شعرای اصفهان را میشناختم. بهمن رافعی را هم به واسطه یکی از همان دوستان شاعر شناختم. «از دست عزیزان چه بگویم؟ گلهای نیست» را تقریبا تمام دوستان آن زمان از حفظ بودند و بهانه خوبی بود برای معرفی شاعری به نام بهمن رافعی. هنوز لبخند و کلمات آن روزش به یادم هست. معرفی شدم، شعر خواندم و دوباره شعر خواندم. دو شعر خواندم، دو نظر داد، به من اعتماد به نفس داد و چند آموختنی که تا امروز به کارم آمده و… مثل بقیه دوستان حاضر.
بهمن رافعی هرگز دغدغه شهرت نداشت. به قولی به آب و آتش نزد تا بشناسندش. به نسبت سالهای شاعریاش، در جمعهای مختلف، کم حاضر بوده و همان کم هم بسیار، شعر این دیار را منت دار او کرده است. به هر قیمت و به هرجمع به شهرت فکر نکرد. او با خودش همراه شد، از خودش نوشت و جهان را چنان که خودش تجربه میکرد به زبان میآورد. این آگاهی برآمده از تجربه شخصی، او را صاحب تشخص و سبک میکند. یعنی میشود ساعتها نشست و درباره تفاوت دنیای زبانی او با دیگر شعرای معاصر حرف زد. حال چه سبک نحوی باشد، چه واژگانی.
رفتار او با کلمات رفتار تازهای است. رفتار استعاری با کلمات، میتواند محور اصلی هر شعر باشد. اما در شعر بسیاری از شاعران به نفع یک حس یا تمهید، قربانی میشود. واضحتر اینکه: یا به سمت رمانتیکشدن میرود یا درگیر یک بستر زبانی شلوغ میشود و… در شعر رافعی چنین نیست، چرا؟
دلیلش این است که چون رافعی به ساحت زمانی و زبانی از گذشته تا امروزش آگاه است و هنوز خود را از اصل و سنت خود، نبریده است، قرینهها و اشارات بیشتری نسبت به دیگران دارد. این اشارات و شاهد مثالهای زیستهشده که اصلیترین تمایز را ایجاد میکند. اشاراتی که بکربودنشان و دوری از مختصات شهری شدنشان، اجازه اطلاق هیچ نگاه مسلط و تکرارشونده (کلیشه) را به خود نمیدهند.
بهمن رافعی ادامه طبیعی غزل امروز است. غزلی با مشخصههای نیمایی که از منوچهر نیستانی آغاز شده و تا اکنون ادامه دارد. نیما با غزل مخالف نبود، معتقد بود غزل محتاج نگاهی تازه و طالب یک برخورد هوشمندانه با واژه و لحاظکردن عنصر زمان با آن است.
درک این موضوع در غزل، دو مثال بارز در شعر معاصر دارد: نیستانی و منزوی.
رافعی سالهاست خودش را در این گروه، تثبیت کرده است. او کاملا نگاه نیما را درک کرده و در انواع شعری خودش (به خصوص غزل) به کار میبندد. بهمن رافعی در شعرهایش در عین نگاهی شکاکانه و بدبینانه، نگاهی تیزبین و هوشمندانه دارد که او را امتیازی روشنفکرانه میدهد. او به انسان شهری و به اصطلاح مدرن، بدبین است. دروغ، تظاهر، بلاهت و ناسپاسی و… را برآیند و حاصل این انسان میداند. به نظر من، همین شکاکبودن، از او یک هنرمند اعتراضی میسازد. او رسالتش را در این زمانه قیل و قال، خوب میشناسد و آن هشداردادن است.