بومیان آمریکا یا آمریکایی؟!

جو بایدن طی هفته گذشته در حالی‌که انتظار می‌رفت «تام اودال» را برای اداره وزارت کشور منصوب کند، به ناگاه در یک تصمیم تاریخی «دب هالند» را که نماینده نیومکزیکو در کنگره آمریکا و از بومیان این کشور است، به این سمت انتخاب کرد. خانم هالند 60ساله، عضو قبیله «لاگونا پوئبلو» است و به‌عنوان یکی از دو زن بومی آمریکایی که در سال2018 به عضویت کنگره انتخاب شده‌اند، پیش‌تر نام خود را در تاریخ آمریکا ثبت کرده بود.

تاریخ انتشار: 08:49 - چهارشنبه 1399/10/3
مدت زمان مطالعه: 8 دقیقه

حالا او نخستین چهره بومی است که اداره یکی از نهادهای تعریف‌شده در ساختار فدرال را عهده‌دار می‌شود. انتصاب او همچنین از نظر فرهنگی اهمیت بسیاری دارد؛ زیرا وزارت کشور در طول تاریخ با گروه‌های بومی آمریکا درگیر شده و نقش مهمی در سوءرفتار و ازهم‌پاشیدگی جوامع بومی داشته است. او با حمایت دامنه‌دار قبایل سرخ‌پوست، چـهـره‌هـای هالیوودی و فعالان محیط‌زیست در این سمت قرار گرفت تا شاید مرهمی باشد بر رنج تاریخی بومیانی که ایالات‌متحده موجودیت خود را با آشفته‌سازی نظم زندگی آنان و تصاحب سرزمین‌هایشان سازمان داد. نگاهی به تاریخ سیاسی روابط دولت فدرال آمریکا با بومیان این کشور مشخص می‌کند که تصمیم تاریخی بایدن در برگزیدن یک سرخ‌پوست که اجدادش همواره در حاشیه زیست آمریکایی قرار داشته‌اند، تا چه اندازه برای دمکراسی این کشور اهمیت دارد.

ساکنان نخستین

بومیان آمریکا باوجود آنکه امروزه تنها حدود دو میلیون نفر از جمعیت این کشور را که نزدیک به 2درصد کل جمعیت است، تشکیل می‌دهند، از تنوع قـومـی بالایی برخوردارند و شامل 570 قبیله می‌شوند. در طول قرن نوزدهم این جمعیت به صورت اجباری به سمت غرب کوچ داده شدند و از طریق توافق‌نامه‌های پی‌درپی که اغلب توسط مقامات سفیدپوست مورد احترام قرار نمی‌گرفتند و شکست نظامی از حکومت فدرال، کنترل خود را بر بخش زیادی از سرزمین‌هایشان از دست دادند و در سرزمین‌های باقی‌مانده درجه محدودی از خودگردانی را اعمال می‌کردند. در سال1831 «جان مارشال» قاضی ارشد ایالات‌متحده آمریکا کوشید تا وضعیت بومیان را در سیاست آمریکا تبیین کند. او اظهار داشت که قبایل بومی از دیگر جمعیت‌های آمریکا که مهاجر بودند، متمایز هستند و این امر توضیح می‌دهد که چرا روابط بعدی میان دولت فدرال که در حقیقت دولت مهاجران محسوب می‌شد با بومیان بسیار آشفته بود. مارشال در آن هنگام پیشنهاد داد که دولت فدرال وظیفه مراقبت از این جمعیت بومی را داشته باشد. این امر بر پیچیدگی شرایط افزود. از یک‌سو همواره تلاش می‌شد تا این گروه درون مهاجران جذب و حل شوند و در سوی دیگر مسئولیت محافظت از آن‌ها به دولت داده شد. این درحالی است که بومیان آمریکا برخلاف سایر اقلیت‌هایی که برای به رسمیت شناخته‌شدن مبارزه می‌کردند، منابع قدرتمند هویتی مانند تاریخ سکونت و حضور در آمریکا داشتند که سفیدپوستان حاکم خود را فاقد آن می‌دیدند. به این ترتیب تاریخ بومیان آمریکا غالبا به‌عنوان یک داستان اخلاقی که بومیان در طرف خیر و دولت فدرال در طرف شر آن ایستاده است، مطرح می‌شود. بومیان آمریکا افراد خوبی بودند که سعی داشتند شیوه زندگی سنتی را هماهنگ با طبیعت و محیط‌زیست حفظ کنند؛ اما سرمایه‌داری افسارگسیخته آمریکای سفید، آنان را در دفاع از منافع خود ناتوان کرد.

تقسیم سرزمین‌ها

بین سال‌های 1887 و 1933، سیاست دولت ایالات‌متحده معطوف به جذب سرخ‌پوستان به جامعه آمریکا بود. هرچند از نظر ناظران مدرن، این سیاست قیم‌مآبانه و نژادپرستانه به نظر می‌رسد؛ اما نخبگان سفیدپوستی که در آن مقطع بر جامعه آمریکا تسلط داشتند، آن را به‌عنوان یک مأموریت تمدنی و هم‌وزن با فعالیت‌های مبلغان اروپایی در آفریقا می‌دانستند. یک نیکوکار آمریکایی در سال1886 گفت: «بومیان با اطمینان از شب بربریت به طلوع عادلانه تمدن مسیحی هدایت می‌شوند.» این بدان معنا بود که آن‌ها باید تا حد امکان مانند آمریکایی‌های سفیدپوست باشند. به مسیحیت بگروند، انگلیسی صحبت کنند، لباس غربی بپوشند و مدل مو و سبک زندگی خود را به شیوه دیگر مردم ایالات‌متحده تغییر دهند.
قانون تخصیص عمومی (Dawes) که در سال1887 به تصویب رسید، چنین حکم می‌کرد که زمین‌های اختصاصی بومیان یا در اصطلاح رزرویشن به قطعات کوچک‌تر تقسیم شود و به بومیان اختصاص داده شود. آن‌ها به مدت 25سال حق فروش نداشتند؛ اما بعد از این زمان فرصت برای سفیدپوستان فراهم می‌شد تا این زمین‌ها را از دست بومیان خارج کنند. به این ترتیب جای تعجب نیست که سرزمین‌های بومیان از 154 میلیون جریب در 1887 به 48 میلیون طی نیم‌قرن آتی کاهش پیدا کرد. این قانون همچنین به بومیان آمریکایی که از سیاست تقسیم زمین پیروی کردند و «عادت‌های زندگی متمدنانه را پذیرفتند» تابعیت ایالات‌متحده را اعطا می‌کرد و به آن معنا بود که آموزش کودکان بومی اغلب در مدارس شبانه‌روزی به دور از تأثیر والدین صورت می‌گرفت. مدیر یکی از مشهورترین مدارسی که کودکان بومی در آن تحصیل می‌کردند، با افتخار بیان کرده بود که هدف او در تربیت کودکان «کشتن بومی در او و نجات مرد درونشان» است.

