هنرمندی تن پوش از آینه، صحنه و تئاتر

نام «رضا عماد» هنرمند پوینده و بازیگر گرانمایه که می‌آید بی‌اختیار به سال‌های گذشته برمی‌گردم، سال‌هایی که سرشار از شوق آموختن بودیم، سال‌هایی که بر ذهن پراشتیاقمان رویای زیبای بازیگری و کارگردانی نقش می‌بست و نفس‌زنان می‌دویدیم تا تالاراشرف (اداره تئاتر) جمع می‌شدیم و بی‌تابِ رسیدن به سکوی صحنه، بحث‌وجدل می‌کردیم تا برسر نمایشنامه‌ای به تفاهم برسیم. می‌دانستیم که فاصله زیاد است و امکانات در حد هیچ. می‌دانستیم که در این اشتیاق تنها نیستیم. اصلا گذشتِ سنگین زمان را حس نمی‌کردیم، سبک و پرهیجان گام برمی‌داشتیم با پرسش‌های بی‌پایان. تا اینکه در یک توافق جمعی متن دلخواهمان را انتخاب می‌کردیم و با جان دل برای رسیدن به اجرایی مطلوب زحمت می‌کشیدیم تا نمایشی را در ناکجاآبادی، اصفهان یا شهرستان دیگری به صحنه ببریم.

تاریخ انتشار: 08:37 - چهارشنبه 1399/11/15
مدت زمان مطالعه: 6 دقیقه

 درباره جریان تئاتر اصفهان و پیشگامان این حرفه اگر نخواهیم بگوییم هیچ، دکتر پرویز ممنون و من پژوهش کرده‌ایم و کتاب نوشته‌ایم. ولی هیچ‌کدام درباره تئاترهای مدرن نقد تحلیلی نکرده‌ایم که چه در گذشته و چه امروز.  می‌دانید نسل امروز کمتر به دنبال شناخت نسل گذشته هستند و من رنج می‌کشم که چرا بعضی از دانشجویان حتی اگر تعدادشان اندک باشد، تنها با گفتن استاد و پیشکسوت تکلیف خودشان را روشن می‌کنند. درصورتی که من و تو می‌دانیم که در عرصه شگفت‌انگیز تئاتر چه امیدها و آرزوهایی داریم. می‌دانیم که هنرمند در بی‌انتهایی دنیای هنر و انتقال رمز و راز آن به دیگران، همیشه جاودانه خواهد ماند.
باری، ببینیم عباس جوانمرد هنرمند و کارگردان تئاترایران چه گفته است: «تئاتر، این اقیانوس پهناور و کرانه، این وادی بی‌همتای هنر که یک عمر تو را آن چنان سرگردان می‌کند که همچون کرمی درپیله خود می‌پیچی و سرانجام یا آن‌قدر دگرگون و آزاد می‌شوی که هرقدر در سیطره لایتناهی آن سیر کنی به جایی نمی‌رسی یا برای همیشه درآن وادی به دنبال چیزی که نمی‌دانی چیست می‌گردی و می‌گردی و می‌گردی … .»
رضا عماد بازیگری را در اصفهان با ایفای نقشی کوتاه در نمایش «احمد دلاک» در تئاتر سپاهان آغاز کرد و با چند نمایش دیگر ادامه داد؛ اما حضور در «چوب به‌دست‌های ورزیل» را می‌توان اولین تجربه متفاوت و جدی عماد در بازیگری تئاتر دانست. درواقع بالاخره در زمستان سال 1350 خواسته او که حضور در کاری کارستان بود ثمر داد و با کوشش هنرمندان جوان تئاتر فرهنگ و هنر اصفهان نمایشنامه «چوب به‌دست‌های ورزیل» غلامحسین ساعدی در سینما تئاترپارس (ارحام) به مدت 45 روز اجرا شد. رحمت ارشادی، هوشنگ بشارت، فریدون سورانی، منصور نصیری، سعید محقق، محمد هاشمی، رضا محبی، غلامعلی عرفان و رضا شادزی (طراح صحنه)، عباس عقیلی (طراح و نقاش)، ناصرکوشان و دیگران زمینه‌سازِ برصحنه‌رفتن این اثر و اجرای آن شدند.
 داستان از این قرار بود که پای گراز به دهی به نام ورزیل باز می‌شود و اهالی ده هنگامی وارد قضایا می‌شوند که گراز زمین یکی از روستاییان ( محرم) را شخم زده و محصولش را از میان برده است و محرم به همین سبب از دیگران جداشده و در خرابه‌ای کنار مسجد به قول خودش به خاک سیاه نشسته است. دهاتی‌ها هرکدام یک چوب به دست دارند. (چوب به‌دست‌های ورزیل‌اند دیگر.) چوب سلاح آن‌هاست، وسیله دفاع آن‌هاست، نشانه دلبستگی آن‌هاست به زمین و زندگی. ولی محرم دیگر چوب به دست ندارد، چون دیگر به سلاح احتیاجی ندارد. چیزی ندارد تا از آن دفاع کند. زمین و زندگی برایش باقی نمانده است تا بدان دلبسته باشد. در حقیقت محرم از صف چوب به‌دست‌های ورزیل خارج می‌شود…
روستاییانی که هنوز بلا برسرشان نازل نشده جاهل‌اند. می‌گویند لابد محرم کاری کرده است که گراز به زمینش زده است. اما ضربه بلا محرم را به هوش آورده و با روشن‌بینی وحشتناکی که نتیجه بلازدگی است، پیش‌بینی می‌کند که این شتر در خانه همه‌شان خواهد خوابید. محرم چون آب از سرش گذشته دیگر احتیاجی ندارد خودش را گول بزند؛ این است که واقعیت فاجعه را تماما درک می‌کند و می‌داند که گراز با دعا و صدای دهل و این قبیل حیله‌های عاجزانه میدان را خالی نمی‌کند. محرم این را توی چشم همه می‌گوید و نفرت همه را برمی‌انگیزد… . در میان چوب به دست‌های ورزیل آدم‌های گوناگونی هستند: آدم ساده، آدم خرافی، آدم خل و دیوانه، آدم منفی، آدم مثبت. گراز هر شب زمین یکی از این آدم‌ها را شخم می‌زند و هر یک از این‌ها را بر سر این دوراهی قرار می‌دهد که یا در جمع چوب به دست‌های ورزیل بمانند یا با گراز مبارزه کنند، یا مانند محرم خرابه‌نشین شوند و به ریش دیگران زهرخند بزنند. انتقال ساده معنا و اسلوب بازی دلچسب رضا عماد در اجرای نمایش چوب به‌دست‌های ورزیل واقعا چشمگیر بود. به‌خصوص با حس و حالی که نشان می‌داد و تماشاگر را مجذوب صحنه می‌کرد.
محرم برجسته‌ترین، مشخص‌ترین و ملموس‌ترین چهره این نمایش بود که اجرای آن ارزش والایی در تاریخ تئاتر مدرن این شهر دارد. نمونه دیگری از این‌گونه تئاترها، که رضا عماد در آن نقش برجسته‌ای داشته، نمایشنامه «پهلوان اکبر می‌میرد» نوشته بهرام بیضایی است که مرتضی میثمی آن را کارگردانی کرده بود و عماد نقشِ پهلوان‌اکبر را به‌خوبی متبلور کرده بود. خوشبختانه این نمایش هم درسالن تماشاخانه پارس (ارحام) سال 1351 اجرا شد.
نمایش «پهلوان اکبرمی‌میرد» یکی دیگر از آثار شاخص و به‌یادماندنی است که با هم‌یاری و هم‌فکری گروه هنرمندان تئاتر فرهنگ و هنر اصفهان به صحنه رفت. پهلوانی روایتی است در دوره تاریخی با پیشینه اسطوره‌ای که ارتباط آن با آئین مهری هم‌خوانی دارند و آئین مهر، آن‌گونه که در مهریشت اوستا آمده  نیز پهلوان چنین خصوصیاتی دارد. درواقع او دشمن دروغ و تزویر و ریاست. کمک به بیچارگان جزو مهم‌ترین و برجسته‌ترین کردار و رفتار پهلوانی اوست. به‌خصوص عهد و پیمان، راستگویی، گذشت و رازداری. از همه این موارد می‌توان نتیجه گرفت که پهلوانی و عیاری الگوی کهن مهری دارند. پهلوانان با منش آزادی‌خواهی تربیت می‌شدند تا در مقابل بیداد مبارزه کنند؛ پنهان یا آشکار. آشکار با نام پهلوانی و پنهان با نام عیاری که تأثیر دراماتیک و تاریخ ساز دارد. شکلی اسطوره‌ای، انسانی و تاریخی.»
در نهایت بیضایی می‌پرسد اسطوره در عصر کنونی چه می‌کند؟ آیا عصر کنونی عصر بی‌اسطورگی است؟
سیر تاریخی نمایش در ایران را که بررسی کنیم، به فعالیت‌های کارگاه نمایش تهران می‌رسیم، در سال‌های 48 تا 52 که با شروع نمایش‌های مدرن قهوه‌خانه‌ای اسماعیل خلج فضای تازه و مدرنی در تئاتر ایرانی ایجاد می‌کند.
در اصفهان هم مرتضی میثمی و محمد هاشمی نمایش‌های قهوه‌خانه‌ای را با همان سبک و سیاق تازه به صحنه می‌برند و می‌درخشند. البته اجراها با هم تفاوت فاحشی داشتند که من قصد ندارم به آن بپردازم.
نمایش‌های «پشت آب انبار خرابه» و «عمورضای خودمان» نمونه‌ای است روشن از کارهای قهوه‌خانه‌ای که با استقبال بی نظیر تماشاگر روبه‌رو شد. نویسنده و کارگردان این دو نمایش مرتضی میثمی بود که با بازی رضا عماد، اکبرآشتیانی، بهزادی و میثمی در سال 51 این دوکار تجربی را در صحنه کوچک کارگاهی به صحنه بردند و چون نگینی درخشیدند. اما دیگراین شیوه و اسلوب در تئاتراصفهان ادامه پیدا نکرد. هنوز هم خاطره آن نمایش‌های ساده و جذاب، در خاطرم باقی مانده است و غبطه می‌خورم که چرا دوام و قوام نداشت.
آبان ماه سال 51 اجرای نمایش «شهادت» جشنواره تئاتر ساری را لرزاند. رضا عماد نقش یک قهوه چی را بازی می‌کرد. در ایام محرم، تعزیه برپامی‌کرد. در و دیوار قهوه‌خانه را با بیرق و چراغ و زره و کلاه خود و علم و کتل و شمایل‌های مذهبی تزیین می‌کرد. حوض وسط قهوه‌خانه را با الوار و تخته و قالی می‌پوشاند وروی حوض می‌شد سکوی صحنه. آن‌گاه دسته موزیک که ساز و دهل می‌زدند. جماعت جمع می‌شدند. سیف‌اله قهوه‌چی (رضاعماد) که نیت داشت تا زنده است دراینجا تعزیه بگیرد وخودش هم نقش پوش شمر باشد. اما همین که نمایش شروع می‌شود و سیف‌اله قهوه‌چی در نقش شمر ظاهر می‌شود، اتفاق باورنکردنی همه را شگفت‌زده می‌کند. شمر رجز می‌خواند، جولان می‌دهد، خنجر و شمشیرش را به هم می‌زند و می‌رود خنجر را زیر گلوی امام‌خوان می‌گذارد. عبداله (احمد خوانساری) پسر دوازده‌ساله امام حسن با شتاب خودش را به قتلگاه می‌رساند و مانع شهادت امام‌خوان می‌شود. اشقیا حمله می‌کنند.
 درمیان هلهله و غوغا، امام‌خوان به شهادت می‌رسد. جماعت به سوگ می‌نشینند و الی آخر… .
رضا عماد با بازی ماهرانه‌اش درنقش سیف‌اله شمر، داستانِ آن فاجعه را به شیوه و اسلوب روایی تئاتر،  روایت می‌کند که اثر آن همچنان در ذهن‌ها باقی مانده است. نقش‌خوان‌های دیگر عبارت بودند از رحمت‌اله ارشادی، فریدون سورانی، احمد خوانساری، حسین امام، منصور نصیری، اصغر نریمانی، مرشد لطیفیان و تن پوشان دیگر. آخرین نمایشی که قبل از انقلاب گروه تئاتر فرهنگ و هنر توانست در عمارت تاریخی هشت‌بهشت اجرا کند، نمایش «سوگ داش‌آکل» بود که من نویسنده و کارگردان آن بودم. در این نمایش اکثر هنرمندان تئاتر فرهنگ و هنر نقش داشتند. اما نقش رضا عماد و هوشنگ بشارت و فریدون سورانی در ساختار مدرن اجرا بسیار مؤثر بود. ابتدا عرض کنم که من برای نقش داش‌آکل دو نفر را در نظرگرفته بودم؛ یکی رضا عماد و دیگری فریدون سورانی. در ابتدا پذیرفتن نقش‌ها توسط دوستان، بسیار سخت می‌آمد. تا بالاخره بعد از ماه‌ها کشمکش و کلنجاررفتن برسر نقش‌ها، دوستان نقش‌ها را پذیرفتند و به من اعتماد کردند. رضا عماد نقش داش‌آکل را بازی می‌کرد و فریدون سورانی نقشِ منِ دیگر داش‌آکل را. در طرح نمایش آمده بود که داش‌آکل در قاب آینه با منِ دیگرش روبه‌رو می‌شود و درام به شکل ذهنی و عینی کاویده می‌شود. البته این دو نقش به شکل باور پذیری خلق شدند تا موقعیت صحنه به شکل دراماتیک متبلور شود. تماشاگران از سه طرف شاهد این تجربه بودند. نمایش به شکل روایی، در طبقه هم‌کف و بالا در گوشواره‌های عمارت پیش می‌رفت. در شروع کاکارستم (هوشنگ بشارت) در یک فرصت استثنایی به شکلی ناجوانمردانه قداره را در پهلوی داش‌آکل فرو می‌کند و داش‌آکل کشته می‌شود. بدین ترتیب قصه صادق هدایت با طرحی نو و روایتی تازه درسکوی صحنه، واکاوی می‌شود تا روایت عشق داش آکل به مرجان بازگو گردد. نمایشی با تجربه‌ای نو. ناگفته نماند اگر حمایت‌ها و پشتیبانی هنرمند عزیز، ارجمند و فرهیخته علی نصیریان نبود، هرگز اجرای نمایش «سوگ داش‌آکل» در عمارت هشت‌بهشت تحقق پیدا نمی‌کرد. تئاتر صدای مردم شده بود. تئاتر آینه‌ای شده بود از تن‌پوشانی که به بازتاب‌های یکدیگر جواب می‌دادند. تئاتر شده بود یک راه، یک دریچه که شاید من و تو بتوانیم از طریق هنر تئاتر به فهم و درک تازه‌ای برسیم، اطرافمان را و خودمان را باز ببینیم و خود را بیان کنیم.
حال این انتخاب توست که هنرمند راستین و استوار برپاهای پویا و رونده خودت باشی یا شبه‌هنرمندی با رنگ و لعاب فریبنده و بی نجابت و فرصت‌طلب که هیهات؛ هیچ یک از این داشته‌ها، عزت و احترام برای اهل هنر نمی‌آورد و درخور او نیست. سکوی صحنه و زبان تئاتر به رضا عماد آموخت چگونه باید روحی بزرگ و وسیع داشته باشی. هنرمند واقعی؛ دله و سودجو و فرصت‌طلب نیست. مناعت‌طبع والای او جای هیچ نیازی را در طبع او نمی‌گشاید. جزو  این‌ها اگر باشی، غریبه‌ای.  پا به این خانه که صحنه و خانه من است، نگذار که خانه تو نیست.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط