بازسازی وقایع فرهنگی اصفهان در دوران معاصر

در میان آثار متعددی که جلال‌الدین همایی نگاشته است، کتاب سه جلدی «تاریخ رجال و دانشمندان» بیش از باقی آثار منعکس‌کننده روزگار و شخصیت خود مؤلف است. این کتاب حاوی زندگی‌نامه صدها تن از شخصیت‌های اصفهانی است؛ از روزگار آدم ابوالبشر تا زمان زندگی مؤلف. با این حال از آنجا که مؤلف به مردان و زنان روزگار خویش نیز پرداخته و در این میان با بسیاری از آن‌ها ارتباط، دوستی و هم‌درسی داشته است، بنابراین در آیینه زندگی‌نامه‌هایی که بیان کرده می‌توان فضای عمومی و جامعی از حیات فکری و روزگارش را ترسیم نمود. در یک قانون کلی باید اذعان کنیم که «زندگی در زندگی‌نامه‌ها جاری است» ما در این مقاله به بهانه معرفی این کتاب ارجمند که توسط انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در سال 1396 و در دو هزار صفحه به چاپ رسیده است، به کاوش پرداخته و می‌کوشیم برش‌هایی از این زندگی و زمانه را از دل آن بیرون آوریم. 

تاریخ انتشار: 10:51 - دوشنبه 1399/12/11
مدت زمان مطالعه: 10 دقیقه

. در این نوشتار با آدم‌های خوب و بد بسیاری مواجه می‌شویم. کسانی که جلال همایی آن‌ها را دیده و درباره آن‌ها نوشته است. نیز در این نوشتار به فضای فکری و حیات فرهنگی اصفهان در آن روزگار پی خواهیم برد. در واقع کتاب سه جلدی رجال و دانشمندان، آیینه‌ای است که اصفهان روزگار اواخر قاجار و عصر پهلوی را به ما بازنمایی می‌کند.

روزهای مدرسه نیم آورد

جلال‌الدین همایی حدود بیست سال در مدرسه نیم‌آورد در بازار اصفهان، درس طلبگی می‌خواند. پس بیراه نیست اگر صحنه‌ها و آدم‌های این بیست سال در کتاب او انعکاس زیادی داشته باشند. همایی در مدخل یکی از معلمین خود به نام «میرزا احمد اصفهانی» می‌گوید: «در حوزه درس شرح لمعه‌اش، گاهی تا پانصد تن طلاب حاضر می‌شدند و خود بر کرسی دوپله صفه قبلی مدرسه و گاهی در صفه شمالی می‌نشست و انبوه طلاب که به هم فشرده نشسته بودند از صفه متجاوز شده، تا نزدیک حوض وسط صحن می‌کشید»(همایی، 1396، ج 1، ص 181.)

میرزا احمد اصفهانی مانند دیگر معلمان جلال همایی، برای او بسیار گران‌قدر و عزیز بود. هم درباره این شخصیت چند صفحه بعد می‌گوید: «پیوسته اهالی بازار و محلات مجاور مدرسه برای استخاره و تعیین ساعت و پرسیدن مسائل شرعی به او رجوع می‌کردند»(ص 183.)

 او درباره یک روحانی به نام «میرزا احمد دولت‌آبادی» می‌گوید: «از روسای روحانی و رجال متنفذ محله احمدآباد و از مراجع معروف حل و عقد امور، مردی با فتوت و کریم‌النفس بود و در اصلاح امور مردم مردانه جد و جهد می‌نمود. از هیچ‌کس به هیچ عنوان طمع مال نداشت. سهل است از دارایی خود در راه مصالح عامه و دستگیری مستحقان و گره گشایی کار درماندگان خرج می‌کرد»(ج 1، ص 364.)

 جلال همایی بسیاری از کسانی را که در کتاب معرفی کرده است از نزدیک می‌شناخت. این نکته اهمیت و ارزش این زندگی‌نامه‌ها را صد چندان می‌کند. او راجع به ادیب برومند گزی می‌گوید: «در سنه 1321 شمسی که بیست و یک سال از سن او می‌گذشت به تهران آمده، دانشکده حقوق را در سال 1324 تمام کرد و به اخذ لیسانس رشته قضایی نائل آمد. در سال سوم قضایی شاگرد نگارنده بود که تدریس فقه می‌کردم و رساله ختم تحصیل را نیز با من گذرانید» (ج 1، ص 379.)

محافل علمی و ادبی

نشست‌ها و محافل هفتگی در اصفهان در آن روزگار رایج بود. جلال همایی به چند موردش که خود نیز در آن شرکت داشته است، اشاره می‌کند. دانستن این «دوره‌ها» بخشی از تاریخ فکری اصفهان معاصر است.

 او در مدخل «ادیب فرهمند» می‌گوید: «به شعر و شاعری و معاشرت شعرا و ادبا علاقه‌مندی و رغبت مخصوص داشت. به این سبب مدتی نزد عم گرامی نگارنده، میرزا محمد سها، شاگردی و همه هفته روزهای جمعه او را به منزل خود نزدیک تکیه ظلمات مهمانی می‌کرد و به هدایت او انجمن شعرا را در همان منزل عصرهای جمعه تشکیل داد که سال‌ها دایر بود. یک چند مجله ادبی نیز منتشر می‌کرد» (ج 1، ص 378). یکی دیگر از انجمن‌های شعری که در اصفهان آن روزگار تشکیل می‌شد، انجمن شعری بود که در خانه عباسخان شیدا تشکیل می‌گردید. جلال همایی خود یکی از شرکت‌کنندگان در این انجمن بود: «نگارنده در سنوات 1334 ـ 1336 ق مکرر در انجمن شعرا که در منزل میرزا عباسخان شیدا در محله مسجد حکیم، عصر روزهای جمعه دایر می‌شد، خدمت مرحوم جلالی را درک کرده و اشعار نغز از وی شنیده‌ام» (ج 1، ص 632).

 این نکته نیز گفتنی است که داریم در مورد روزگاری سخن می‌گوییم که شعر بسان یک سلاح خطرناک و مخرب هم می‌توانست عمل کند.

جلال همایی در ذیل نام «میرزا نورالدین مجلسی» عنوان می‌کند: «عمده اهمیت میرزا نورالدین در شعر و شاعری است. مخصوصا در هزل و هجا و فکاهیات که عامه بدان رغبت داشتند و نسخه‌های آن را چون کاغذ زر می‌بردند، به واسطه قدرتی که در هجو و هزل داشت، غالب مردم حتی معاشران و دوستان صمیمی‌اش از تیغ زبانش هراس داشتند و دوست و دشمن از شوخی‌ها و طیبت‌های شاعرانه وی در امان نبودند»(ج 1، 636.)

حوزه‌های تدریس نیز از محافل علمی شهر بودند که در جای جای آن برقرار می‌گردیدند. یکی از آن‌ها حوزه درسی بود که خود جلال همایی مدیریت می‌کرد. او حدود ده سال در مسجد جارچی، به طلاب درس‌های مختلف ارائه می‌داد: «راقم سطور در همان شبستان که وی امام جماعت می‌کرد، حدود ده سال متوالی حوزه تدریس مطول و مغنی و شرح شمسیه داشت و همواره هفتاد، هشتاد تن طلاب، به درس من می‌نشستند»(ج 3، ص 1924.)

مهاجرت و جابه‌جایی و علل آن

مهاجرت نخبگان و تأثیرگذاری آن‌ها در جامعه مقصد همیشه وجود داشته است. شاید بارزترین نمونه آن همان خاندان جلال همایی باشد که در عهد قاجار از شیراز به اصفهان آمده و منشأ تحولات فرهنگی شگرفی در این شهر شدند. جلال همایی در کتاب خود به ریشه‌ها و مسقط الرأس آدم‌ها نیز توجه داشت. از این دریچه می‌توان موضوع مهاجرت‌ها به اصفهان و نیز مبادی مهاجرت‌ها یعنی شهرها و مناطق مهاجرفرست به اصفهان را شناسایی کرد. همچنین می‌توان برخی علل مهاجرت را درک کرد.

 در مدخل «ادیب طوسی» می‌خوانیم که او به همراه برادرش برای تحصیل از خراسان به اصفهان آمده و ماندگار شدند. ادیب طوسی بعدها یکی از روزنامه‌نگاران موفق اصفهان گردید که روزنامه «صبح امید» را در این شهر انتشار می‌داد (ج 1، ص 380). البته همین دو برادر که برای تحصیل علوم دینی به اصفهان آمدند، مدتی بعد از کسوت روحانیت در آمده و به راه‌های دیگری رفتند که این مسیرهای شغلی نیز از نکات جالب کتاب جلال همایی است. «هر دو برادر از خط روحانیت و ادامه وضع مُلایی خارج شده، میرزا عبدالائمه داخل شغل عدلیه گردید و میرزا محمد تقی ادیب طوسی به سبب مناعت و علو طبع زیر بار هیچ شغل استخدامی نرفت و به کار آزاد روزنامه نگاری پرداخت. قلم شیرین، پخته و محضر لذت بخشی داشت» (ج 1، ص 380).

یک مثال دیگر او در شرح حال احمد عرفان مدیر روزنامه «عرفان» به ما یادآور می‌شود که خاندان آن‌ها از مراغه به اصفهان آمده‌اند: «پدرش آقا عبدالصمد از مراغه به اصفهان آمد و در محله باغ همایون نزدیک خانه شیخ الاسلام منزل خرید و به شغل خیاطی روزگار می‌گذاشت و در اصفهان متأهل شد و احمد عرفان از آن زن ولادت یافت» (ج 2، ص 1284). البته این مهاجرت‌ها گاهی معکوس هم اتفاق می‌افتاده است. یعنی مثلا یک اصفهانی برای کسب وکار به هندوستان می‌رفت. چنان که میرزا حیدرعلی امامی چنین بود: «چند ماه قبل از شروع جنگ بین‌الملل اول در سنه 1322 ق که حدود 19ساله بود، برای کسب وکار از اصفهان به هندوستان سفر کرد و در کلکته در تجارتخانه بزرگ محمد اصفهانی، شاگرد پاکار شد» (ج 1، ص 526). یا میرزا محمد حسین صفای اصفهانی که در سال 1300 از اصفهان به مشهد مهاجرت کرد «تا آخر عمر آنجا زیست. یک چند در مدرسه و چندی در خانقاه و خرابات، مجرد و بیجا و مکان زندگی کرد»(ج 2، ص 953).

صوفیان و دراویش

از تیپ‌های اجتماعی که در اصفهان آن روز فراوان به چشم می‌خورند، فقرای اهل تصوف بودند. این افراد گاهی منشأ اثر شده و تحرکی فکری و علمی در جامعه ایجاد می‌کردند. یکی از آن‌ها اسدالله ایزدگشسب بود که در جرگه معلمی در اداره معارف کار می‌کرد و سپس به انتشار یک مجله ادبی به نام «عنقا» نیز پرداخت. جلال همایی در شرح حال زندگی او می‌گوید: «مردی دانشمند و وارسته بود و با شغل معلمی و مدیری دولتی، فقیرانه زندگانی می‌کرد. در تصوف داخل سلسله نعمت‌الهی گنابادی‌ها بود … چند سال اواخر عمرش به مقام شیخی این سلسله در اصفهان منسوب شده، به دستگیری و اداره امور این جماعت اشتغال داشت و ضمنا به کارهای ادبی و تاریخی و طبع و نشر کتب و رسایل نظم و نثر عرفانی می‌پرداخت. صحبتش مکرر اتفاق افتاد» (ج 1، ص 389). البته گاهی میان این سلسله‌های مختلف دراویش نیز اختلاف می‌افتاد؛ به گونه‌ای که خود جلال همایی ناچار به مداخله و اظهار نظر می‌گردید. او در ذیل نام «طاووس العرفاء اصفهانی» می‌گوید که او در ابتدا به شغل تنباکو فروشی و تجارت می‌گذرانید، «پس داخل رشته تصوف شده جزء مریدان و پیروان خاص حاج ملازین العابدین شیروانی مستعلی شاه گردید. مرحوم حاجی محمد کاظم بعد از فوت رحمت علی شاه، زیر بار قطبیت حاجی آقا محمد منورعلی شاه نرفت و این معنی در آغاز امر مکتوم بود و به تدریج علنی شده است. از یکدیگر همه قسم بدگویی می‌کنند و از هیچ عداوتی درباره یکدیگر کوتاهی ندارند»(ج 2، ص 1010).

 جلال همایی خود متذکر می‌شود «نگارنده سطور جلال‌الدین همایی شیرازی اصفهانی این گونه اختلافات و مناقشات را نه‌تنها مخالف عالم درویشی و صفای تصوف، بلکه به ضرر جامعه اسلامی می‌داند»(ج 2، ص 987).

سیر دانش و سختی آموختن آن

سیر دانش و روند معلمی و شاگردی بخشی از حیات فرهنگی جوامع است. اینکه مثلا چگونه کسی اندیشه ملاهادی سبزواری را در سبزوار آموخته و در شهرضای اصفهان به ترویج آن بپردازد. یعنی فکر بدین طریق پرواز کرده و مرزها را درمی‌نوردد. حتی در روزگار دویست سال پیش در مورد شخصیتی مانند «شیخ اسدالله قمشه‌ای» می‌خوانیم «پسر مشهدی جعفر زارع از بلده قمشه که اکنون آن را شهرضا می‌گویند. در کودکی زیر دست پدر به شغل زراعت فقیرانه روزگار می‌گذاشت. در اوایل سن بلوغ به تحصیل راغب گشته با فراهم‌نبودن اسباب در همان حال که به کشت و زرع و حصاد اشتغال داشت، در خدمت اساتید آن بلده علوم عربیت و منطق را به حد کمال فرا گرفت. آنگاه در خدمت حکیم دانشمند بزرگوار، مرحوم میرزا نصرالله قمشه‌ای که از شاگردان مبرز حاج ملاهادی سبزواری صاحب منظومه معروف بوده است، به تحصیل علوم عقلیه حکمت و کلام پرداخت … چنان که از خود آن مرحوم مکرر شنیدیم، اکثر مطالب عالیه شرح فصوص و اسفار را در حال اشتغال به کشت درود فکر می‌کرد» (ج 1، ص 391). این شخص بعد از این مرحله به اصفهان آمده و در مدرسه چهارباغ اصفهان مشغول تحصیل و تدریس گردید و تا آخر عمر در همان مدرسه بود. او در اصفهان معلمِ جلال همایی نیز شد و این ارتباطِ هرروزه باعث گردید تصویر واضح‌تری از وی را در صفحات کتابش منعکس نماید. از جمله آنکه «در ایام اقامت اصفهان شوق تکمیل علوم ریاضی در وی تازه شده، آن را به هر دو طریقه قدیم و جدید کاملا آموخته، استادانه تدریس می‌کرد. به علاوه زبان فرانسه را پیش خود بدون استان چندان خوب یاد گرفته بود که اساتید فن در مشکلات بدو رجوع می‌کردند» (ج 1، ص 392).

اما نکته عجیب‌تر آنکه از مستمری و هزینه‌های مدرسه نامبردار چهارباغ هیچ نصیبی به امثال این استاد قمشه‌ای و فیلسوف نمی‌رسید. «در آن ایام از عواید موقوفات مدرسه به هیچ اسم و رسم، دیناری به طلاب و مدرسان داده نمی‌شد. از وجوهات بریّه هم که به توسط ائمه جماعت و پیشوایان روحانی به فقرا و مستحقان داده می‌شود، به سبب دانستن و تعلیم فلسفه که در نظر این جماعت با ضلالت توأم است، محروم بود» (ج 1، ص 393).