خودمختاری یا جذب

سرانجام «قانون تابعیت» در سال1924 تابعیت ایالات‌متحده را به تمام بومیان آمریکایی که قبلا آن را به دست نیاورده بودند اعطا کرد. به نظر می‌رسید این امر موفقیتی برای سیاست انحلال سرخ‌پوستان در جامعه آمریکا بود؛ اما واقعیت‌ها چیز دیگری را نشان می‌داد. بومیان مانند آفریقایی‌آمریکایی‌ها از حق رأی محروم بودند. آنان در فقر و محرومیت شدید به سر می‌بردند. رژیم غذایی و مسکن نامناسب داشتند و از محدودیت مراقبت‌های بهداشتی رنج می‌برند. در سال1933 «جان کولیر» که یک سفیدپوست بود اداره کمیساریای امور بومیان را عهده‌دار شد. او رویکرد جدیدی را درخصوص آنان مطرح کرد و اظهار داشت که زندگی سرخ‌پوستان آمریکا و شیوه زیست آنان در تعامل و احترام به محیط‌زیست، درس‌های زیادی برای مردم آمریکا دارد و در این راستا مصمم شد که تا حدامکان شیوه زیست سنتی آنان را حفظ کند. به ویژه او تلاش داشت که منطقه اختصاصی سرخ‌پوستی یا رزرویشن به وطن دائمی آنان مبدل شود و حاکمیتشان بر آن مورد پذیرش قرار گیرد. این سیاست جدید در سال1934 به قانون «سازمان‌دهی مجدد بومیان» (IRA) منجر شد که طی آن به تقسیم زمین‌های آنان خاتمه داده شد و فروش آن را ممنوع کردند تا بار دیگر این سرزمین‌ها در کنترل قبایل بومی قرار گیرد. همچنین مقرر شد تا آن‌ها به درجه‌هایی از خودمختاری دولتی و قضایی دست پیدا کنند. اگرچه به نظر می‌رسید این اقدام تأثیر زیادی در حفظ سنت و فرهنگ بومیان داشت، با این حال بعدها بسیاری از قضاوت‌های تاریخی آن را ناموفق ارزیابی کردند. این قانون فرض می‌کرد که همه بومیان تمایل دارند در زمین‌های خود باقی بمانند و به این ترتیب با مخالفت شدید آن گروهی از سرخ‌پوستان که تمایل داشتند در جامعه سفیدپوستان جذب شوند و با دفتر امور بومیان در تقابل بودند، مواجه شد. آنان بر این باور بودند که این قانون یک سیاست ویترینی است که قصد دارد حیات سرخ‌پوستان را به یک نمایشگاه زنده یا موزه مبدل کند. اگرچه 174 قبیله این طرح را پذیرفته بودند؛ اما برخی از قبایل بزرگ‌تر آن را رد کردند. مشکل دیگر این بود که بهترین بخش‌های سرزمین‌های سرخ‌پوستان در جریان قانون تقسیم زمین فروخته شده بود و در حدود صد هزار نفر از این جمعیت بی‌سرزمین شدند. به علاوه، این خودمختاری امکان تحرک اقتصادی را با توجه به محدودیت بودجه کم می‌کرد و بومیان را به یک جامعه درخودمانده و محتاج دولت فدرال مبدل کرد.

دگرگونی‌های جنگ

جنگ جهانی دوم وضعیت بومیان آمریکا را به مراتب دشوارتر کرد. دفتر امور بومیان در سال1942 از واشنگتن به شیکاگو منتقل شد و با اختصاص منابع فدرال به اقدامات فوری‌تر مربوط به جنگ، بودجه آن کاهش یافت. همچنین در حدود 400 هزار هکتار از زمین‌های بومیان برای مصارف جنگی در اختیار دولت قرار گرفت. تجربه جنگ نیز زندگی و نگرش بسیاری از بومیان آمریکا را دستخوش دگرگونی کرد. در سال1941 تقریبا 350،000 بومی آمریکایی در ایالات‌متحده آمریکا زندگی می‌کردند که 25،000 نفر آن‌ها در نیروهای مسلح خدمت می‌کردند. این نسبت بیشتر از هر اقلیت قومی دیگر بود. 40000 بومی دیگر نیز در صنایع مرتبط با جنگ فعالیت می‌کردند. از نظر بسیاری، این امر باعث انتقال دائمی به شهرها و تمایل به جذب در فرهنگ اصلی جریان سفید شد. جنگ جهانی دوم که پایان یافت مانند بسیاری از بخش‌های سیاست آمریکا، رویکرد درخصوص بومیان نیز دستخوش تحول شد. نمایندگان محافظه‌کار کنگره، فعالیت دفتر امور بومیان را غیرضروری و هزینه‌بر ارزیابی کردند و شورای ملی کلیساها نیز قانون پیشین در سازمان‌دهی بومیان را به سبب پشتیبانی از ادیان بومی مورد انتقاد قرار داد. این تصور که باید به وضعیت سرپرستی دولت فدرال بر بومیان آمریکایی خاتمه داده شود، در سال‌های پس از جنگ در واشنگتن به طور فزاینده‌ای مورد توجه قرار گرفت. این بدان معنا بود که دفتر امور بومیان می‌تواند به کار خود پایان دهد، «رزروها» از بین بروند، منابع بومیان به فروش برسد و سود حاصل از آن بین اعضای قبیله تقسیم شود. به این ترتیب بومیان نیز مانند هر آمریکایی دیگر به‌عنوان افراد مسئول سرنوشت خود باشند. علاوه بر این، به نظر می‌رسید مهاجرت بسیاری از بومیان به شهرها در زمان جنگ حکایت از این داشت که آنچه بسیاری از بومیان آمریکایی خود می‌خواستند، مشارکت در اقتصاد صنعتی پررونق پس از جنگ آمریکاست نه زندگی روستایی در رزروهایی که به لحاظ اقتصادی محروم بودند. ویلیام بروفی در 1947 جانشین کولیر شد و در این زمان سیاستی به منظور کوچ‌دادن بومیان از قبایل به شهرها آغاز کرد. این برنامه به‌تدریج گسترش پیدا کرد و تا 1960 تقریبا 30درصد بومیان آمریکا در شهرها زندگی می‌کردند، در حالی که این رقم در سال 1940 فقط 8درصد بود. اگرچه دفتر اداره امور بومیان به لحاظ مالی برای این جابه‌جایی به آن‌ها کمک می‌کرد؛ اما در اوایل سال1953 گزارش شد که «بسیاری از بومیان آمریکا سازگاری با شرایط جدید کار و زندگی در شهرها را دشوارتر از آنچه پیش‌بینی شده بود، یافته‌اند.» پیدا کردن مسکن مناسب، کنار آمدن با تعصب و حتی درک ویژگی‌های روزمره زندگی شهری مانند چراغ راهنمایی، آسانسور، تلفن و ساعت، این تجربه را برای بسیاری از سرخ‌پوستان آسیب‌زا کرد. جای تعجب نیست که بسیاری از بومیان مهاجر از بیکاری، زندگی در زاغه‌ها و اعتیاد به الکل رنج می‌برند. بودجه فدرال برای پروژه جابه‌جایی هرگز برای کمک به بومیان آمریکا برای کنار آمدن با این مشکلات کافی نبود و بسیاری از آن‌ها ناگزیر بار دیگر به سرزمین‌های اختصاصی (رزروها) بازگشتند.

پایان رزروها

در آگوست1953، کنگره قطعنامه 108 را تأیید کرد که به‌عنوان بیانیه اصلی سیاست خاتمه‌دهی به رزرویشن شناخته می‌شود: «این خواست کنگره است که در سریع‌ترین زمان ممکن، سرخ‌پوستان را در محدوده سرزمینی ایالات‌متحده تابع قوانین مشابه و دارای همان امتیازها و مسئولیت‌های قابل‌اعمال برای سایر شهروندان ایالات‌متحده قرار دهد. وضعیت آن‌ها به‌عنوان بخشی از ایالات‌متحده به رسمیت شناخته خواهد شد و تمام حقوق و امتیازهای مربوط به تابعیت آمریکا به آنان اعطا خواهد شد.» در همان ماه کنگره قانون عمومی 280 را تصویب کرد که در کالیفرنیا، مینه‌سوتا، نبراسکا، اورگان و ویسکانسین صلاحیت کیفری را به استثنای برخی موارد خاص از سرخ‌پوستان به مقامات ایالتی منتقل کرد. کنگره همچنین قوانین منع فروش الکل و اسلحه به بومی‌ها را لغو کرد. مدافعان این رویکرد آن را به نوعی آزادی بومیان می‌دانستند و حتی این قانون را با لغو برده‌داری مقایسه می‌کردند. به باور آنان، قانون جدید امکان توسعه اقتصادی و پیشرفت «رزروها» را فراهم می‌کرد. بااین‌حال این سیاست برای بومیان نگرانی‌های بسیاری را به همراه داشت؛ چرا که این رویکرد راه را برای خرید سرزمین‌های باارزش بومیان که اغلب زمین‌های بزرگ شامل جنگل و منابع با ارزش الوار بود، توسط سفیدپوستان باز می‌کرد. بااین‌حال عمدتا سرخ‌پوستان دو رگه که در شهرها سکونت پیدا کرده و ارزش‌ها و سبک زندگی سفیدپوستان را پذیرفته بودند، از قانون جدید استقبال کردند.

جنبش بومیان شهری

برآوردها درباره تعداد کسانی که تحت‌تأثیر این قانون، سرزمین‌های اجدادی خود را ترک کردند، متفاوت است؛ اما آنچه مسلم است این رویکرد تأثیری چشمگیر بر تاریخ بومیان و افزایش مهاجرت آنان به شهرها داشت که در پی آن جمعیت «بومیان شهری» در آمریکا شکل گرفت. در پی این مهاجرت‌ها به‌تدریج مطالبات شهری در میان بومیان پدید آمد و یکی از نخستین نتایج آن شکل‌گیری «جنبش مردمی بومیان آمریکا» بود که در سال1968 در «مینیاپولیس» تأسیس شد. این جنبش ابتدا در مناطق شهری و برای رسیدگی به موضوع‌های مربوط به فقر سیستمی و خشونت پلیس علیه بومیان آمریکا هوادارانی پیدا کرد. به زودی جنبش تمرکز خود را از مسائل شهری گسترش داد و بسیاری از موضوع‌های قبیله‌ای بومی را نیز به درون مبارزات خود وارد کرد. حقوق معاهدات که دولت فدرال به آن پایبند نبود، نرخ بالای بیکاری، مشکلات آموزشی، تداوم فرهنگی و حفظ فرهنگ‌های بومی از مهم‌ترین این مطالبات بود. این جنبش تلاش کرد تا سطح زندگی سرخ‌پوستان را بهبود بخشد و سهمی برای آنان در سیاست آمریکا به دست آورد. به علاوه می‌کوشیدند تا دیدگاه‌های بومی در تاریخ، سیاست، آموزش، هنر، دین و رسانه‌های آمریکا بازتاپ پیدا کند. همچنین تلاش داشت بر روند دادرسی‌های ناعادلانه درباره سرخ‌پوستان و رفتار پلیس با آن‌ها از طریق پیگیری‌های نمایندگان قبایل و برگزاری راهپیمایی‌های طولانی اثر بگذارد. این تلاش‌ها در نهایت به مشارکت بیشتر بومیان در زندگی آمریکایی، برقراری سطح بیشتری از عدالت آموزشی و حضور بیشتر آنان درعرصه سیاست آمریکا منجر شد. در مجموع روابط بین بومیان و مهاجران آمریکایی پیچیده، مشاجره‌انگیز و گاه توأم با همکاری در زمینه‌هایی چون تجارت و جنگ خارجی بود. چگونگی تنظیم این روابط در قانون اساسی پیش‌بینی نشده است و تا همین اواخر، چنین روابطی توسط دولت‌ها تشویق و تقویت نمی‌شد. حالا شاید با انتخاب «دب هالند» به سمت وزارت کشور که حدود 500 میلیون هکتار از اراضی عمومی و پارک‌های ملی، زیستگاه‌های در معرض نابودی، دفاتر آموزش بومیان، دفاتر صندوق‌های سرمایه‌گذاری مرتبط با آنان زیر نظر او اداره می‌شوند، وضعیت این جمعیت که ساکنان نخستین این کشور بوده‌اند، بهبود پیدا کند.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط