرون از خانه کشیده شد، بین زمان کار وجدایی از کار تفکیک به وجود آمد و پس از آن مفاهیم فراغت و اوقات فراغت کم کم به بستر اجتماعی زندگی افرادی که در جامعه مدرن زندگی میکردند اضافه شد و در دوران سرمایهداری وسپس جامعه مصرفی بسط وگسترش یافت. به دلیل اهمیت مفهوم جدید فراغت نظریهپردازان به این مفهوم پرداختند؛ از جمله آنها استانلی پارکر1942 است. او بهطور خلاصه یک الگوی سه بعدی در مورد فراغت ارائه داده است(الگوی تقابل، امتدادوخنثی). از نظر پارکر، در الگوی امتداد، کار وفراغت تقریبا غیرقابل تمییزند، در الگوی تقابل، این دو مفهوم شدیدا در تقابل باهماند، اما فراغت برمبنای همان فعالیت کاری معنا مییابد و در الگوی سوم فعالیت کاری بهطور کامل از فراغت جداست. سوزی اسکات(2007) نیز در بخشی از کتاب معنابخشی به زندگی روزمره، به این مسئله پرداخته است.از نظر اسکات، کار بیش ازحدموجب خستگی میشود وهمین طور اوقات فراغت نامحدود وبدون برنامه هم میتواند کسلکننده باشد. اوقات فراغت که بعد ازانقلاب صنعتی مورد توجه قرار گرفت، فقط زمانی برای طبقات بالای جامعه که تمول اقتصادی داشتند ممکن بود. اما حالا تقریبا برای همه افراد درنظر گرفته میشود(دموکراتیزه شدن فراغت). اوقات فراغت به عنوان وقت شخصی یا فرصتی برای انجام امور هویت بخش تعبیر میشود؛ به عبارت دیگر اوقات فراغت نماد آزادی نیز محسوب میشود: بدین معنا که افراد در این زمان برای زندگی خود آزادانه تصمیم گرفته و فعالیتهای روزمره را رها میسازند. انسانها برای غلبه بر روزمرگی، خستگی، عدم فردیت و ناامیدی به جای دیگر پناه میبرند. در واقع خواهان گریز به موقعیتی هستند که بتوانند از روزمرگیهای زندگی برای مدتی ولو موقت فاصله بگیرند و خود را از بازی خارج کنند.
از دیدگاه کارکردگرایی ساختاری، فراغت حس همبستگی را به ارمغان میآورد که بر تعهدات هر فرد نسبت به ارزشهای گروه مهر تایید میزند.علاوه بر آن بنابر نظریات کلاسیک، سازماندهی اوقات فراغت در نهایت، یک هدف اجتماعی را برآورده میسازد و آن آماده نگهداشتن کارکنان برای کار است. به تعبیر کارل مارکس(1959-1948) در افراد خودآگاهی کاذبی بهوجود میآید که در نتیجه آن، افراد احساس میکنند به جز کار گزینه دیگری ندارند و برای همین، اجتناب ناپذیربودن برگشت به کار را میپذیرند. در دوران معاصر نیز پیر بوردیو 1979در کتاب تمایز خود به این نکته میپردازد که در عادتواره افراد فراغت با طبقه اجتماعی و میزان سرمایه اجتماعی،اقتصادی،فرهنگی هر فرد مورد بررسی قرار میگیرد وفراغت افراد، نماد هویتیابی آنان و نشاندهنده اهمیت فراغت در دوران معاصر است.
ترنر 1967 نیز با مفهوم بینابینیت در رابطه با کارو فراغت به افرادی اشاره میکند که در بین دو هویت اجتماعی، معلق و سرگردان هستند. در اینجا افراد آزادی و اختیار نسبی دارند و میتوانند برای مدتی از نقش خود رها شوند. پس اوقات فراغت دریچههایی از فرصت را برای افراد فراهم میسازد که به دقت طراحی شده و از نظر زمانی محدود هستند. به بیان باختین1968 اوقات فراغت نماد کارناوال شادی دارای مجوز است که با جهان عادی و روزانه در تضاد است: یعنی افراد در زمان فراغت میتوانند بعضی قوانین که در حالت عادی ملزم به رعایت آن هستیم را نقض کنند. در اینجا شاید بتوان گفت ما با برهمکنش عاملیت انسانی و ساختار اجتماعی و از طرف دیگر به مفهوم دوسرتویی آن با سرکردن با قدرت روبهرو میشویم: بدین معنا که اگر چه ساختارهای اجتماعی بر ما مسلط هستند ولی از قدرت عاملیت انسان نیز نباید غافل ماند. نکته دیگری که در رابطه با فراغت حائز اهمیت است این است که در همان زمان فراغت نیز رگههای تذکر دادن قوانین، حفظ نظم و پیشبینیپذیری نیز حاکم است؛ برای مثال اسکات به نقش نگهبانان در محیطهای فراغت اشاره میکند که وظیفه آنها حفظ نظم است. از نظر اسکات(2007) زمانی که افراد باید وقت آزاد یا همان فراغت خود را هم لابهلای برنامه روتین زندگی بگنجانند تضاد بین کار و فراغت آشکار میشود. در اینجا میتوان الگوی موزون کار/استراحت را مشاهده کرد. بدین معنا که جامعه به افرادی سالم و پر نشاط برای کارکردن، انجام خدمات و به طور کلی سرپا نگه داشتن خود نیاز دارد، در عین حال افراد هم در همین جامعه زندگی میکنند و برای گذران زندگی به کار کردن نیازمند هستند. پس تدبیری برای سالم و سر پا نگه داشتن نیروی کار به وجود آمد که هم برای فرد سودمند باشد و هم برای جامعه و آن فراغت و اوقات فراغت افراد است. به تعبیر والوین1978 (طعنه آمیز است! تعطیلاتی که در واقع جدایی از یکنواختی زندگی روزمره بوده است خود به بخشی از روتین سالانه گسترده تبدیل شده است).انسانها واقعا مخلوق عادت هستندوحتی هنگامیکه میکوشند از روند عادی زندگی بگریزند فورا درصدد روشهایی برای بازگرداندن آن میشوند. پس به طور متناقض تعطیلات تعهد ما را نسبت به نظم اجتماعی تقویت میکند. بنابراین میتوان گفت در حالی که هدف از فراغت فراهمآوردن فرصتی برای گریز از روزمرگیهای زندگی است و افراد از آن لذت میبرند، همین فراغت ما را برای بازگشت به همان روزمرگیها مشتاق نگه میدارد.اوقات فراغت با وجود آنکه ابزاری برای گریز است، در اصل درصدد حفظ نظم اجتماعی است.