البته در کنار این اشخاص عاشق دانش، کسانی هم بودند که علم را وسیله کسب و شهرت خود کرده بودند. جلال همایی از شخصی به نام «میرزا احمد ملاباشی» نام می‌برد که منسوب به خاندانی بود که اهل نجوم و نوشتن تقویم بودند اما خود او از این امر هیچ بهره‌ای نداشت. پس تلاش کرد با «تقلب علمی» عنوان خانوادگی خود را کسب نماید: «میرزا احمد ملاباشی در اوایل امر که می‌خواست لقب ملاباشی‌گری بگیرد، محرمانه اجرت می‌داد و تقویمی خطی مُذهب تهیه می‌کرد و برای حاکم و پادشاه وقت می‌فرستاد و از منجمی بیش از این نصیب نداشت. بعد از آنکه اهل ثروت و مکنت شد دیگر اعتنایی به علم و ادب و نجوم و احکام نمی‌کرد» (ج 1، ص 686)

بیتوته در تخت فولاد

هر زمان آداب و آیینی مرسوم می‌گردد که عده‌ای را به خود جلب و جذب می‌نماید. گوشه‌هایی از این آداب را نیز جلال همایی در کتاب خود انعکاس داده است. مثلا اینکه در آن روزگار عده‌ای به دلایل روحی و احساس نزدیکی به مرگ در تکیه‌های تخت فولاد شب را به صبح می‌رسانیدند. او در شرح تکیه خاتون آبادی و بیان زندگانی میر محمد اسماعیل خاتون‌آبادی می‌نویسد: «مقبره مزبور با سنگ‌های مرمر بسیاری عالی و فرش و چراغ‌ها و گلدان‌ها و استعمال گلاب همواره مزین و روشن و معطر است و خادمی مخصوص از طرف وی گمارده شده که همه وقت ارادتمندانه مواظب ترتیب اوضاع این بقعه است و خود آقا میرزا زین العابدین نیز هر هفته شب‌های دوشنبه به سنت معمول، آنجا با جمعی از مریدان بیتوته می‌کند» (ج 1، ص 429)

تصویر یک خواننده و یک تاجر

شیخ اسماعیل تاج واعظ یعنی پدر استاد تاج، خواننده معروف نیز از کسانی است که زندگانی او در کتاب جلال همایی منعکس شده است. او در این مدخل انسان وارسته و آزاده‌ای را به تصویر می‌کشد که هرگز هنرش را برای مطامع دنیوی خرج نمی‌کند: «مردی وارسته و به‌تمام معنی آزاده‌خوی و آزاد فکر بود. آوازی بسیار گرم و گیرا داشت. از  دقایق موسیقی به حد کمال بهره‌مند بود. حافظه او مخزن نخبه اشعار اساتید گویندگان فارسی بود و شاید بی‌اغراق پنجاه هزار شعر خوب از غزل و قصیده و مثنوی از برداشت و در مناسب‌خوانی کم نظیر بود. مناعت طبع و عزت نفسی عجیب داشت. با کمال فقر و قناعت می‌زیست و همت بلندش نزد کوته‌نظران پست نمی‌شد» (ج 1، ص 443).

 او صفاتی را که به تاج نسبت می‌دهد، با ذکر داستان‌ها و حکایت‌های واقعی به اثبات می‌رساند. اما جالب است که بدانیم از ثروتمندان و تجار آن روزگار نیز کسانی نیک فطرت بوده‌اند که توانسته‌اند قلم جلال همایی را به سوی خود جلب کرده و صفاتی انسانی را کسب نمایند. یکی از آن‌ها «میرزا حیدر علی امامی» است: «با اینکه کار و بار و اعتبار مالی و تجارتی او از اکثر تجار اصفهان بهتر و بیشتر است، به هیچ وجه جانب سادگی، تجمل، بی‌آلایشی و تواضح و فروتنی را در معاشرت غنی و فقیر رها نکرده و مانند اکثر همکارانش ثروت و جلال و مال دنیوی را وسیله نخوت و تفاخر و خود نمایی و تکبر قرار نداده» (ج 1، ص 524).

