زیر همین دو لچک، نقاشی معروف نبرد شاهعباس بزرگ با ازبکان را تصویر کردهاند. بهجز این، 25 آبان سالگرد تشییعجنازه باشکوه 370 نفر شهید عملیات محرم است که همین نقشجهان هیچوقت آن روز را از یاد نخواهد برد. فاصله اصفهان تا دهلران که عملیات محرم نزدیک آن انجام شد، نزدیک به 850 کیلومتر است و جوانان اصفهان در آنجا برای حقیقتی به اسم ایران و برای دینشان رفتند و پرپر شدند. این نکته مهمی است. اصفهان ذیل ایران است که معنی میگیرد.
استاد فرشچیان یکبار در آیینی در چهلستون اصفهان فرمودند: «اصفهان یعنی آذربایجان، اصفهان یعنی خراسان، اصفهان یعنی مازندران و…» این معنا را میتوانیم در اشکال مختلف تکرار کنیم؛ مثلا بگوییم سیستان یعنی اصفهان، سیستان یعنی ایلام، سیستان یعنی گیلان؛ یک کل بههمپیوسته. آلیاژی که قابل انفصال نیست. بهطور اخص اصفهان به خاطر موقعیت خاص جغرافیاییاش و اینکه بارها مرکزیت سیاسی ایران را دستکم در چهار دوره داشته، محل رفتوآمد و ماندگاری اقوام متنوع ایرانی بوده است و مردم کنونی اصفهان یقینا حاصل اختلاط اقوام گوناگون هستند. نکته جالب این است که برخلاف مشهور، پذیرشِ دیگری در اصفهان و هضم او در بافت اجتماعی خیلی راحت رخ میدهد. الان پیدا کردن یک اصفهانی متولد اصفهان که ریشه اصفهانی داشته باشد، در بین اعضای شورای اصفهان سخت و چهبسا غیرممکن است. همگی تقریبا مهاجر به اصفهان هستند. مردم اصفهان چندین دوره به یک خانم درودی لرستانی برای نمایندگی رأی دادند. درواقع وقتی گفته میشود که اصفهانیها مهماننوازند منظور فقط این نیست که میزبان مهمانی و سفره انداختن هستند و چنین معنایی مدنظر است. به قولی (که از جناب فرشاد احمدیدستگردی شنیدم) در اصفهان دو گونه اصفهانی داریم: زادگان اصفهان و بالیدگان در اصفهان. شما در بین استانهای مختلف بگردید، شاید چنین صفتی را با این معنایی که گفتم کمتر پیدا کنید. بد نیست اینجا درباره وجهتسمیه اصفهان هم حرف بزنیم. اصفهان اسپاهان بوده است که سپاهان معروف هم همان است. اسپاهان خیلی آشکارا به سپاه سوارهنظام اشاره دارد. درواقع یکی از اصلیترین پادگان سوارهنظام ایران پیشااسلامی همین اسپاهان ما بوده است و من گاهی به این فکر میکنم که این ۲۳۰۰۰ شهید استان که 400 نفرشان در ردههای مختلف فرماندهی بودند و همگی در سنین بسیار پایین به فرماندهی رسیدند، میراث همان ارتش سوارهنظام بودند. خزانه ژنتیکی اصفهان بهعنوان جنگاوران برتر ایرانزمین ناگزیر در دورههای پسین و بهویژه دوره صفوی تقویت نیز شده است. اغراق نیست اگر بگوییم اصفهان یک پایگاه صدور فرمانده نبرد به استانهای مختلف بوده است. نکته مهمی که باید گفته شود اینکه فقط بناها و آثار فیزیکی ملموس مثل کاسه و کوزه و سفال و مفرغ نیست که ما را به کهنگی و ریشه تاریخیمان رهنمون میکند، بلکه خود نامواژههای جغرافیایی هم نشانههای بسیار محکمی درباره تاریخ کهنه ما و زیست فکری ما هستند. هزاران اسم دلاویز به تعبیر زندهیاد استاد محمد مهریار هستند که بر اساس آن ما میفهمیم چندهزار سال انباشت فرهنگی و تمدنی پشت سر ما هست که وظیفه داریم به بعدیها بسپاریم.
از ماناستخرک تا مستهلکِ اصفهان
اصفهان هم مثل بسیاری از شهرها همچون تهران تجمیع محلهها و قصبههای پرشمار است. مثلا در اصفهان محلهای است به اسم مستهلک که برخلاف معنای ظاهری این محله جایی هلاک شده و فرسوده نیست، بلکه اصل این اسم «ماناستخرک» بوده است که میشود زیستگاهی پیرامون استخر. (اینکه آیا اهالی استخر فارس در اینجا بودهاند یا استخر به معنای آبگیر است در کتاب استاد مهریار نیامده است) یا محلهای که خانه پدری من آنجاست تلواژگان است و تلواژگان تراوژگان بوده که میشود جایی منتسب به آب تازه. این اسمها خیلی خیلی کهن است، مال زمانی که هنوز ما مثل امروز فارسی حرف نمیزدهایم و زندگی در شهر به زبان پهلوی جریان داشته است. من جایی خواندم لهجه کنونی ما بازمانده زبان پهلوی است که ظاهرا حتی تا زمان فخرالدین اسعد گرگانی در اصفهان رواج داشته است و هنوز در جاهایی مثل گز و برخوار در چند قدمی اصفهان مردم با چنین زبانهایی سروکار دارند. بههرحال با چنین پشتوانهای اصفهان وارد دوره اسلامی میشود و برای بار نخست در دوره زیاریان است که اصفهان مرکزیت پیدا میکند و الان اسم برخی گذرها را بر اساس همان دوره انتخاب کردند؛ مثل مرداویج که در اصفهان بوده است و جشنی پرشکوه هم مقارن با جشن سده در اصفهان و کنارههای زندهرود برگزار کردند و زمین و روی آب و آسمان را به آتش زیور دادند. این مرکزیت در زمان آلبویه هم در مقطعی ادامه یافت و در زمان سلجوقیها به شکوهی دست یافت که همچنان منبع تغذیه شهر است.
شهر هزاران کاروان تجاری
دقت کنید که مردم اصفهان خودشان نبودهاند که به قدرت برسند و شهر را به پایتختی برگزینند، بلکه از چارسوی ایران است که میآیند و اصفهان را برای پایتختی انتخاب میکنند و این جریان در زمان شاهعباس بزرگ اوج میگیرد و در سرآغاز هزاره، اصفهان باز مرکزیت ایران را به شکل معناداری به دست میآورد و تبدیل به یک شهر افسانهای هزارویکشبی میشود. شهری که هزار کاروان تجاری در روز به آن وارد میشد و شب انگارنهانگار؛ چراکه امکان پذیرایی از کاروانیان و جذب همه محمولهها را داشت. واقعا زمانی رؤیایی بوده است. زیرساخت بازرگانی در آن دوره در سراسر ایران فراهم بوده است که هنوز هم خوشبختانه در سراسر ایران چه شهرها و چه جادهها، نشانههای این زیرساخت باعظمت حسابشده را میبینیم. منظورم انبوه کاروانسراهایی است که در سراسر ایران پراکنده است و گفته میشود که 999 تا بودند. شما اکنون از اصفهان به سمت تهران و هر شهر دیگری که میروید یا برعکس، بسیاری از این کاروانسراها را به شکل دایر یا ویران میبینید که پیشنهاد میکنم از نزدیک بروید اینها را تماشا کنید و خوشبختانه بسیاری از اینها را در طرح پردیس در سراسر ایران احیا کردهاند و امیدوارم تعدادشان بیشتر هم بشود. بههرحال وقتی کاروان به اصفهان میرسیده، امکان دادوستد مهیا بوده است. در روستایی نزدیک اصفهان به اسم قهی که چیزی مثل بندرگاهی میان کویر است، مکاتباتی به چندین زبان ازجمله روسی پیدا شده است. اینها مال همان زمان است.
