فیلم «مرخصی فریس بولر»(Ferris Bueller’s Day Off) که در حدود 34 سال پیش ساختهشده است، همچنان فیلمی است که در بسیاری از آثار سینمایی مربوط به نوجوانان به آن ارجاع داده میشود. این فیلم کمدی را میتوان یکی از کلاسیکهای ژانر نوجوان نامید. داستان از آنجا آغاز میشود که فریس، میخواهد یک روز را صرف خودش کند و به اصطلاح مدرسه «بپیچاند»! قسمتی از روایت صرف حقههای او برای گریز از دست ناظم و والدینش میشود و بقیه به وقتگذرانی او در شیکاگو میپردازد. به قول ایبرت، حتی اگر فیلم هیچ چیز نداشته باشد، میتوان آن را سفرنامهای از گشتوگذار یکروزه در شیکاگو در نظر گرفت.
فریس در طول فیلم، همچنان که قصد شکستن دیوارهایی را دارد که بزرگسالان به دور او و رفقایش کشیدهاند، چندین بار دیوار چهارم (اصطلاحا به دیواری نامرئی گفته میشود که بین هنرپیشگان و تماشاگران وجود دارد) را نیز میشکند، و ما را مخاطب قرار میدهد. اینجا مضمون فیلم، فرم را نیز با خود آورده. فریس و دوستانش میخواهند از قاب زندگیشان بیرون بزنند و این شامل حال قاب دوربین نیز میشود.
همچنان که در آثار دیگر هیوز، از جمله باشگاه صبحانه، 16 شمع و زیبا با لباس صورتی میتوان دید بزرگسالان در این دنیای نوجوانانه نیز آدمهایی بیگانهاند. علاوه بر فاصلهای که دنیای آنها با دنیای نوجوانان دارد، گاهی این سادهلوحی آنهاست که بیشتر بهچشم میآید و حتی دستآویزی برای خلق لحظات طنز میشود. انگار آنها مسخ شدهاند. سرنوشتی که فریس نمیخواهد به آن دچار شود.
نوجوانان فیلمهای هیوز ، حتی گاهی به شکلی غیرمنطقی و غیرقابل باور، بیشتر از بزرگترها متوجه ذات زندگی هستند. آنها فیلسوفهای کوچکی هستند که همیشه موفق نمیشوند صدایشان را به گوش دیگران برسانند. اما گاهی موفق میشوند از این آگاهی خالص که تنها از راه مشاهده دنیا به دست آمده برای کمک به دوستانشان استفاده کنند. یکی از صحنههای زیبا و بیانگر فیلم جایی است که فریس و دوستانش بالای یک برج رفتهاند و از آنجا به زندگیای که در زیر پایشان جریان دارد نگاه میکنند. نقطههایی کوچک که تا قبل از اینکه آنها از آن بالا ببینند، در زندگی آنها بسیار بزرگ و مهم به نظر میآمدند. کامرون، دوست فریس که پدرش ماشین فراریاش را بیشتر از او دوست دارد، حالا انبوه ماشینها را که چون مورچگانی در هم میلولند را میبیند و شاید این مرهمی باشد بر زخمی که پدر بر عزت نفس او زده است. «مرخصی فریس بولر» شاید در ابتدا فیلمی سرخوشانه و حتی سطحی به نظر برسد. اما بیاینکه زیاد دستو پا بزند لحظات تفکربرانگیز خود را دارد و با همین لحظات در یادها مانده است. فریس فقط یک نوجوان نافرمان نیست. انگار یک راهب مکتب ذن است. سفر یک روزه او هم فقط یک سرکشی بیمعنا نیست. همانطور که خودش اشاره میکند، توقفی است که او به روزمرگی داده تا فرصتی ایجاد کند برای تماشا! چرا که زندگی در چشم به همزدنی میگذرد و «اگر توقف نکنی و به اطرافت نگاه نکنی، ممکن است آن را از دست بدهی».