در این راستا مارتین (2003) در کتاب مبانی تفسیری فرهنگ روزمره بر آن است که جهان روزمره از قدرت، سیاست و ارزشهای تاریخی ملهم است. سوزی اسکات (2009) در کتاب معنابخشی به زندگی روزمره با تأکید بر این مسئله که زندگی روزمره چیزی فراتر از تصور عامی ماست و قابلیتهای زیادی دارد به این نکته میپردازد که هیچکدام از حوادث کلان جامعه نمیتواند بدون وجود افرادی که کارهای کوچک را در مکانهای محلی انجام میدهند روی دهد. در واقع از نظر او اعمالی که در سطح خرد (زندگی روزمره) انجام میگیرد با الگوهای سطح کلان مرتبط است، توسط آنها شکل میگیرد و بنابراین نظم اجتماعی، بی نظمیاجتماعی و تغییر هر سه بازتابی از رابطه میان فرد و جامعه، عاملیت و ساختار و فرایند و قانونمندی است. برای مثال پرسشهایی از این قبیل که چرا ما برای خرید یک لیست مینویسیم یا چرا در صف میایستیم ممکن است خندهدار و بیاهمیت به نظر برسد؛ اما در بطن خود مجموعههایی از قوانین نهفته را به یدک میکشد. تهیه کردن لیست خرید و در صف ایستادن رفتار جالبی برای بررسی است. افراد در موقع خرید برای اجتناب از وسوسه کالاهای انبوه در فروشگاهها از لیستهای خودنوشته استفاده میکنند تا کمتر اغوا شوند. همچنین این قوانین ناگفته هستند که تعیین میکنند افراد در یک صف تا چه اندازهای نزدیک به هم بایستند، به کجا نگاه کنند و چگونه بدن خود را در یک محیط اجتماعی مدیریت کنند. حال چگونه باید زندگی روزمره را بررسی کنیم؟ برای بررسی زندگی روزمره باید آشنا را غریبه سازیم؛ یعنی آنچه را نرمال، طبیعی و غیر قابل اجتناب است، به اضافه قضاوت ارزشی در پرانتز بگذاریم. به عبارتی دیگر باید چند گام عقب بایستیم و محیطی آشنا را از دیدگاه یک مشاهدهگر بیطرف بررسی کنیم. علاوه بر آن باید فراتر از ظاهر چیزی که آن را مشاهده میکنیم برویم؛ بدین معنا که به دنبال معانی عمیقتر، قوانین نهفته و روتینهای رفتاری باشیم. پس از آن باید جنبههای روتین، بدیهی و تکراری زندگی روزمره افراد در سطح خرد را به سطح کلان یعنی نظم اجتماعی ربط دهیم. در نتیجه متوجه میشویم که این فرایندهای روزمره در سطح خرد به منظور ایجاد نظم، ثبات و پیشبینیپذیری است و اینها با ترکیب با یکدیگر یک فرهنگ در مقیاس بزرگ را تشکیل میدهند. به عبارت دیگر نشانههای ساختار را میتوان در زندگی روزمره مطالعه کرد؛ یعنی همان هنجارها، قراردادها و آدابی که سبب میشوند رفتار اجتماعی منظم به نظر رسد. اکنون این پرسش پیش میآید که چرا باید در موقعیتهای متفاوت قانون داشته باشیم؟ چگونه این قانونها تثبیت میشوند؟ و چرا باید از آنها پیروی کنیم؟ با طرح این پرسشها شاید بهتر بتوان گفت زندگی روزمره پروژه فهم است؛ فهم اینکه چه چیزی در زندگی روزمره در حال اتفاق افتادن است؟ شاید با تأمل رادیکال است که مردم میتوانند فهم بهتری از شرایط خود به دست آورند. تجربه زندگی روزمره شامل تجربه مواجهه با ساختهای کلان است. ساختهایی که در تلاش برای تحمیل قواعد خود بر کنشگران هستند و آنها را به صورت قانون درآورده و بر جامعه الزامآور ساختهاند که همه این قانونها در جهت حفظ انسجام و یکپارچگی اجتماعی است. از نظر هابرماس (1980) زندگی روزمره، مستعمره عقلانیت ابزاری شده و این عقلانیت آن را احاطه کرده است که خود سبب مخدوش شدن آگاهی مردم در زندگی روزمره از خود و توانهای اجتماعیشان شده است. میشل دوسرتو (1984) نیز به مفهوم تاکتیک اشاره میکند بدین معنا که حال که راه گریزی از سلطه عقلانیت بر زندگی روزمره نیست، میتوان از تاکتیک یعنی روشهای دفاعی افراد منکوب شده در مکانهای مختلف علیه ساختارها استفاده کرد هرچند به صورت جزئی و گذرا باشند.
بنابراین میتوان گفت در مقابل ملالهای گوناگون خلاقیتهایی ولو جزئی نیز میتواند قد علم کند و شرایط را تا حدی بهبود نسبی بخشد. به زعم لفور (1977) که یکی دیگر از نظریهپردازان زندگی روزمره است، زندگی روزمره اصلیترین قلمرو برای خلق معانی، کنش و توانهای بالقوه است؛ قلمرویی که در آن قابلیتهای فردی و جمعی ساخته میشود و این توانایی را دارد که جهان را از آنچه هست به آنچه باید باشد تغییر دهد. بنابراین میتوان گفت زندگی روزمره نه تنها کم اهمیت، بدیهی و کسالتآور نیست، بلکه متنوع، چندبعدی و آفریننده است و دربردارنده معانی عمیق، الگوهای اجتماعی یا کلان بازتاب شده در زندگی افراد بوده و برای همین مورد توجه جامعهشناسان، نظریهپردازان اجتماعی و دیگر محققان قرار گرفته است.