اوضاع اداری آن روزگار

گستاخی و بی‌حیایی حتی در روزگاری که جلال همایی کتابش را می‌نوشت، یعنی عصر رضاشاه و محمدرضاشاه، در اداره‌ها کارگشا بود و بلکه حرف اول را می‌زد. او در شرح حال کسی به نام «میرزا نصرالله ثقفی» به ما می‌گوید: «از کارمندان زیردست مطلع صحیح العمل پر سابقه اداره فرهنگ و اوقاف اصفهان بود و یک عمر با محرومیت از اجر و پاداش و اوقاف و فرهنگ اصفهان خدمت انجام داد و رتبه اداری او را با وجود بیست سی سال خدمت، از پایه دو اداری بالاتر نبردند. زیرا مردی بسیار باحیا و بلندطبع و کم‌داعیه و بی‌زبان بود. در حالتی که اعضای زیردست او که هزار و یک معلومات و اطلاعات، عشر مدت خدمت او را نداشتند، به گستاخی و پر رویی و بند و بست‌های معمول، به رتبه‌های عالی هفت و هشت رسیدند» (ج 1، ص 621).

عادات روزمره یک مورخ

میرزا حسن‌خان جابری انصاری از کسانی بود که از شیراز به اصفهان آمده و در اصفهان در دستگاه اداری ظل السلطان وارد گردید. او به سمت منشی‌گری مشغول بود و توانست املاک بسیاری نیز گرد آورد. علاقه او به تاریخ موجب شد که آثار زیادی در حوزه اصفهان‌پژوهی از او باقی بماند. جلال همایی با او مجالست داشت و در 83 سالگی او را چنین توصیف می‌کند: «حدود هشتاد وسه سال قمری از سن شریف ایشان می‌گذرد و هنوز بحمدلله با طبع و نیروی جوانی و نشاط زندگانی، یک تنه به اداره امور املاک واموال و هم به کار کتابت و تألیف اشتغال دارد … به هیچ یک از عادات معمول متداول حتی خوردن چای و کشیدن سیگار و قلیان معتاد نیست. شبانه‌روز حدود یکی دو فرسخ در ایاب و ذهاب امور شخصی، پیاده راه می‌رود و تا کنون دیده نشده است که با عوامل نقلیه از قبیل درشکه و اتومبیل و اتوبوس‌های شهری در داخل شهر حرکت کند»(ج 1، ص 642).

در کتاب ارزشمند تاریخ اصفهان مجلد رجال و دانشمندان، در مدخل‌های مفصلی که مثلا در جلد دوم درباره مسعود میرزا ظل‌السلطان نوشته است، به‌خوبی می‌توان نظام اداری و سیاسی اصفهان در دوران قاجار را ترسیم کرد (ج 2، صص 1050 – 1019) یا در مدخل مفصل دیگری که به میرزا نصرالله ملک‌المتکلمین اختصاص داده است، اوضاع اجتماعی و طبقات مختلف مردم شهر از جمله روحانیون، تجار، مردم عادی، لوطی‌های شهری و مهم‌تر از همه رابطه حکومت با هر کدام از این طبقات را می‌توان ترسیم کرد (ج 3، صص 1574 -1539). همچنین در مدخل مربوط به خاندان نجفی مسجدشاهی بسیاری از نکات ناگفته درباره این خاندان پر نفوذ به قلم می‌آید. یا اوضاع آموزش و پرورش و مدارس نوین را در مدخل آقاخان محاسب‌الدوله می‌توان دریافت (ج 3، ص 1324 ـ 1620).

 خلاصه کلام آنکه جلال همایی چون بر زندگی و زمانه هر کدام از این افراد اشراف کامل داشته است، در شرحی که از زندگی آن‌ها بیان می‌کند، فضای فکری و چالش‌های آن حوزه فرهنگی را به خوبی ترسیم می‌نماید. خواندن این کتاب کمک زیادی در بازسازی وقایع فرهنگی اصفهان در دوران معاصر می‌کند.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط