کاغذ در زندگی و فرهنگ ایرانی
ایرج افشار در کتاب کاغذ در زندگی و فرهنگ ایرانی، روایت جالبی از گرانی کاغذ و روش صفویان در مکاتبات اداری میآورد که خواندنش برای ما میتواند خیلی جذاب باشد: آگاهی در باره بهای کاغذ زیاد نیست. در ترجمه تاریخ یمینی، معروف به تاریخ عتبی، (ص24) عبارتی به این صورت میبینیم که: «پنج تا کاغذ و قرصی مداد که دو درم سیاه ارزد.»البته دلالت بر آن ندارد که کاغذ ارزان بوده است. میخواهد بگوید این متاع با بَها در برابر چیزهای دیگر بیارزش مانده است. قصه جالب توجهی که با تاریخ و گرانی کاغذ مربوط میشود حکایتی است از عهد وزارت ابوالحسن فرات وزیر المقتدر خلیفه و آن را مؤلف تجارب السلف (ص ۲۰۴) نوشته است: «گویند در ایام گل هر روز پانصد دینار گل خریدی و در هر نوبت که وزیر شدی شمع و برف و کاغذ گران گشتی… و در سرای او حجرهای بود که او را حجره کاغذ خواندندی. هر که در سرای او آمدی به کاغذ محتاج شدی از آن خانه بستدی.»
این حکایت دلالت بر آن دارد که آن وزیر کاغذهای موجود در شهر را میخرید و در خانه خود احتکار میکرد و به بهای بیشتر میفروخت. اطلاعی دقیق که از بهای کاغذ خطایی در عهد سلطان حسین بایقرا وجود دارد یادداشتی است که در نسخه شاهنامه (ش ۱۵۱۰ موجود در طوپقاپی سرای) میبینیم و مربوط به قرن نهم است: «کاغذ خطایی هر ورقی بیست دینار برای یک شاهنامه ششصد ورق دوازده هزار دینار.»
اگر روشی را که برای مصرف کاغذ در کارهای دیوانی در دوره صفوی مرسوم بوده است بنا به اصل استصحاب، سنتی سابقهدار بدانیم، معلوم میشود به هر وزیری مقداری معین پول برای تهیه کاغذ میدادهاند. در دستورالملوک (ص ۸۰) میبینیم که آمده است: «و قیمت سی دستچه کاغذ دولتآبادی هر ساله به صیغه کاغذبها به جهت تحریر ارقام و احکام و فرامین و غیرهما از وجوهات ضبطی وزیر اصفهان … .»
به یاری دلالان چندین نسخه خطی خریدیم!
در جلد دوم سفرنامه جیمز موریه، روایت قابل تأملی هستند که قدمتش به سال ۱۲۲۵ هجری قمری برمیگردد. جیمز جاسیتینین موریه روایت میکند: «بازار کتاب مرتبی همانند قسطنطنیه دیده نمیشود، اما ما به یاری «دلالان» که کسان سودمند اما دغلکاری هستند چندین نسخه خطی خریدیم. کتابهایی را که ما میخواستیم از دکانها یا خانههای مردم پیدا میکردند. چندین نسخه خطی بسیار گرانبها و عالی و نیز شماری زیاد تابلوی نقاشی ایرانی برای ما خریدند. ایرانیان همانند ترکان نیستند که دست نامسلمانان را نجس شمارند و از قرآن به دور دارند. زیرا که نسخههای زیادی از قرآن را برای فروش نزد ما آوردند. اما در همان حال به قرآن بسیار ارج میگزارند. روزی مُلایی نسخههای خطی فراوانی را برای فروش نزد ما آورده روی زمین گسترانید از ناگاه یکی از همراهان از روی سهو پایش را روی یکی از نسخهها که با خط کوفی نوشته شده و آیههایی از قرآن در آن بود گذاشت. ایرانیان با لحنی توبیخآمیز گفتند: “مواظب باش آن کلام خدا است!”»
کمپوتهای قاجاری!
راویان جهانگرد قاجاری رهاوردهای جالبی از سفرهای فرنگان برایان به یادگار گذاشتهاند. یکی هم ابراهیم صحافباشی تهرانی که در سفرنامهای با همین نام روایتهای نابی از اوضاع ایران و فرنگ در حوالی سال ۱۳۱۵ ه.ق. ارائه میدهد. مثلا در صفحه ۹۶ کتابش میخوانیم: «در اینجا افسوس وطن را خوردم که چرا باید ما مردم ایران همت نکنیم و میوههای ایران را در قوطیهای حلبی بسته حمل به تمام دنیا نماییم و تحصیل لیرها بکنیم. خارج شدنی از ایران به جز پشم و پنبه و تریاک آن هم خیلی کم، چیز دیگری نیست و حال آنکه متجاوز از دویست سیصد قلم میتوان از محصول ایران حمل خارج نمود. در تمام دنیا گردش نمودم ابدا مثل هوا و نعمت ایران هیچ کجا دیده نشد، جواهری است در کهنه پیچیده. در کجای دنیا یافت میشود خربزه گرگاب و هلوی خراسان و زردآلوی اصفهان و انار ساوه و انگور شاهرود و غیره و غیره. تمام اینها به قیمت گزاف فروخته میشود که سگ لندنیرا در قوطیها کرده میفروشند.»
اصفهان مهد معماران
میرزا حسینخان تحویلدار نام آشنایی برای اهالی تاریخ و ایرانشناسی است و روایتهایش حلاوت خاصی دارند. مثل این روایت او درباره معمارهای اصفهان در کتابش با عنوان “جغرافیای اصفهان”: «در قدیم در اصفهان بسیار بودند، یعنی چنانچه در تواریخ نوشته شده [است] این ولایت در عهد صفویه دوازده هزار نفر معمار قلمی داشته و این زمان منحصر شده است به چهار پنج نفر، لیکن بعضی از بناها که استاد هستند عمل معماری را هم مرتکب میشوند.» او چند صفحه بعد، مینویسد: «جماعت بنا دو قسماند: یکی سفتکار که در شالوده و پی و پاچینی و دیوار و سقف و آهککاری دست دارند، یکی دیگر آنها که نازککارند و در گچ کاری و مقرنس و گچبُری تسلط دارند و بنای سفتکار اصفهان و نازککارش هر دو همیشه تعریف داشته و دارد. اعیانی خانههایی که تازه و قدیم ساخته شده است هنرهای آنها را از برای اهالی دانش و بینش محسوس میکند و بیشتر کارهای خوب را در خود اصفهان میکنند که هم مکان وسیع دارد و هم مصالح خوب، صاحب کارهاشان هم زیاد دقیقاند و مواظب کار آنها، بناهای قدیم نیز در مقابل ایشان مأخذ است. بسیاری از استادان اصفهان به بلاد دیگر رفتهاند و کارها را بهسهولت و سرهمبندی گذرانیدهاند، بههر حال این جماعت نسبت به ده بیست سال قبل نصف شدهاند. »او همچنین ادامه میدهد: «جماعت عمله و بنایی و غیره… سابق که کار بنایی و تعمیر زیاد بود از خوشنشینان دهات و رعایا بهجهت مزدوری بسیار در شهر میآمدند که الان در خور کاری که پیدا میشود کارکنهای خود بلده کافی است.»
به هر صورت باید کاری کنم که مرا آیندگان همواره بهخاطر آورند!
مهدی بن رضاقلی ممتحن الدوله در کتاب خاطراتش روایت عجیبی درباره ظل السلطان و اصفهاندارد. او مینویسد: «واقعا اگر بنایی و ساختمانی از قرون وسطی به یادگار مانده است، همان ساختمانهای زمان سلاطین صفویه است. چه خوب بود اگر دست تعدی حضرت والا سلطان مسعود میرزای ظلالسلطان نسبت به بناهای تاریخی صفویه در دارالسلطنه اصفهان قطع میگشت و بدان خانواده جلیل از انهدام آثار آنها کینهورزی نمینمود هنوز زیبایی آنها پابرجا بود.به کجا رفت سردرب باعظمت «باغ هزار جریب»؟ بله گفتند آن را به ابراهیم خان فراشباشی خود بخشیده بود که خراب نماید و برای خود از مصالح آن خانه بسازد و در «باغ ابریشم» بنای عمارت حضرت والا را تکمیل نماید. هزار افسوس.به کجا رفت عمارتین نمکدان؟ یکی دارای دو گنبد کاشیکاری بود که از اول طلوع آفتاب الی غروب از تابش نور خورشید به چندین رنگ جلوه میکرد که آن شاهزاده بیانصاف آن را به میرزا رضای عکاس معروف به حکیم پسر میناساز بخشید که قیمت آن کاشیهای رفله متالیک را صرف لهو و لعب و عیاشی نماید.به کجا شد «طالار طویله» معروف به تاریخ جهان؟ به میرزا عبد الوهاب شاطرباشی بخشیده شد. چه شد خیابان چهارباغ آن گلکاریها. آن بانگهای نچین! نچین؟ بله بچه باغبانها که در بالاخانههای مشرف به خیابان نشسته و به لحنهای خوش مردم را از چیدن گل منع مینمودند. داستان طراحی و گلکاری خیابان چهارباغ را رجوع به سیاحتنامه شاردن فرانسوی مینمایم.
جمعی را عقیده بر این است که طراحی خیابان شامپ الیزه معروف در پاریس که محل سیر و تماشا و گردشگاه عمومی است از روی طرح چهارباغ اصفهان ساخته گشته است. قارئین محترم که در خیابان شامپ الیزه گردش کردهاند یا سیاحت نامه شاردن را به اصفهان هنگام سلطنت سلاطین صفویه مطالعه فرمودهاند مقایسه با حال حالیه خیابان چهارباغ اصفهان فرمایند. نظر بهاینکه ایرانیان از چندین هزار سال قبل تاکنون سلاطین تاجدار خود را منزلت پیغمبری و رسالت میدادهاند و شاهپرستی را از ارکان دین میدانستهاند، مرا نباید اینطور بدانند که نسبت به شاهنشاهی ایران اطاله لسان نمایم. فقط بهطور نصیحت به عموم سلاطین وطن خود که مقام «اولی الامر منکم» را دارا میباشند و بهخصوص به عموم شاهزادگان و نتایج و خانوادههای کهن وابسته نصیحت میکنم که بهجز همکفو خود و همکفو فامیلشان با خانوادههای پست نوظهور تازه به دوران و تازه به عرصه رسیده و دهقانزادگان عقد مزاوجت نبندند، تا اولاد و نتایج آنها دارای صفات شاهزادگی و بزرگی و نجابت گردند. چنانکه فردوسی علیه الرحمه در حق این موضوع این شعر را گفته:
اگر مادر شاه بانو بدی
مرا سیم و زر تا به زانو بدی
مقصود اینکه به کارهای کثیف و رذالت و خرابکردن ابنیه تاریخی که سند قدمت و هنر یک کشور باستانی است اقدام نمینمودی.آن دو نفر دزدی که با حضرت مسیح به صلیب کشیده شدند. دزد دستچپی به مقام آن حضرت اهانت میکرد و دزد دست راستی او را از بدگویی منع مینمود و میگفت نسبت بدین مرد بزرگ چرا اطاله لسان نمایی؟
جواب شنید برای بقای نام خود که بعدها از نام من ذکری بکنند حتی به بدی هم بوده باشد. بههرحال از مطلب خارج گشتم عذر میخواهم.