شرلوک هولمز ایرانی

صادق ممقلی، شرلوک هلمس ایران یا داروغه اصفهان کتابی است مربوط به صدسال پیش از نویسنده‌ای که تا سال‌ها گمنام مانده بود. نویسنده در دوره‌ای که هنوز گونه‌ ادبی داستان و رمان و نوول به رسمیت شناخته نشده داستانی به‌شدت نو و مدرن مثل شرلوک هولمز را خوانده و توانسته آن را ایرانی کند و داستانی وطنی بنویسد. این شخص کاظم مستعان‌السلطان (هوشی دریان) نام دارد که صادق ممقلی، کارآگاه داستانش را در اصفهان مستقر کرده است.

تاریخ انتشار: 07:40 - سه شنبه 1399/11/14
مدت زمان مطالعه: 4 دقیقه

تصور کنید داستانی کارآگاهی‌جنایی را که سرنوشت خود داستان و نویسنده‌اش هم به داستان‌های کارآگاهی بپیوندد: داستانی حدود صدسال پیش نوشته شد. تا مدت‌ها داستان پنهان و گمنام بود. وقتی هم که خوانده شد، خیلی‌ها نویسنده‌اش را کس دیگری دانستند. تا اینکه چند سال پیش براساس کشف شواهد و مدارکی، بالاخره خورشید از پشت ابرها کنار رفت و چهره‌ حقیقی نویسنده هویدا شد :  «کاظم مستعان‌السلطان». صادق ممقلی داستانی هزارویک‌شب‌گونه است، تودرتو و داستان در داستان. از داستانی کارآگاهی به داستان کارآگاهی دیگری می‌رود. صادق ممقلی که او را ارباب صدا می‌زنند یک کارآگاه ساده نیست، او معتمد شهر است. هر اتفاقی که می‌افتد مردم شهر او را باخبر می‌کنند. تمام دزدان شهر او را می‌شناسند و او هم تمام سابقه‌داران شهر را می‌شناسد. آن‌ها را هم که به راه راست برگشته‌اند می‌شناسد و می‌داند دیگر دست از پا خطا نخواهند کرد. غریبه‌هایی را که وارد شهر می‌شوند زیرنظر دارد و می‌داند هرکدام در کجا مستقر خواهند شد. دستیاری هم دارد هم‌ردیف با واتسون به نام سعید  که اغلب جاها همراه اوست یا به دستور «اربابش» پی کسب خبر می‌رود. این معتمد شهر بیشتر از آنکه بخواهد خاطیان را به سزای اعمالشان برساند می‌خواهد عدالت در شهر برقرار شود و مال یا شخص گمشده را به صاحبش برساند. اینها همه مربوط می‌شود به دوران ظل السلطان؛ سخت‌ترین دوران اصفهان. و از آن طرف موازی با دورانی که مردم برای برپایی عدالت‌خانه و مشروطه تلاش می‌کردند (انتهای قرن ۱۳ شمسی). در حقیقت تلاش‌های صادق ممقلی آرزوها و رویاهای کسانی بوده که می‌خواستند در این مملکت عدالت‌خانه دایر کنند.
در اصفهان همه هم را می‌شناسند. نام‌ها بیشتر از هرچیز دیگری خواننده  (به‌خصوص خواننده اصفهانی ) را مسحور خودش می‌کنند: صادق ممقلی، رحیم طاقونی، قنبر بلوچ، نجف‌قلی‌بیک و… . باید یک اصفهانی باشی تا متوجه شوی اسامی‌ای که کاظم به کار می‌برد دقیقا کجای اصفهان هستند و از آن یک قدم بالاتر، باید با تاریخ محله‌های اصفهان آشنا باشی تا محلاتی را که روزگاری در این شهر بودند و حالا نابود شده‌اند یا اسامی‌شان عوض شده تشخیص دهی. اسامی‌ای چون عمارت آینه‌خانه که حالا اثری از آن باقی نمانده (به دست ظل‌السلطان نابود شد)، مجسمه‌های شیر کنار پل، دروازه طوقچی، قیصریه، تل عاشقان، گود چلمان، قلعه تبرک تنها چندتا ازین مکان‌ها هستند.اما از هرچه بگذریم، سخن «نثر» کتاب خوش‌تر است. خواندن کتاب‌های کارآگاهی نشان می‌دهد که عموما نثر این کتاب‌ها ساده و شفاف است. قاعدتا همه چیز در خدمت معماها و کشف و شهودهای داستان قرار می‌گیرد. آن‌قدر خواننده در هزارتوی اتفاقات داستان قرار می‌گیرد که دیگر یادش می‌رود نثر داستان چگونه است. اصلا اگر خواننده حواسش از خود داستان به فرم آن و واژه‌پردازی و لفاظی پرت شود که دیگر حساب‌ ماجراها از دستش می‌رود و سرنخ را گم می‌کند. حالا داستان صادق ممقلی هم به همین صورت است. نثر ساده و روان است. فقط اینجا تفاوت‌هایی وجود دارد. این کتاب پس از دوره‌های طولانی لفاظی و نثرپردازی و تصنع در ادبیات فارسی بیرون آمده است؛ قاعدتا این کتاب نمی‌تواند به یک باره تمام قواعد دوران خودش را کنار بزند و به زبان ایرانی زاده‌ اواسط قرن ۱۴شمسی صحبت کند. باید یادگارهایی از نثر قائم مقام فراهانی و رضاقلی‌خان هدایت داشته باشد و از آن طرف، سادگی و شیوایی را از روزنامه‌های هم‌عصرش، مثل نسیم شمال بیاموزد و البته خود نیز با تجارب و دیده‌هایش از کشورهای دیگر متوجه شود که هرچه نثر ساده‌تر و به زبان کوچه و بازار نزدیک‌تر باشد، بیشتر هم خوانده می‌شود. بنابراین ما با داستانی امروزی مواجهیم که نه زبانش کاملا امروزی است و نه زبانش قدیمی و کهن است؛ هم آن است و هم آن نیست. همین باعث می‌شود این کتاب برای بعضی خواننده‌ها مصداق «آشنایی‌زدایی» باشد: کتاب را باز کنند و با نثر شیرینی طرف شوند که یادگار گلستان سعدی است. البته ممکن است همین دلیلی باشد برای برخی دیگر که نتوانند با این نثر ارتباط برقرار کنند. اما چه می‌توان گفت جز شیرینی این نثر؟ «ارباب گفت: بی‌مضایقه خواهم گفت. طاقون قریه‌ای است در چهارده فرسخی شهر از توابع قمشه. رحیم پسر یکی از حاجی‌های آنجاست که چندسال قبل هوس دزدی نموده شب‌ها را از طاقون بعد از آنکه همه او را می‌دیدند در رختخواب خود می‌خوابید و صبح‌ هم از همان‌جا بیرون می‌آمد، در صورتی که بعد از خوابیدن دیگران برخاسته به شهر می‌آمد و خود به دارالتجاره‌های بزرگ زده [دزدی کردن]، بدون هم‌دست و رفیق. هرچیز قیمتی که به دست می‌آورد می‌بست و با پشت خود از دیوار بلند پایین آمده و آنچه آورده بود در محفلی مخفی می‌کرد و به طاقون برمی‌گشت و به همین جهت مورد سوءظن واقع نمی‌شد. (ص۴۰)»  ولی دنیای این کتاب صاف و ساده‌ است؛ دنیایی که در آن دزدها ساده و حتی کمی احمق‌اند. به طرفه‌العینی خود را لو می‌دهند. دزدهایی که کمی انصاف دارند و گاهی دست و دلشان می‌لرزد از خطا و گناه. آدم‌ها از بدی وحشت می‌کنند و نمی‌خواهند دامنشان به گناه آلوده شود و آبرویشان برود؛ کلمه‌ای که بارها در کتاب تکرار می‌شود. از آن طرف، اگر دزدی را می‌گیرند، به محض اینکه تنبیه شود، توبه می‌کند و دیگر ادامه نمی‌دهد. مردم هم دیگر به چشم دزد به او نگاه نمی‌کنند. حتی کارگاه صادق ممقلی هم به همه می‌گوید فلانی دیگر توبه کرده و مطمئنم دزدی کار او نیست. توبه‌ها، حرف‌ها، اعتمادها همه و همه روشن است.
دنیای جنایی کتاب هم جالب است. صادق ممقلی یک کارآگاه ساده نیست. او برای کشف رازها روش‌های خاص خودش را دارد. روش‌هایی که شاید الان کسی حتی نداند یا حتی مضحک باشند؛ برای مثال، برای اثر انگشت گرفتن روش خاص خودش را داشته است: وقتی جای انگشت‌های مظنون را روی دیوار یا جای دیگری می‌دیدند، آهک روی آن می‌گذاشتند تا جای آن ضبط شود. سپس وقتی مظنون دستگیر می‌شد، دست را بر جای حک‌شده روی آهک تطبیق می‌دادند. برخی رفتارهای صادق ممقلی هم شبیه شرلوک هولمز است: شواهد را می‌بیند و یکی یکی آن‌ها را کنار هم می‌چیند و یک‌باره نتیجه‌ استدلال‌هایش را برای مظنون رو کرده و او را متعجب و حیرت‌زده می‌کند. البته مهم‌تر از همه اینکه «صادق ممقلی از اشخاصی نبود که خود را ببازد و دست و پای خود را گم کند. همیشه برای هر پیش‌آمدی خود را آماده داشت. (ص۳۶)» یعنی صادق ممقلی از هیچ اتفاقی نمی‌ترسد و تا آخر یک ماجرا را پی می‌گیرد تا بالاخره خلافکاران شناسایی شوند. سبک و روش کارآگاه صادق ممقلی که خودش یک لوطی به تمام معناست، با داروغه‌های جنجالی گذشته و آن‌هایی که مردم را می‌ترساندند و مامور حکومت بودند، فرق دارد. بله، برای صادق ممقلی هیچ چیزی برتر از عدالت نیست!

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط