آقای موسوی میگفت: انبانیشعر به دفتر مجله رسیده بود. ما تکتک آنها را بررسی کردیم و هر سه شعر تو پذیرفته شد. شعفی نگفتنی در جانم نشست. با اشتیاق آن شب را با فصلنامه زندهرود به صبح رساندم و با ولع، تمام مطالب آن را خواندم و از آن روز مُرید زندهرود شدم. هر فصل به کتابفروشی کمند سری میزدم و شماره جدید مجله را میخریدم. به یاد دارم که روزی به کتابفروشی مشعل رفتم و تمام شمارههای پیشین زندهرود را که در مغازهاش موجود بود خریدم.
شوق دیدن شعرهای چاپشده در زندهرود
در آن سالها هر پنجشنبه عصر در منزل محمدرحیم اخوت نشستهای شعر و داستان برقرار بود. در آن نشستها هر وقت شعری میخواندم که به دل محمدرحیم اخوت مینشست، با دلسوزی پدرانهاش از من میخواست سه شنبه هفته بعد با او به دفتر زندهرود بروم و شعرم را در شورای نویسندگان بخوانم تا اگر پذیرفته شد در شماره بعدی زندهرود به چاپ برسد. چه شوری داشت سهشنبهای که قرار بود همراه با محمدرحیم اخوت به دفتر زندهرود بروم و چه شوقی داشت دیدن شعرهای چاپ شده در شماره بعدی زندهرود و اینچنین شد که تمام شعرهای سپیدم را از سرِ علاقه و احترام، تنها در فصلنامه زندهرود به چاپ رساندم. و اما در اسفند ماه سال نودوهفت برای ارائه مقالهای در نقد شعر نیما به دفتر زندهرود رفتم، باز هم همراه با محمدرحیم اخوت. بعد از پایان جلسه، آقای نبوینژاد از من خواست تا با زندهرود همراه شوم و هر سهشنبه در نشست شورای نویسندگان شرکت کنم. من هم بیمقدمه پذیرفتم و از بهار سال نودوهشت با زندهرودیها همراه شدم.
روشنایی چراغ زندهرود با نور عشق
بهجرئت میتوانم بگویم در تمام این سالها که زندهرود را از نزدیک میشناسم، تنها چیزی که چراغ آن را روشن نگه داشته عشق است، عشق حسامالدین نبوینژاد و همراهانش به فرهنگ و ادبیات این مرزوبوم. اگر برای مدتی کوتاه در این شهر به کار فرهنگی مشغول شده باشید، در قالب یک نهاد خصوصی و بدون کمکگرفتن از هر نهاد یا ارگان دولتی، خواهید دانست که به قول بیهقی «پهنای کار چند است» و چه تنگناها و دشواریهایی در مسیر رخ مینماید. هر سهشنبه آثاری که به دفتر فصلنامه رسیده است با دقت تمام مورد بررسی قرار میگیرد. تکتک شعرها، داستانها و ترجمهها خوانده میشود و از دبیران حاضر در نشست بهنوبت نظرخواهی میکنند و حتی یک هایکو از قلم نمیافتد!
اعضای شورای دبیران با دلیل و منطق، مفصل و بینظر هر آنچه درباره اثرِ مورد بحث میدانند، بیان میکنند و نشست زندهرود میشود کلاس فرهنگ، ادب و تاریخ. از این روست که از نشستهای زندهرود بسیار آموختهام و هنوز هم هر سهشنبه، با همان اشتیاقی که برای رفتن به زندهرود به همراه محمدرحیم اخوت داشتم، به دفتر فصلنامه میروم.
ادامه سنت جنگ اصفهان
به گمانم این دقت در انتخاب آثار و نظرخواهی به نوبت از حاضرانِ در جلسه، سنتی است که از جُنگ اصفهان به یادگار مانده و در زندهرود نهادینه شده است. گاه بیشتر اعضا درخصوص مطلبی همعقیدهاند و گاه اختلاف نظرها بالا میگیرد وهیچکس نمیتواند دیگری را قانع کند و اینچنین است که روزهای تلخ و شیرین زندهرود شکل میگیرد. البته این نکتهسنجیها و دقت نظرها و احساس مسئولیت اعضا، به آن معنا نیست که هیچ اشتباهی در انتخاب مطالب رخ نمیدهد. بههرحال در هر امر فرهنگی احتمال خطا وجود دارد و «زندهرود» هم از این مسئله مستثنا نیست.
از انتخاب آثار که بگذریم، مراحل نهایی را حسامالدین نبوینژاد باز به قول بیهقی «به تن خویش» به انجام میرساند. از ویرایش نهایی آثار، بردن آنها به چاپخانه، پستکردن فصلنامه برای شهرستانها تا کشیدن بار مالی آنها که اینهمه حکایت عاشقی اوست و خدمت بیمزد و منتش به فرهنگ و ادب اصفهان. آنچه در این میان ناگفته ماند و برخورد لازم میدانم که از آن بنویسم، یادکردن از دکتر احمد اخوت است. او که از یاران دیرین زندهرود است و به نظر من، زندهرود فرزند سوم اوست، هر سه شنبه بی تأخیر، رأس ساعت چهار به دفتر زندهرود میآید، در صندلی کنار میز آقای نبوینژاد مینشیند و با آن انضباط، علاقه و دقت همیشگیاش آثار را از نظر میگذراند، در مورد آنها داد سخن میدهد و گاه در رد یا قبول مطلبی چنان برافروخته میشود و چهرهاش به سرخی میگراید که نگران سلامت قلب مهربانش میشوم؛ بهراستی که یاران زندهرود عاشقان بی ادعای فرهنگاند.