یدو
«یدو» برخلاف ساخته قبلی کارگردان (مهدی جعفری)، چندان به داستانسازی اعتقاد ندارد. بیشتر شرح موقعیت است و چندان به «آرمان» نزدیک نمیشود.فیلم البته در موقعیت خوبی آغاز میشود. داستان خانوادهای که برخلاف همسایگانشان، تصمیم میگیــــرند در محله بمانند و کشمکشهای درونی را بر سر ماندن یا رفتن تجربه کنند. مشکل از جایی آغاز میشود که این کشمکشهای درونخانوادگی، به جریان داستانی ختم نمیشود. به موازات این کشمکشها، فضای روایی نتوانسته از هسته مرکزی خود، به داستان برسد. اینکه یک خانواده در شهری جنگزده، همچنان مقیم هستند درحالیکه همسایگان آنها فرار کردهاند، سوژه چندان بکری برای سینمای ایران و جهان نیست. اما فیلم نتوانسته از این پتانسیل، کارکردهای داستانی خود را نمایان کند. فیلم همینطور بیقاعده پیش میرود و در این بین، نه دلیل اصرارهای یدو مبنی بر خروج از شهر مشخص میشود و نه دلیل مادر برای پافشاری بر ماندن. فیلم در همین کشوقوس، روزمرگی را تجربه میکند بدون اینکه درام، نقش تعیینکنندهای در چگالی روایت داشته باشد.
«یدو» حتی این خلاقیت را نیز به خرج نمیدهد که از هر یک از دو قطب متعارض داستانیاش، یک شبهقهرمان بیرون بکشد. درحالیکه هم مادر و هم یدو، از پتانسیلهای لازم برای فهم یک قهرمان برخوردار هستند.در فیلم، مادری را میبینیم که مهربان است، اما دایره پرداخت او چندان گسترده نیست که بخواهیم وی را نمادی برای حفاظت از آب و خاک کشور در نظر بگیریم. او در همان لایههای سطحی یک مادر سنتی که نمیتواند از متعلقات زندگیاش بگذرد، میماند و رشد چندانی نمیکند. یدو هم که بالقوه، میتوانست یک «مجید نیرومند» فیلم «دونده» باشد، در نتیجه پرداختهای غیراصولی و خارج از پروسه قهرمانپروری سوخت شد و حتی با وجود حرکت قهرمانانه سکانس پایانی، به فعلیت جذاب داستان نرسید.به همین دلایل «یدو» در ایدئالترین شکل ممکنش، یک فیلم معمولی و البته شریفی است که به یک شرح وضعیت از آبادان در حال محاصره اشاراتی نهچندان تازه و بکر داشته است.اینکه هیئت داوران در اقدامی عجیب، این فیلم را با 13 نامزدی، در اندازههای شگفتی جشنواره امسال بالا کشیدهاند، از آن اقدامات شوکهکنندهای است که حتی عوامل فیلم و دوستدارانش نیز هرگز توقع این میزان توجه را نداشتند.
تیتی
«تیتی» برخلاف دیگر ساختههای «آیدا پناهنده» (ناهید و اسرافیل)، غلظت داستانی بیشتری دارد. میتواند رگههایی از نوخواهی را در مسیر یک رابطه مثلثی بهدرستی نمایش دهد. با وجود اینکه تاحدودی از یک سوژه تخیلی میآید، اما پایبندیاش به زمین رئالیسم، قابل تقدیر است. مسیری که «تیتی» برای چینش روایی خود در نظر گرفته، مبتنی بر شخصیتپردازیهای خاصی است که قرار نیست برخلاف توانمندیهایشان، اتفاق خاصی از آنها مشاهده کنیم. ما در فیلم با یک دختر نسبتا شیرینعقل، یک مطرب کوچهبازاری و یک دانشمند فیزیک مواجه هستیم که در لحظاتی، به تقابل با یکدیگر میپردازند. آنچه اما در این شکل تقابلها طراحی شده، دوری از نشانههای ظاهری این کاراکترهاست. ما از تیتی داستان، فرهمندی و رأفت، از امیرارسلان (هوتن شکیبا) تهمایهای از عشق و گذشت و از ابراهیم (پارسا پیروزفر) دغدغههایی انسانی را شاهد هستیم. به همین دلیل فیلم، برخلاف خاستگاه ظاهری شخصیتهایش، به یک تعریف درونی از هر یک آنها متوسل شده و ضمیر شخصیتهایش را به یک محک جدی در رابطهای سهنفره واداشته است؛ رابطهای که با مهندسی درست، برخلاف آثار مشابه، به یک جنگ قدرت تبدیل نمیشود و انگارههای عاشقانه آن تا میزان قابل توجهی کنترلشده مینماید. همین سبک پرداختی سبب میشود دغدغه اصلی و محوری داستان در هالهای از مباحث فرعی نظیر «عشق» مدفون نشود. داستان با طراحی درست برخی خردهداستانکها، درصدد محک میزان انسانیت شخصیتهایش است و برای این منظور، موقعیتهای موجهی را خلق میکند: مثلا برای تیتی، زمینه را تا یکقدمی وصلت با دکتر ابراهیم و جدایی از انسان بیسروپایی چون امیرارسلان فراهم میکند. برای ابراهیم، بدهبستان پررونقی چون اطلاع از مخفیگاه تیتی در قبال گرفتن کاغذ فرمولهایش فراهم است. برای امیرارسلان هم یک امضای آخر برای تصاحب زمین ارزشمند تیتی یا معامله کلان با ابراهیم بر سر تصاحب تیتی فراهم است. اما آدمهای داستان، با یک فرهمندی قابل باور، ضمیر ناخودآگاه خود را به نمایش میگذارند و به همین دلیل، آنچه ما در فیلم میبینیم یک خاستگاه دلی است که قرار نیست همه چیز آن طبق قواعد درام جلو رفته و به نتیجهگیری برسد.گرچه فیلم میتوانست با دخالتهای درام، به یک پایانبندی بهتر برسد، اما ترجیح داد در همان اتمسفر سلامت ضمیرناخودآگاه باقی بماند و وارد بازیهای وسوسهانگارانه و ملتهب درام نشود.
خط فرضی
نخستین ساخته «فرنوش صمدی» تهمانده نگاه سینماگران اجتماعیساز دهه 90 ما به سبک فرهادی است. داستان با یک تعارض کلید میخورد، در ادامه، در نتیجه عدمقوت برای ورود به ماجرای اصلی، کمی لنگ میزند و در سیکل پرداخت هسته مرکزی داستان، قوی عمل کرده و در ادامه با کاهلی و انفعال تمام، به پایان میرسد. «خط فرضی» تنها در افتتاحیه و کوبیدن میخ حادثه شوکآور خود درست عمل کرده و باقی صحنههایش، خالی از ابتکار و اقتضائات فضای داستانی است. مدیریت تعلیق نیز تا همان لحظه ورود پدر (پژمان جمشیدی) کارکرد فوقالعادهای دارد و پس از آن خنثی میشود. فیلم همچنانکه با مرگ دختر، شوک اول را به مخاطب وارد میکند، در گام دوم، مترصد شوک بزرگتری به آنها در نتیجه رویارویی پدر با حادثهای است که در جریان آن نیست، اما فضاسازی، مسیر اشتباهی را در پیش میگیرد. تا نیمههای داستان که حادثه مرگ کودک و تصمیمگیری درمورد نحوه اطلاعرسانی به پدر خانواده مطرح است، ریشههای رئال داستان، بهخوبی تقویت شده و میتوانند مخاطب را با خود همراه کنند. در نیمه دوم، با برخی تصمیمهای اشتباه نظیر پیشکشیدن بحث تصادف تمام داشتهها پنبه میشوند و جذابیت داستان را تنزل میدهند.اینکه پدر خانواده بهراحتی میتواند متوجه شود که حادثه تصادف الکی بوده، از همان ابتدا مخاطب را آزار میدهد. همچنانکه بعدش، موضوع شکایت از زن (سحر دولتشاهی) نیز به همان فرجامی میرسد که مخاطب از ابتدای طراحیاش، میتواند آن را حدس بزند. به این پروسه منفعل اضافه کنید خالیشدن از هرگونه ابتکار و تلاش برای خلق موقعیت را. انگار که با دو نیمه کاملا متفاوت با یکدیگر مواجه هستیم که مقارنهای نهچندان حرفهای از انفعال را به تصویر میکشند.همان آفتی که مقلدان سبک فرهادی با آن مواجه هستند، یعنی شعارگرایی و پرورش موقعیتهای ساکن، در نیمه دوم فیلم قابل شناسایی است تا فیلمی که میتوانست یک اثر داستانگو بماند، اینچنین در باتلاق انفعال دستوپای بیهوده بزند.