مردی که در این گوشه دنیا نشسته

جامعه‌شناسان ادبیات، معمولا آثار و احوال و حیات ادبی یک شاعر را در چارچوب ادبی و اجتماعی و فضای ایدئولوژیک حاکم بر زمانه زیست او بررسی می‌کنند. جوانی بهمن رافعی نیز مصادف بوده با شور و التهابات سیاسی و اجتماعی دهه ۴۰ و ۵۰ کشور. همان دوره‌ای که اوج شکوفایی و میدان‌داری ادبیات نوین این دیار، خاصه شعر، بوده‌است. زمانی که مدرنیسم ادبی و مدرنیته اجتماعی و فرهنگی،  به تغییرات سیاسی، رنگ و آب و شتاب ویژه‌ای بخشیده و متقابلا از آن تأثرات گسترده و عمیقی دریافت کرده بود؛ به‌گونه‌ای که چهره هر شاعر و نویسنده‌ای، در موضع‌گیری و واکنش به آن تحولات ترسیم می‌شد.

تاریخ انتشار: 22:12 - شنبه 1399/11/25
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه

 چه‌بسا شاعران و نویسندگانی که شعرشان (به زعم برخی) آیینه تمام‌نمای روزگارشان نبود و ریشخند، شماتت یا طرد می‌شدند. تبلور این رفتار را می‌توان در عبارت معروف «بچه‌بودای اشرافی» دید. عنوانی که براهنی برای تعریف شخصیت شاعریِ سهراب سپهری به‌کار برده و زیبابینی‌اش را به بادِ (که نه، به طوفانِ) انتقادی گزنده گرفته بود.
اما اوضاع و احوال اجتماعی، تنها شکل‌دهنده گرایش شاعران به سرودن اشعاری با درون‌مایه‌های اجتماعی نیست. اینکه شاعر خود را به چه گروهی از جامعه متعلق بداند، شخصیت و نوع تربیت فرهنگی او چگونه بوده باشد و حتی گونه ادبی‌ای که برای بیان ایده‌های اجتماعی خود برمی‌گزیند همگی در این امر دخیل‌اند.
بهمن رافعی عاشقانه‌های دل‌نشین زیادی دارد، ولی بیش از همه، شاعر شعرهای انتقادی و اجتماعی است و نگران انسان و سرگذشت و سرنوشت اوست. او قالب‌های زیادی ازجمله مثنوی، رباعی، دوبیتی، حتی نیمایی و سپید (که بیشتر، همان کلاسیک‌های خلعِ‌وزن‌وقافیه‌شده، هستند) را نیز آزموده و دفتری هم به گویش محلی منتشر ساخته‌است، اما در همه قالب‌ها و گونه‌هایی که برای بیان اندیشه‌هایش برگزیده، دایره واژگان مشابه و رفتار کمابیش مشترکی با آن‌ها به چشم می‌خورد که با نگاهی به بسامد بالای برخی از این واژگان، می‌توان حدود مرزهای جغرافیای اندیشه شاعر را ترسیم کرد:
قفس، شب، ارّه، تبر، فریاد، عطش، بی‌داد، ناقوس، دریا، پاییز، خار، رهایی، چلچله، دیوار، پنجره، غروب، ماهی، تنگ، حصار، سنگ، شکفتن، غرور، کوهسار، جوانه، تکرار، باغ، پرواز، دار، فاصله، غربت، کوچ، زمان، ققنوس، فوّاره، هما، زاغ، تک‌درخت، رؤیا، سرخ و…. واژگانی که همگی در مناسباتی «سمبلیک» و با بار معنایی ازقبل تعریف‌شده، به‌خدمت گرفته‌شده‌اند.
«غلبه نگاه سمبلیک» و «قطبی‌شدگی»، از ویژگی‌های بارز اغلب شعرهای اجتماعی و  انتقادی هستند. در نگاهِ خوکرده به دوقطبی‌ها یا تقابل‌های دوتایی، پدیده‌ها نه پدیداری مستقل که عضوی از دسته‌های دوتایی «خوب- بد» ها، «له- علیه» ها و «سیاه- سفید» ها هستند؛ و جهان و مافیها همواره صحنه صف‌آرایی و نبرد آن‌هاست. برای نمونه می‌توان به برخی از این زوج‌های تقابل دوتایی در شعر رافعی، اشاره کرد:
آگاهی- ناآگاهی، سپیدی- سیاهی، بهار- پاییز، آزادی- گرفتاری، فروغ- ظلمت، تاریک- روشن، خواب- بیدار، روز- شب، تیره- درخشان، راکد- جاری، مهر- کینه، دل‌بستگی- بیزاری، قطره- دریا، رود- مرداب، پنجره- دیوار، رنگ- بی‌رنگی، بهنجار- نابهنجار و….
حضور نظام تقابل‌های دوتایی در شعر فارسی آن‌قدر دیرینه است که گویی بدون آن سرودن شعر اساسا معنایی ندارد، زیرا شاعر به مدد همان نظام توانسته ضمن ارزش‌گذاری یک انگاره آن را بر انگاره مقابل یا متضادش برتری دهد و ذهن مخاطب را به‌سوی نتیجه‌گیری موردنظر خود هدایت کند و «پیام» شعر را بی‌کم‌وکاست به او منتقل نماید؛ اما برجسته‌سازی و تأکید بیش ازحد بر دوگانه‌ها، علاوه بر اینکه آن پدیده‌ها را به همان کارکرد تقابلی‌شان تقلیل می‌دهد، شاعر و مخاطب را از توجه به طیف‌های خاکستری میان آن‌دو قطب غافل کرده و موجب نادیده‌گرفتن بخش عظیمی از هستی و پدیده‌های میان آن دوگانه‌ها می‌شود. مگر نه اینکه درونِ (یا برلبه) هر سفید، اندکی سیاهی و در هر سیاه، اندکی سفیدی وجود دارد؟ زیرا مطلقیت، تنها از آنِ وجودِ مطلق بی‌انتهاست، نه پدیده‌های مخلوق.
گاستون باشلار می‌گوید: «کنج، نفی جهان است» و بهمن رافعی اگرچه روزگاری با شاعران و نویسندگانی هم‌چون شاملو، فروغ، اخوان، سپهری، سیمین بهبهانی، بهرام صادقی و … مجالست و مراوده یا مکاتبه داشته‌است، اما در گوشه‌گیریِ خودخواسته‌ای، «کنج»  دنج خلوت را به غوغا و هیاهو ترجیح داده و بلکه به نفی آن پرداخته‌است. او شاعرِ بی‌مرید و خانقاهی است که فارغ از بوق و بانگ ژورنالیسم و باندها و محافل انتشاراتی پایتخت، به قول خودش «در این گوشه دنیا» و «در مرزی از قانون و استثنا» هم‌چنان ایستاده تا با شعرهای تر و تازه‌اش هشتادوپنجمین بهار زندگی شاعرانه خود را نظاره‌گر باشد و آرزوی من برای آن عزیز که نزدیک به سه دهه از هم‌کلامی، هم‌نشینی و هم‌سفری‌اش بهره‌ها برده‌ام، روزگاری دراز، تنی درست، جانی روشن، و لبی خندان است.