حالا خاطرات نوستالژیکش از آن ایام برای شناسایی زمانه نسلی که در حوالی ما زیستند و بهمرور به خاطرهها پیوستند، بسیار مغتنم است. اصفهان، شهر رؤیایی نسل رضانور بختیار، در میانه آهن و دود در قلب نسلی که در آن زندگی میکردند، برای همیشه پنهان شده است؛ شهری که رضانور در سالهای نوجوانیاش در آن به دبیرستان بزرگ سعدی در مجاورت میدان تاریخی نقشجهان رفت و در همانجا با ادبیات، عکاسی، سینما و دوستان ابدیاش یعنی فرشید مثقالی، احمد میرعلایی و ضیا موحد آشنا شد؛ یاران دیرینی که سابقه دوستیشان به بیش از نیمقرن میرسد! کسانی که بعدها هرکدام افراد تأثیرگذاری در این سرزمین شدند. در همین دبیرستان بود که تحت تعالیم کسانی چون غلامحسین آهنی و ناصرقلی بهاصدری، دریچههای جدیدی از جهان به روی نسل او که تشنه دانستن بودند، گشوده شد، نسلی که پس از سالهای جنگ جهانی دوم و تراژدی تحملناپذیر اشغال وطن به دست بیگانگان پا بر خاک این سرزمین گذاشت، نسلی که ساختن را بر ویرانکردن مقدم میدانست و دانش را گرامی میداشت. اما دبیرستان سعدی برای نسل بیقرار بختیار کفایت نمیکرد. او سرانجام برای آموختن، جلای وطن کرد و به انگلستان رفت؛ آنچنانکه یاران دبیرستانیاش نیز هرکدام در مقطعی از زندگی چنین کردند و به راهی رفتند که او رفت. سالهای حضورش در انگلستان به دهه 1960 میلادی بازمیگردد. انگلستان در کنار سایر متفقین فاتح جنگ جهانی دوم شده بود؛ ولی همچنان خاطرات و نسبتی نزدیک با جنگ بزرگ داشت و درنتیجه، سعی میکرد صلحطلبانه با مهمانانش برخورد کند. بختیار از این فرصت تاریخی حاکم بر غرب، برای آموختن رشته عکاسی استفاده تمام و کمال کرد؛ آرزویی که از سالهای کودکی و ایستادن و خیرهشدن پشت ویترین مغازه دوربینفروشی لئون آبکاریان در چهارباغ عباسی، لحظهای او را رها نکرده بود. ابتدا در دانشگاه ناتینگهام و سپس در دانشگاه چاپ لندن به تحصیل در رشته عکاسی مشغول شد. سالهای زندگی و تحصیل در انگلستان هرگز او را در ظواهر و زرقوبرق یک کشور غربی که میتوانست برای یک جوان خاورمیانهای بسیار فریبنده و گمراهکننده باشد، فرونبرد. آنچنانکه خودش میگوید، برای آموختن هر آنچه از هنر و فرهنگ غربی در دسترسش بود، به اروپا آمده بود. سرزدن به موزههایی که قسمتهایی از دیوارهای آنها با میراث سرزمینش پر شده بود، گشتوگذار در محله کتابفروشهای خیابانی لندن، تماشای کنسرت، رفتن به سینما و خواندن کتاب، تمام زندگی او در آن سالهای رؤیایی بود. البته کارکردن برای امرارمعاش را نیز فراموش نمیکرد؛ زیرا پولی که خانواده برایش نامنظم ارسال میکرد، کفاف هزینههای زندگی در انگلستان و مخصوصا ابرشهر لندن را نمیداد. کارگری در آتلیه جان فرنچ، عکاس برجسته بریتانیایی، چیدن گیلاس در مزرعه و کار در کارخانه سیگارسازی جان پلیر، قسمتی از تلاش او برای ماندن و ادامهدادن در آن سالهاست. او سرانجام پس از سالها تلاش مستمر برای آموختن در 1345 به کشور بازمیگردد؛ آنچنانکه خودش میگوید، همان سالی که فروغ فرخزاد از دنیا رفت.او در سالهای دهه 1340 که دوران ظهور و تثبیت هنر مدرن و معاصر ایران است، در کنار عدهای که تعدادشان از انگشتان یک دست فراتر نمیرفت، در تثبیت عکاسی بهعنوان یک هنر پیشرو در کنار سایر هنرهای روز، نقش تأثیرگذاری داشت. سالهای میانی دهه 1340 و سالهای پسازآن را میتوان دوران شکلگیری نخستین تلاشهای کسانی دانست که به دنبال ایجاد نظم در وضعیت آشفته عکاسی ایران بودند. کامران عدل، احمد عالی، فخرالدین فخرالدینی، زندهیادان هادی شفائیه و مسعود معصومی بههمراه رضانور بختیار، برای ساماندادن به امور صنفی و مدونکردن آموزش عکاسی در کشور، اولین دیدارهای خود را در دفتر کار دکتر شفائیه برگزار کردند؛ هرچند تا رسیدن به نقطهای که بتوان از آن بهعنوان شکلگیری اتحادیه، صنف یا تشکل صنفی عکاسی ایران نام برد، راه درازی در پیش بود و این مهم در چند دهه بعد محقق شد. بااینحال، ظهور چهرههایی مانند بختیار و دوستانش که فارغالتحصیلان عکاسی از نقاط مختلف اروپا بودند، به دمیدهشدن روحی تازه در فضای عکاسی ایران و افزایش استانداردهای کیفیت عکاسی در کشور منجر شد. با حضور همین تعدادِ انگشتشمار و کسانی که در پی این نسل آمدند، عکاسی دارای موقعیت اجتماعی شد و دیگر به عکاسان بهعنوان آدمهای دستهچندم یا دورهگردانی ایستاده در انتظار مشتری در کنار خیابان نگاه نمیکردند. عکاسان تحصیلکردهای در این سالها ظهور کردند که به زبانهای اروپایی مسلط بودند، آگاهانه درباره موضوعهای مختلف حرف میزدند و ازلحاظ فنی، فرسنگها با آتلیهداران سنتی شاغل در خیابانهای شهرهای بزرگ ایران فاصله داشتند. تأثیر بر عکاسی صنعتی، مدلینگ، پرتره، خیابانی و اجتماعی و همچنین تدریس و انتقال این آموختهها ویژگیهای مهم نسل عکاسانی است که رضانور بختیار هم یکی از آنهاست. البته بختیار برای تدریس عکاسی در دانشگاه باید تا سالهای پس از انقلاب و تأسیس رشته عکاسی در کشور صبر میکرد؛ اما پیش از آن نیز از هر فرصتی برای انتقال آموختههایش به سایرین دریغ نمیکرد؛ حتی اگر مانند سالهای حضورش در مؤسسه اطلاعات با قدرناشناسی همان عکاسان بیدانش و تجربی مواجه میشد. رضانور بختیار سابقه سالها تدریس در بیشتر دانشگاههای اصفهان را دارد و چندین کتاب نیز در حوزه آموزش عکاسی در دو شکل ترجمه و تألیف در اختیار هنرجویان و علاقهمندان عکاسی قرار داده است.
او همچنین چند کتاب از عکسهایش با موضوعهای گوناگون را در سالهای طولانی فعالیتش به چاپ رسانده که برآمده از همان جهانی است که در آن زیسته و رشتههای مستحکمی آنها را به او متصل کرده است. زایندهرود و معماری شهر اصفهان تعدادی از این ابژهها هستند که در اعماق روح رضانور بختیار حضور دارند و نقطه اتصال او به جهان هستند. او با کتابهای عکاسیاش بهواقع به جهانی که در آن زیسته است، ادای دین میکند. تناسب، وحدت، ریتم، تنوع و سایر اصول گرافیکی که در عکسهای مجموعههای مختلف او بهوفور یافت میشود، همه نشان از استقرار مستحکم یک عکاس در جهان زیسته خود است.
با گذشت سالها وقتی به پشت سرش مینگرد، به اینکه نوجوانی بود که رؤیای عکاسشدن در سر داشت و برای تحقق آن به سفری ادیسهوار به اروپا رفت، افتخار میکند. در طی این سالها عدهای از دوستان نزدیک و اعضای خانوادهاش جهان را ترک گفتند؛ اما او همچنان به اینکه «باید زیست» میاندیشد و چه نشانهای برای این ادامهدادن و زیستن، آشکارتر از اینکه در همین سالهای دهه 1390 دستبهکار بزرگ ترجمه و تألیف فرهنگ واژگان عکاسی زد.