شهر خاتم، فیروزه و کاشی
یک نکته جالب در اصفهان، تنوع ادیان در این شهر است. پیش از اسلام و در دوران هخامنشی پای یهودیان به اصفهان باز شده بود. در افسانهها هست که اینها خاک حاصلخیز موطن قبلیشان را با خودشان آورده بودند و آن را با خاک مسیر مهاجرتشان مقایسه میکردند تا رسیدند به اصفهان و دیدند این خاک مثل همان است؛ حاصلخیز و خرم و ماندند؛ هنوز هم هستند هرچند خیلی کمتر از قبل. آدمهای معتبری هم بینشان هست مثل هنرمند ارزنده مهندس سلیمان ساسون که نقاشیهایشان معروف است یا استاد روبن یوروشلمی که استاد فیروزهکوبی هستند. حرف از فیروزهکوبی شد. بد نیست این را بگویم که اصفهانیها اهل جذب و قاپیدن کار خوب هستند. بسیاری از هنرها که در اصفهان ما تثبیت شدهاند که گویی از اول اینجا بودند، از جای دیگر آمدهاند؛ مثل همین فیروزهکوبی که هنر مشهدیها بوده است و در ابتدا چند نفر از کلیمیان اصفهان و حالا طیف گستردهای هنرمند صنایعدستی فیروزهکوبی را به اوج رساندند. من خودم در بازار مشهد فیروزهکوبی ندیدم. هنری هم هست که به نوعی هنر بازیافت حساب میشود. یعنی خردههای فیروزه معادن نیشابور است که میآید و روی مس مینشیند و ارزشافزوده بسیار بالایی پیدا میکند. یا خاتم در اصل در شیراز نضج گرفته است؛ ولی چند اصفهانی در موقع ساخت اتاق خاتم کاخ مرمر پیش از سال1316 خورشیدی شاگردی استادکاران شیرازی را میکنند و برمیگردند اصفهان و پایهگذار خاتمکاری در اصفهان میشوند. الان کسی وارد باشد، میتواند فرق خاتم اصفهان و شیراز را متوجه شود. مثل زبان فارسی است با دو لهجه اصفهانی و شیرازی. تکلیف کاشی هم که معلوم است و اسمش روی آن است؛ ولی اکنون اگر کاشیکاران اصفهان را از این صنعت حذف کنند معلوم نیست چه بلایی سر این هنر بیاید؛ هرچند منکر بزرگی اساتید قم مثل حضرت استاد حاج هادی کوه خضری نیستم. در اصفهان کاشیکارانی هستند که نزدیک به 200سال پشتوانه خاندانی در این صنعت دارند. خیلی باشکوه است، اگر به کنه این ماجرا ورود کنیم. مثلا خاندان موسویزاده هفت برادر بودند که هر هفت نفر راه پدرشان را و پدرشان راه پدرشان را تا چند پشت ادامه داند و اینها باز با کاشیکارهای دیگر وصلت کردهاند که آنها هم پشتوانه تاریخی دارند و حالا آثارشان در سراسر دنیا از آمریکای جنوبی تا استرالیا پراکنده است. برندی که اگر هر جای دیگر دنیا بود بهشدت روی آن تبلیغ میشد. برگردم به بحث ادیان. با پایتختی اصفهان در دوره صفویه، ارامنه عزیز به اصفهان کوچانده میشوند. ارامنه در این چهارصد سال یک دیاسپورای قوی بودند و هنوز هرچند جمعیتشان بهشدت کم شده است؛ ولی همچنان مؤثر هستند.
شهر تعاملات
اصفهان همانطور که فرهنگهای دیگر را گرفته و جذب کرده، در اینجا هم تعامل شگفتی رخ داده است و آنها از ما و ما از آنها گرفتهایم و دادهایم. استاد یاسایی شاجانیان و یرواند ناهاپطیان و استاد سمبات درگیورقیان، با هنرشان و تابلوهای ارزندهشان اصفهان را به جهان معرفی کردند. از آخرین چهرههای مؤثر آنها استاد بزرگ بچههای اهل سینمای اصفهان زندهیاد زاون قوکاسیان بود که تشییعکنندگان مسلمان او چندینوچند برابر همکیشان خودش بودند. مردی مهربان که اصفهان را میفهمید و در توسعه فرهنگی شهر بسیار مؤثر بود. اصفهان جمعیت بسیار محدودی زرتشتی هم دارد. نکته مهم درباره اصفهان این است که آثار کلان معمارانه، انبوهی از آثار مهم و زیبا و پرمعنای اصفهان را از دید خارج کرده است. در نخستین نریشنی که من برای مستندهایم نوشتم گفته بودم: «اصفهان! خورشید کنار خورشید، ماه پشت ماه، ستارههای پرشمار: مدرسه باباقاسم یکی از آن ستارههاست». ببینید! نقشجهان، مسجد جامع، پلهای تاریخی، کلیسای وانک، مناره جنبان؛ اینها خیلی مهم و دیدنی هستند؛ ولی پیشنهاد من این است که در دیدار و ملاقات اصفهان بههیچعنوان به اینها اکتفا نکنید. همان مدرسه باباقاسم که گفتم تا جایی که من میفهمم قدیمیترین مدرسه دایر در ایران است و هنوز به خاطر عملبهوقف در آن هفتهای دو ساعت کلاس برگزار میشود. این مدرسه در سال725هجریقمری تأسیس شده و واقعا جای بینظیری است. کمنظیر نیست بینظیر است. نقاشیهای دیواری امامزاده زید بسیار باشکوهاند و میشود آنها را بهراحتی دید؛ درحالیکه مردم اینها را نمیشناسند و میآیند اصفهان و یکقدمی دور پلخواجو و نقشجهان میزنند و میروند؛ درحالیکه چشم و روح و جان آدم با تماشای آثار گمنام اصفهان جلا پیدا میکند. البته متأسفانه بعضی زیرساختها برای تماشای این آثار گاهی فراهم نیست.
برج ایفل یا چهل دختران؟!
یکی از عناصر بسیار دیدنی اصفهان منارههای پرشمار در شهر هستند که خوشبختانه نه بلیتی میخواهد نه کسی جلوی شما را میگیرد. شما این منارهها را که بعضا 900سال است استوار مشغول تماشای شهر هستند مقایسه کنید با برج ایفل که 140سال عمر دارد. در اصفهان مناره چهلدختران، ساربان، راران و مسجد علی داخل شهر از زمان سلجوقیان باقی هستند و مناره چهلدختران کتیبه و تاریخ هم دارد. کتیبه نسخش را هرکسی با کمی دقت میتواند بخواند. ببینید این پیوستگی فرهنگی ما چقدر شیرین است. ما هنوز کتیبهای از نهصد و پنجاه سال پیش را میتوانیم بخوانیم. ایالاتمتحده حدود 700سال بعدازاین مناره تأسیس شده است. زمان رواج فیسبوک، گروهی در آن بود که به لهجه، اصطلاحات و ضربالمثلهای اصفهان میپرداخت و در این گروه به اندازه چند جلد کتاب محتوای خالص اصفهانی جمع شد. بسیاری از اصلاحات و کلمات را خود من هم نشنیده بودم ولی تأییدی گرفت. این البته احتیاج به تحقیقی گسترده دارد که بفهمیم چه اندازه از اینها را فقط ما استفاده میکنیم و چقدر از آن رواج گستردهتری دارد. مادرم مادربزرگی داشته است که به او بیبی میگفتند. ایشان شصت سال پیش وقتی مادرم چهارم ابتدایی میخوانده فوت شده است. در خاندان مادرم هنوز مکرر میشنوم که به قول بیبی فلان. مثلا میگویند به قول بیبی نون مفت شکم فولادی میخواد؛ یعنی کسی که امکانات رایگان به دست میآورد توان نگهداشتن و جذب و هضم آن را ندارد.
فرهنگ مردم اصفهان
درباره خست اصفهانیها باید بگویم ممکن است اینجور بوده باشد. میگویند وزیر دانشمند آلبویه صاحبابنعباد وقتی به اصفهان نزدیک میشده میگفته است که هر چه خواهید از من بپرسید که به اصفهان برسم خست بر من غلبه میکند و چیزی نخواهم گفت! ولی من خودم در اصفهان خسیس ندیدم. واقعا ندیدم. برعکس دهش و بخشش همهجا هست؛ ولی اصفهانیها مقتصدند و این خصیصه اتفاقا در برخی موارد بهشدت مطلوبیت دارد. شما شاید در هیچجای ایران نتوانید مدیرت پسماند اصفهان را ببینید. به شکلی باورنکردنی پسماند اصفهان بازیافت میشود.
از نه سال پیش (1391) صددرصد زباله در اصفهان بازیافت شده است. بسیار افتخارآمیز است. بهعنوان یک علاقهمند به محیطزیست به این امر افتخار میکنم. حالا هر که خواست بگوید ما خسیسیم. درباره اصفهان در شکل موسع آن یک نکتهای که توجه مرا جلب میکند این است که ما بهعنوان ساکنان جایی در همسایگی کویر چقدر به گلوگیاه و فضای سبز اهمیت دادیم و چقدر برای گسترش آن تلاش کردیم. شما در همین مناطق شمالی ایران فقط کافی است میان گاردریلها را آسفالت نکنید تا سبز شوند؛ ولی این کار را نمیکنند و وسط ریفیوژهایشان را هم آسفالت میکنند، خدایناکرده سبز نشود. ولی در اصفهان از هر طرفی که وارد اصفهان میشوید، از یزد از تهران و قم و کاشان از طرف نجفآباد که دیگر چسبیده به اصفهان. از سمت شیراز، شما از چند فرسخی فضای سبز و تلاش برای سبز شدن جاده را میبینید. این اهمیتی است که اصفهانیها به اقلیم دادهاند. بههرحال فرق شهر و غیرشهر در این است که یکی را دیزاین کردهاند و میدانستهاند قرار است چه بشود و دیگری باریبههرجهت پدید آمده است. اصفهان واقعا طرح و دیزاین داشته است و امیدوارم این اصالت و ویژگی را بتواند حفظ کند؛ متأسفانه گاهی خلاف این را میبینیم. تا همین 20 تا 25 سال پیش من از پشتبام خانه یک طبقهمان تعدادی پرشمار گنبد فیروزهای و همه منارههای اصفهان و کوه صفه را میدیدم. حالا همان خانه چهار طبقه است و از پشتبام آن فقط کوه صفه دیده میشود. متأسفانه ما نتوانستیم با شهر بهعنوان یک پدیده تاریخی و میراثی برخورد کنیم و روزبهروز این خطر بیشتر هم میشود. الان گرفتن یک عکس خالص از پل خواجو در برخی زوایا خیلی سخت شده است. متأسفانه این مشکل قدیمی هم هست. هتل کوروش که حالا اسمش کوثر است، پیش از انقلاب ساخته شد و منظر رو به جنوب پل را خراب کرد. الان هم در خیابان هاتف دارند ساختمانی را مثل قبل بالا میبرند که مناره بسیار زیبای مسجدعلی را پنهان میکند.
از اصفهان تا ارس
همهچیزهایی را که درباره اصفهان گفتم سرجای خود. ولی میخواهم خاطرهای بگویم. داشتم در کردشت جلفای آذربایجان و از حمام تاریخیاش تصویر میگرفتم. کنار ارس است و ارس در آنجا کمعمق و زلال است. دلم خواست بروم آن طرف ارس؛ چون آنطرف تپهای بود و تپه بسیار زیبا و دلربایی بود. به یک روستایی که داشت رد میشد گفتم اشکالی دارد بروم آن طرف؟ گفت میتوانی بروی ولی ممکن است تکتیراندازهای آنطرف بزنندت. شاید هم قاطع گفت. یادم نیست. راستش خیلی تلخ بود. آنجا متوجه شدم دارم به عشق سرزمینم کار میکنم و دوستش دارم؛ ولی این را میشود به «عشق به زمین خدا» گسترش داد. ما به میهن خودمان انس داریم و دوستش داریم و برایش فداکاری هم باید بکنیم؛ ولی شکل گسترده آن این است که ما بهعنوان بنیبشر یک زمین داریم و باید این زمین را مثل یک امانت نگاه کنیم و به بعدیهای قافله بسپاریم. به نظرم اینجور نگاه کردن برای همه بنیبشر بهتر است؛ ولی متأسفانه بعید است به این زودی رخ بدهد. شهید آوینی در نقدی که بر «قصههای مجید» نوشته بودند و جالب است که اسمش هست «ایران! دوستت دارم» گفتهاند: «اصفهان حتی شنیدن نامش قلبم را مثل گلبرگ گلهای محمدی در دست نسیم میلرزاند. حیاط آجرفرش، طاق ضربی، هشتی حوض، پاشویه، باغچه، بهارخواب… و لهجه شیرین اصفهانی که مثل کاشیهای مسجد شیخ لطفالله زیباست». میبینید که ایشان هم اصفهان را بهنوعی نماینده ایران دانستهاند.