عنایت جلوی شغلش نوشته بود: قلمزن. این شغل قلمزنی عنایت برایم خیلی عجیب بود. چون تاجاییکه میدانستم او دندانپزشک بود. با خود فکر کردم حتما در اوقات فراغتش قلمزنی میکند. اما چرا شغل اصلیاش را ننوشته بود؟ نج سال بعد علت را فهمیدم. در آن زمان دانشجوی دوره لیسانس دانشگاه تهران بودم و برای گذران زندگی در چاپخانهای که یک انتشاراتی هم داشت نمونهخوان بودم. مطالب چاپشده را با نسخه خبرش مقابله و تصحیح میکردم.
کاری دشوار و کمدرآمد بود، اما زندگیام میگذشت و گاهی مطالب جالبی را پیش از انتشار میخواندم؛ مثلا نوشتههای نشریه خوشه که همان چاپخانه آن را چاپ میکرد. خوشحال بودم که خط شاملو را میدیدم. نمونهها را نباید از چاپخانه بیرون میبردم و باید همانجا تصحیح میکردم. اتاقکی بود که به زور یک میز در آنجا میگرفت. اینجا من و یک مرد میانسال کمحرفِ الکلی که خیلی از بالا به آدمها نگاه میکرد و مرا لایق همصحبتی نمیدانست هماتاق بودیم. میگفت مصحح است. فردی تقریبا مانند ویراستار امروز. ظاهرا در اواخر دهه چهل هنوز این واژه مصطلح نشده بود. او علاوهبر ویراستاری بر نمونهخوانی من هم نظارت میکرد و هرچه را تصحیح میکردم بر آن نگاهی میانداخت، زیر لب غری میزد (شاید فحشی میداد!) و امضا میکرد.
من حق امضا نداشتم. روزی بر خلاف معمول، به حرف افتاد و از خودش گفت که زن و بچه ندارد و تنها زندگی میکند و «آشغالکاریهای نویسندهها را پاک و جملاتشان را صاف و صوف» و درضمن گاهی قلمزنی میکند.
اِ این هم یک قلمزن دیگر! خیلی معصومانه پرسیدم: «چه چیزهایی را قلمزنی میکنید؟» طرف با تعجب پرسید: «چه چیزهایی را قلمزنی میکنم؟» گفتم: «بله. سینی، قاب، قندان، چی؟» بنا کرد قاه قاه خندیدن. عین لبو سرخ شده بودم. گفت: «جانم! قلمزنی یعنی نوشتن. من علاوه بر تمیزکاری نوشتههای مردم برای خودم هم مینویسم و برای یکیدوتا نشریه قلمزنی میکنم.» شاملو میگوید: «هنوز هم در فکر آن کلاغم در درههای یوش»، من هم همچنان در فکر قلمزنی ام.
قلمزدن یعنی نوشتن. درست مانند قلمراندن که به معنای نوشتن است و همینطور قلمران یعنی نویسنده. همینجا سروکله همقلم یا «همقلم» پیدا میشود. به قول فرهنگ آنندراج یعنی «شریک و انباز در کتابت». اینجا هم پیشوند است که اگر بر اسم بیاید به معنی مشارکت و همراهی دو یا چند شخص در داشتن ویژگی مشخص و همانند یا مشترک است مانند هماهنگ، هماتاق، هم خانه، هم قلم (فرهنگ سخن). و این همقلم به چه معناست؟
«به هر یک از دو یا چند نفر که به یک نوع نویسندگی اشتغال دارند گفته میشود؛ بهویژه هر یک از دو یا چند نفر روزنامهنگار» (همان).
بنابراین عدهای که برای یک نشریه مینویسند همقلم هستند؛ چون همفکرند و به قول فرهنگ سخن «به یک نوع نویسندگی اشتغال دارند.»
در یک راستا مینویسند و خط مشی فکریشان یکی است. درست مانند ما در نشریه زندهرود که نوعی همدلی و اشتراک فکری میانمان وجود دارد.
اینجا محور پیونددهنده ما همین نشریه است. انگارهمه برای او (و نه آن) مینویسیم. مخصوص یک موجود زنده و با هویت. ما همقلمان محور پیونددهندهمان همین نشریه است و معمولا ارتباطهای دیگر با هم نداریم. در این حلقه ادبی استاد و دکتر و مهندس وجود ندارد و همه فقط همقلم هستیم. مطالب رسیده را در جلسه میخوانیم و همه بهدقت گوش میدهند و مطالبی را یادداشت میکنند و در پایان نظرشان را درباره متن و همچنین نکات ویرایشی میگویند.
البته فقط نوشتههای مربوط به نشریه بررسی میشوند. اینجا همقلمان شامل نویسندگان ثابت نشریه و همینطور نویسندگانی میشوند که مطالبی را برای درج در نشریه ارسال میکنند. دسته اول همقلمان ثابتاند و گروه دوم همقلمان موقت. به هر صورت، این گروه دوم پیوندها و همدلیهایی با نشریه و خطمشیاش دارند وگرنه مطلب نمیفرستادند. همدلی وهمفکری (و وجود نوعی مهر میان اعضا) از ویژگیهای مهم همقلمبودن است.
ممکن است نشریهای در کار نباشد که عدهای همقلم را دورهم جمع کند. درعوض یک جمع ادبی تعدادی نویسنده را گرد میآورد. هرکس نوشتهای دارد، آن را میخواند و همقلمان نظر میدهند. معلوم نیست این آثار کی و کجا یا اصلا منتشر شوند. به قول فاکنر، کار این نویسندگان بیشتر شبیه سلمانیهایی است که وقتی مشتری ندارند سر یکدیگر را اصلاح میکنند. اینجا سلسلهمراتب وجود دارد وهمه تکتک و بهنوبت حرف میزنند.
گاهی همدلی و هم قلمی ضمنی و پوشیده و بهتعبیری از راه دور و غیرحضوری است. برای مثال، نویسندهای جایی حرفی میزند (معمولادر قالب شعر یا داستان) و دوست همقلمی جواب او را به صورت ادبی میدهد. احمد شاملو شعری با عنوان برف دارد که این طور آغاز میشود: «برف نو، برف نو، سلام!
بنشین، خوش نشستهای بر بام
پاکی آوردی ای امید سپید
همه آلودگی ست این ایام»
شعر همینطور جلو میرود و با این دوسطر به پایان میرسد:
«خام سوزیم، الفرض، بدرود!
تو فرود آی، برف تازه سلام!» (1)
مقصود از «ای امید سپید» احتمالا مهدی اخوان ثالث (م.امید) است چون او مدتی بعد از «برف» شاملو شعر معروف «زمستان» را میسراید و در حقیقت به شاملو میگوید همقلم! پیامت را گرفتم و این هم جوابت:
«سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است.
کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است»
شعر اینطور به پایان میرسد:
«زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهروماه
زمستان است»(2)
گرچه نوشتن معمولا در تنهایی و بهتنهایی انجام میشود، اما نوشته نیاز به مخاطب و خواننده دارد. آن را به هر صورت باید کسی بخواند و نویسنده آن را فقط برای خودش نمینویسد. اینجا ضرورت خواننده اول پیش میآید. یعنی نویسنده پس از اتمام نوشتهاش آن را به چه کسی میدهد بخواند و نظر بدهد؟ بسیاری از خوانندگانْ اول همقلم یا همقلمان نویسندهاند. کس یا کسانی مورد اطمینان نویسنده که با او همدلی دارند. این خواننده اول بسیار مهم است. حتی اگر کسی مانند ادوارد آلبی بگوید: «من برای خودم مینویسم» فورا اضافه میکند: «یعنی برای مخاطب خودم.» اولین مخاطب (خواننده) او به گفته خودش همسرش بود. (آلبی و همسرش مدتی است از این جهان رفتهاند.)
آیزاک بشویس سینگر هم میگوید: «اولین خوانندهام خودم هستم.» خودش مینویسد و منِ دومش آن را میخواند. این من دوم با نویسنده کاملا تفاوت دارد. او با دید انتقادی به اثر (خودش) نگاه میکند. ولادیمیر ناباکوف این من دوم را نه یک شخص بلکه چندین نفر تصور میکند که گرچه همه ماسک نویسنده را به چهره دارند، در ظاهر، خود او و در باطن، (پشت ماسک) افرادی متفاوت هستند. (3)
آن تیلر، نویسنده امریکایی و همسر زندهیاد تقی مدرسی میگوید از خواننده اول اصلا دل خوشی ندارد، چون او ممکن است نظری بدهد که بر کار نویسنده تأثیر منفی بگذارد و بدتر گیجش کند.
تیلر معتقد است باید از نویسندگان همقلم (کسانی که به نویسنده نزدیک و مورد اعتماد او هستند و حرفشان را قبول دارد) پرهیز کرد.
به قول سعدی:
دو همجنس دیرینه همقلم
نباید فرستاد یک جا به هم
به همین دلیل، پرهیز از نویسنده همقلم است که تیلر هرگز کتابی را که در دست نوشتن دارد به کسی نشان نمیدهد. حتی دوستان نزدیک و همقلمانش پس از انتشار کتابش را میخوانند. تیلر نظر نویسندگان همقلم را مفید نمیداند چون معتقد است آنها میخواهند داستان خودشان را بنویسند و به همین دلیل پیشنهادهایشان کار را خراب میکند.
شعار خانم تیلر این است: «از نویسندگان همقلم بپرهیزید!»
سینتیا اوزیک، نویسنده هموطن خانم تیلر، نظرش کاملا برعکس این خانم است. او میگوید: سالها پیش نوشتههایم را اول برای همسرم میخواندم. او نویسنده و همقلم من نیست، اما گیرندههای حسیاش قوی است و خوب کار میکند و اغلب نظرهای خوبی درباره داستان میدهد؛ ولی اشکالش این است که بیشتر اوقات هنگام گوشدادن به داستان خوابش میبرد و خرّوپُفش بلند میشود و این برایم غیرقابل تحمل است. داستان را با زحمت زیاد مینویسی و او خوابش میبرد. کدام نویسنده این را تحمل میکند؟ برای همین به این نتیجه رسیدم که باید قید این خواننده اول را بزنم و یک همقلم بهدرد بخور پیدا کنم؛ کسی که از نظر فنی اثرم را بررسی کند و در ضمن خوابش نبرد. اوزیک میگوید: خوانندگان احساسی را فراموش کنید و به دنبال اهل فن (همقلم) بروید. فردی قابل اعتماد و سرنگهدار که یکمرتبه آب پاکی را روی دستت نریزد عجب چیز مزخرفی نوشتهای. خانم در ادامه اضافه میکند اولین رمانش (تراست) را که سه چهارمش را نوشته بود اشتباه کرد به ویراستاری داد آن را بخواند و نظر بدهد. او بعد از مدتی گفت این را بینداز دور به درد نمیخورد و درستشدنی نیست. خانم میگوید نمیدانید چقدر از این حرف ویراستار جا خوردم و تا شش ماه نمیتوانستم چیزی بنویسم. تلاش بسیار کردم تا دوباره به حال سابقم برگشتم و رمانم را تمام کردم و بالاخره منتشر شد و موفق از کار درآمد. اوزیک به این نتیجه میر سد که اگر نویسندهای همقلم مورد اعتماد خودش را پیدا کند اینها میتوانند بههم کمک بسیار کرده و نوشتههای یکدیگر را نقد کنند. سعادتی است که نویسنده ویراستار (همقلم) کنارت باشد و به تو در نوشتن یاری رساند.
جون دیدیون، نویسنده امریکایی (متولد 1943) و جان گریگوریدان یک زوج همقلم هستند. آنها هردو نویسنده و زن و شوهرند. جان دان هر فصل از رمانش را که مینویسد میدهد به همسرش بخواند. خودش به طنز میگوید: «من چیزی را که بنویسم دیگر حوصله ندارم بخوانم و جون زحمت خواندنش را میکشد.» جون دیدیون هم معمولا کتابش را در بخشهای صد صفحهای به شوهرش، جان میدهد بخواند. جون و جان یک همقلم کاملاند. اینها از اول همقلم نبودند. ابتدا هشت سال دوست صمیمی بودند و بعد ازدواج کردند و از آن پس همقلم شدند. افراد صمیمی و قابل اعتماد که نوشتههای یکدیگر را قبل از انتشار بخوانند. (4)
اما پل استر و همسرش سیری هوست وِت از همان ابتدای آشنایی همقلم شدند و نوشتههای یکدیگر را میخواندند. آنها هم زن و شوهر و همقلم هستند. پل استر در مصاحبهای با پاریس ریویو در پاسخ به خبرنگار این نشریه (مایکل وود) که از او میپرسد: «اثرتان را قبل از تمامشدن به کسی نشان میدهید؟» میگوید: به سیری. او اولین خواننده من است و به قضاوتهایش اطمینان مطلق دارم. موقع نوشتن رمان، تقریبا هر ماه قسمتی از آن را برایش میخوانم. هر وقت بیست سی صفحه جدید داشته باشم بلندخواندن کمک میکند کتاب برایم عینیت پیدا کند. میفهمم کجا اشتباه کردهام یا موفق نشدهام چیزی را بیان کنم. آن وقت سیری توصیههایی میکند. بیستودو سال است که این کار را میکند و آنچه میگوید همیشه بینهایت هوشمندانه است. حتی یک مورد را هم به خاطر ندارم که به توصیه او عمل نکرده باشم.
آن خبرنگار میپرسد: «شما هم نوشتههای او را میخوانید؟» بله. سعی میکنم کاری را که او برای من میکند، من هم برای او انجام بدهم. هر نویسندهای به یک خواننده معتمد (همقلم) احتیاج دارد؛ کسی که نظرش نسبت به کار نویسنده مثبت باشد و بخواهد اثر او تاحد ممکن خوب از آب دربیاید. ولی این خواننده باید صداقت داشته باشد. این شرط ضروری کار است. بدون دروغ، بدون تشویق بیجهت یا ستایش از چیزی که به نظرش سزاوار نیست. (5)
از همقلمان جهانی هم میتوانیم سخن بگوییم. نویسندگانی که در یک خط فکری و به قول سال بلو «از یک لون هستند.» بلو به اینها نویسندگان جمهوری ادبیات میگوید. این ابتدا اصطلاحی بود در عصر روشنگری که فیلسوفان و متفکران این عصر برای تبادل افکارشان به یکدیگر نامه مینوشتند و به این نامهنگاریها و بیان عقاید «جمهوری ادبیات» میگفتند. در قرن بیستم سال بلو دوباره این جمهوری را احیا کرد و مقصودش از این، همقلمیهای ادبیاتی بود. او سالها با همکاری دوستش کیک بوتسفورد نشریهای با همین عنوان منتشر کرد. «اخباری از جمهوری ادبیات» از سال 2003 تا 2008 انتشار یافت. جهانی از همقلمان یکدل و یکرنگ تجسم واقعا خیالانگیزی است.
زیرنویسها
1. احمد شاملو، مجموعه آثار، دفتر یکم، انتشارات آگاه، 1383، صفحه 320
2. مهدی اخوان ثالث، زمستان، انتشارات مروارید، 1382، صفحه 78
3. نقلقولهای آلبی و سینگر مستند به مقاله زیر است:
Donald M. Murphy, “Teaching the other self: The writer,s first reader” ,college composition and communication,
. vol 33,no.2,may 1982
4. گفتههای ان تیلر، سیسنتیا اوزیک و جون دیدیون را از مقاله زیر برگرفتم:
Helen Benedict, “A writer,s first readers”, The NewYorkTimes, Feb.6, 1983.
5. پل استر، “بیان حقیقت از طریق دروغ”، رویای نوشتن، جهان کتاب، 1388، صفحه 252