کاری که عاشق می‌خواهد

دنیای مکانیک‌ها همیشه برای من جذابیت خاصی داشته که نمی‌دانم دقیقا چه دلیلی دارد. شاید آن چال وقتی بچه بودی و همراه پدرت به تعمیرگاه می‌رفتی و یک نفر با سر‌و‌صورت سیاه از تویش درمی‌آمد. آن آینه‌های قدی بزرگ و خلاصه طراحی جالب تعمیرگاه‌ها و البته مردانه‌بودن فضا که به نوعی ممنوعیت حضور من به عنوان یک دختر را نشان می‌داد. دلیل اصلی باید همین مرموز بودن فضای داخل تعمیرگاه باشد. فضایی که زن‌ها کمتر به آن راه داشتند و زمانی که راننده بودند هم خودشان کمتر می‌شد ماشینشان را برای تعمیر ببرند و یکی از مردهای اطراف این وظیفه را بر عهده می‌گرفت. 

تاریخ انتشار: 16:12 - شنبه 1400/01/7
مدت زمان مطالعه: 17 دقیقه
با رواج نمایندگی‌های شرکت‌های مختلف و زیاد شدن ماشین و راننده‌های زن، کمی این محیط تغییر کرده است و حتی مکانیک زن هم داریم(که در اصفهان سراغ ندارم) اما هنوز هم به عنوان یک زن سخت است که بخواهی به محیط‌ها و محله‌های فنی که پر از تعمیرگاه‌اند بروی. خلاصه بعد از مدت‌ها من به بهانه‌ این گفت‌و‌گوهای دوستانه و به عنوان یک خبرنگار با چندین مکانیک هم‌کلام شدم که سه تا از آن‌ها را در اینجا می‌خوانید. شغل پرزحمتی که از بیرون به نظر اکثر ما یک کار پول‌ساز است، اما به نظر خودشان نیست. نداشتن بیمه و حمایت‌نشدن به عنوان یک کار خدماتی سخت نیز از مواردی است که آن‌ها را آزار می‌دهد. 

در این کار باید با من طق و عقل پیش بروی

مجید نجف‌پور
 وقتی یکی از راننده‌های دفتر اوسا مجید را به ما معرفی کرد، اضافه بر چیزهای دیگر گفت او کتاب خیلی می‌خواند. شاید همین ویژگی باعث شد سراغش بروم. مکانیک باسابقه‌ای که از حرف‌زدن با او لذت بردم و هم‌زمان با شغلی مثل مکانیکی که همیشه از دور دیده بودم، آشنا شدم. اوسا مجید از بچگی سراغ این کار رفته و چندین سال شاگردی کرده تا اوسا شده است. پدر مجید کفاش بوده و اصرار داشته او هم کفاش بشود اما مجید ازآنجاکه عمو و دایی‌اش هم کفاش بوده‌اند، این کار برایش جذابیتی نداشته است و از طرف دیگر هم همیشه علاقه‌ای شدید به کار فنی داشته است…

علاقه‌تان به کار فنی از کجا می‌آمد؟

خب این علاقه درونی است. نمی‌شود گفت چرا. هرکسی علاقه به یک کاری دارد. مثلا من خودم درِ یک ماشین یا موتور که باز بود می‌رفتم تویش را نگاه می‌کردم ببینم چه شکلی است. البته خب شغل سختی است و بدن آدم را فرسوده می‌کند. همه مهره‌های کمرم، پاهایم ساییده شده است؛ اما آن موقع این فکر را نمی‌کردیم.

چه سالی بود تقریبا؟ از کجا کار یاد گرفتید؟

تقریبا از سال 53 آمدیم توی این کار. رفتم ور یکی از دوستان پدرم؛ اوسا علی که حالا دیگر پیرمرد است. بعد از دو سه سال جابه‌جا شدم و رفتم پیش اوسا امیر. دو تا اوسا بیشتر عوض نکردم. بعد هم چون علاقه‌مند بودم به این کار زود وارد شدم بهش. یکی مثلا ده سال می‌رود توی یک شغلی اما حرفه‌ای نمی‌شود. من چون علاقه داشتم زودتر کار را یاد گرفتم.

ازنظر سختی کار این شغل چطور است؟

خیلی سخت است. کاری نداریم. یک دکتر که شما بروید با زبانتان می‌گویید که چه مشکلی دارید. کجایتان درد می‌کند؛ اما ماشین این‌طوری نیست. باید خودت تشخیص بدهی و عیبش را بفهمی، این یک. دو اینکه این کارها حالت نبوغی دارد. یک‌چیزی است که باید توی وجودت باشد و دوست هم داشته باشی. هرکسی هرکاری را دوست داشته باشد، در آن موفق می‌شود. ما هم ماندیم توی این کار و بعد مغازه باز کردیم و سی سال است تقریبا اینجا هستم.

اوایل چه ماشین‌هایی تعمیر می‌کردید؟

آن زمان پیکان بود. فولکس بود. شورلت بود. سیمرغ بود. اپل بود. روی تمام ماشین‌ها تقریبا کار کردم.

از کجا یاد می‌گرفتید؟ مخصوصا وقتی ماشین متنوع بود و عوض می‌شد…

من کتاب می‌خواندم. خیلی کتاب دارم توی خانه. هر ماشینی که می‌آمد توی بازار، کتابش را گیر می‌آوردم. این شغلی نیست که آنی بتوانی یاد بگیری. آهسته‌آهسته باید بروی جلو و تجربه کسب کنی. من کتاب‌های فنی را زیاد می‌خواندم که بتوانم روی اصول فنی خودش پیش بروم. چون شغلم بود و تجربه داشتم با کتاب راحت هم یاد می‌گرفتم.

بقیه هم همین‌طورند؟ یا شما فقط با کتاب یاد می‌گرفتید؟

نه. هرکسی یک‌جور است. گاهی از همدیگر می‌پرسیدند. مثلا این آخری‌ها می‌گفتند بیایید اتحادیه دوره ببینید. به نظر من دوره دیدن به این صورت که پنج جلسه بروی سر کلاس که کار نشد. فایده ندارد. به این صورت که کتاب بخوانی و بعد هر گوشه کار گیر کنی به کتاب مراجعه کنی، فرق دارد. به شرطی که روی اصول خودش، روی اصول فنی جلو بروی. واحدها را بشناسی. فرمول‌ها را بشناسی. من همان موقع هم که شاگرد بودم کتاب مطالعه می‌کردم. بعضی وقت‌ها اوسای خودم توی یک کاری می‌ماند و من می‌گفتم اوسا اگر این کار را بکنی بد نیست و او می‌گفت تو از کجا می‌دانی؟ می‌گفتم از کتاب و خلاصه این‌جور. یک آشپز اگر کتاب بخواند و پیگیر باشد، بهترین آشپز می‌شود؛ اما اگر بخواهد از این‌وآن یاد بگیرد، خوب نیست. هرکسی یک سلیقه‌ای دارد. هرکاری هم اصول و قواعد خودش را دارد. باید بر اساس اصول فنی خودش بروی جلو.

نسبت به ماشین (اتومبیل) احساس خاصی دارید؟ یعنی قبلا عشق ماشین نبودید؟

الان نه به آن صورت. مثلا مشتری می‌آید می‌گوید دور بزن با ماشین، زیاد علاقه ندارم. زیاد به ماشین‌سواری علاقه ندارم. بدم هم نمی‌آید؛ اما خب قبلا چرا. بیشتر دوست داشتم.

خودتان چه ماشینی دوست داشتید؟

خب بستگی به وضع مالی داشت. اگه پول داشتم که ماشین بهتر می‌خریدم؛ اما عموما ماشین دست‌دوم و ماشین‌های قدیمی را می‌خریدم، تعمیر می‌کردم و می‌فروختم. دوست داشتم این کار را. اکثرا ماشین‌های «کاردار» را می‌خریدم؛ یعنی ماشین‌هایی که خراب بود و می‌فروختند. اگر سالم بود که نمی‌فروختند. من زیر قیمت می‌خریدم، تعمیر می‌کردم و می‌فروختم. تقریبا هم خودم به همه‌جایش وارد بودم؛ اما خب این روزها دیگر کسی ماشین دست‌دوم نمی‌خرد. صرف نمی‌کند. جنس‌ها گران است و دیگر نمی‌صرفد این کار را بکنی. قدیم‌ها می‌شد اما الان نمی‌شود. الان یک ماشین هم که از خودت داشته باشی، پسِ خرج خودش برنمی‌آیی، آن‌قدر که قطعات و لوازم گران است.

درآمد شما چطور است؟

درآمدی این شغل ندارد. اسمش زیادتر از خودش است؛ یعنی این عشق است که آدم را می‌کشد دنبال این کار. از بیرون که نگاه بکنی انگار خیلی درآمد دارند مکانیک‌ها. مثلا شما می‌گویی ماشینم را بردم در دکان مکانیک و یک‌میلیون خرجش شد. درحالی‌که دستمزد مکانیک ممکن است فقط صد هزار تومان باشد و نهصد تومان پول لوازم شده باشد. ولی از بیرون جاافتاده که می‌گویند توی مکانیکی خیلی پول هست. نه برعکس. علاوه بر این، این شغل جوان‌پسند است تا جوان باشی می‌توانی کار کنی و صنار سه‌شاهی درمی‌آوری و خرج معاش خودت و خانواده‌ات می‌کنی. اگر بیمه رد نکرده باشی، فرسوده می‌شوی و از کار میفتی و دیگر کسی به فکرت نیست. ما که بیمه آزاد رد کردیم خودمان. اتحادیه که قربانش بروم اصلا فکر مسائل و مشکلات ما نیست که مثلا بگوید ا سنی از این‌ها گذشته و بیاید از طریق مغازه ما را بیمه کند. نه هرکسی باید بیمه آزاد خودش را رد کند. واقعا این شغل، کار طاقت‌فرسایی است. شغل خطرناکی هم هست. خطر آتش‌سوزی همیشه هست. ما چندین‌بار برایمان اتفاق افتاد و خوشبختانه کسی طوری نشد یا وقتی می‌رویم توی چال و جک می‌زنیم و می‌رویم زیر ماشین می‌خوابیم، احتمال خطر جانی دارد؛ اما متأسفانه کسی اصلا به این فکر نیفتاده که این شغل خطرناک است و سختی کار دارد. می‌گویند خب مکانیکی است دیگر، ماشین را می‌بریم تعمیر می‌کند. الان یک تراش‌کار را جزو کار تولیدی می‌دانند. کانال‌کشی کولر را کار تولیدی حساب می‌کنند. یک در و پنجره‌ساز که آلومینیم‌ها را سر هم می‌کند، تولیدی است. بیمه این‌ها 180 تومان است و بیمه من 750 هزار تومان. چون می‌گویند شما جزو تولیدکننده نیستی و خدماتی هستی؛ اما بیایند ببینند چه خدماتی؟ این خدماتی که من دارم ارائه می‌دهم که خطرات جانی دارد و هزار جور آسیب به آدم می‌زند… باید فرق کند. همه کارها سختی خودش را دارد اما شما یک چرخ ماشین را می‌خواهی عوض کنی، ببین چقدر اذیت می‌شوی؛ اما ما صبح تا شب این کار را می‌کنیم و به مهره کمر، زانو، همه‌جا فشار می‌آید. الان من سرتاسر بدنم، از پشت گردنم تا پاهایم، استخوان‌هایش فرسوده شده است.

به نظرتان مفید چند سال می‌شود توی این کار بود؟

نهایتا 30 سال. این شغل گفتم که جوان‌پسند است. در حالت خوبش مثلا تا سن چهل‌سالگی، می‌توانی باشی اما چهل‌سالگی هم تازه تجربه‌ای کسب کرده‌ای اما متأسفانه دیگر نمی‌توانی کار کنی.

چرا شاگرد نمی‌گیرید؟

چرا داشته‌ام؛ اما بچه‌های الان دنبال کار راحت‌اند. به قول قدیمی‌ها کلفتی نان و نازکی کار را می‌خواهند. الان همه رفته‌اند توی کار کامپیوتر و موبایل و فست‌فود و این چیز‌ها. کسی دیگر دنبال کار فنی نیست. چون یادگیری دارد این کار. مثلا شما بخواهی فروشنده بشوی، خیلی زود راه می‌افتی؛ اما توی این شغل باید کاربلد شوی. متأسفانه بچه‌های الان فکر کار بلد شدن نیستند، فکر حقوق‌اند. فکر اینکه درآمدش چطور است. خیلی کم می‌شود دیگر کسی برای یادگرفتن کار بیاید. قبلا همیشه دو تا سه تا شاگرد داشتیم. حالا مزد چندانی هم ندارد اولش اما کسی نمی‌ماند توی این کار. عموما دو، سه سال می‌ماندند و بعد ول می‌کردند، می‌رفتند.

چه چیزی باعث شد خود شما این‌همه سال توی این شغل سخت بمانید؟

اول که علاقه بود. بعدش هم دیگر مجبور شدم. هیچ کار دیگری نبود که بتوانم انجام بدهم. شغل دیگری که بخواهم انجام بدهم رانندگی است. برویم مسافرکشی یا بارکشی کنیم. ولی خب این کار هم به من نمی‌آید. من خودم پایه‌یک دارم. روی ماشین هم کار کردم چند وقت، اما دیدم فایده ندارد. دیدم آن کار سختی‌اش بیشتر است و برگشتم توی همین کار.

چند سال راننده بودید؟

شش‌سال روی کامیون کار کردم؛ اما دیدم فایده ندارد. مغازه هم داشتم البته. کامیون هم خریدم و کار کردم اما دیدم خطرات جانی آن کار بیشتر است. این کارهایی که صدمه زیاد دارد و اذیت می‌شود آدم، توی بطن کار که بروی و باریک بشوی، می‌بینی که اصلا درآمد هم ندارد. مثلا شما حساب کن یک خانم توی خانه یک فرش را توی چند سال، خون چشمش را می‌گذارد و یک خفت، یک خفت می‌بافد تا فرش بشود، اما تاجر بازار سودش را می‌برد و آن قالیباف یک مزددست ناچیزی گیرش می‌آید. شغل ما هم همین است. مثلا یک بنگاه‌دار یک ماشین را می‌خرد و ازاین‌دست به آن دست می‌کند و شاید پنج میلیون، ده میلیون توی یک ماشین می‌خورد؛ اما ما اینجا صبح تا شب روی یک ماشین کار می‌کنیم و پنجاه تومان، شصت تومان می‌گیریم. درآمدی ندارد. دیگر آدم درد مجبوری می‌ماند توی این شغل‌ها. اگر راهی داشتم… نه نمی‌کردم. ولش می‌کردم.

یعنی اگر جوان بودید این شغل را رها می‌کردید؟

شاید اگر دوباره برمی‌گشتم به آن موقع این شغل را انتخاب نمی‌کردم. برای علاقه و عشقش بود که رفتم، فکر درآمد و سختی‌اش نبودم. بعد افتادیم توی زندگی واقعی و جامعه را دیدیم. بچه بودیم دیگر. مثل بچه‌ای که علاقه به فوتبال دارد.

ساعت کاری‌تان به چه صورت است؟

من اصولا 8 می‌آیم و 12 می‌روم. دوباره 3.30 می‌آیم تا 6 و این‌ها. اذان را که می‌گفتند می‌بستم مغازه را. دیگر الان که بنیه هم ندارم که بمانم. جوان هم که بودم همین‌طور مگر اینکه کاری از روز مانده بود و طول می‌کشید و دیگر مجبور بودیم و طرف عجله داشت، می‌ماندیم کار را تمام می‌کردیم. ولی اگر عجله نداشت می‌گذاشتم برای صبح. هیچ‌وقت من کار را سرهم‌بندی نمی‌کنم که تعداد بیشتری ماشین تعمیر کنم. روی اصول خودش جلو می‌روم. این را یاد گرفته‌ام که کار باید «خیرببینی» باشد.

این شغل چه تأثیری روی شخصیت شما گذاشته؟ شما به‌عنوان یک مکانیک چه‌جور آدمی هستید؟

اول اینکه آدم در این کار منطقی می‌شود؛ یعنی «امید خدا» و «ایشالا» نداریم توی این کار. مثلا «ایشالا من این پیچ را بسته‌ام خب می‌شد». نه این‌طوری نیست. باید مطمئن باشی. امید خدا، بله خدا چشم و چاه را می‌دهد. من باید مطمئن باشم که این لنت ترمز می‌گیرد. در این شغل باید منطقی باشی و با عقل خودت بروی جلو و اگر مطمئن نیستی کاری را انجام ندهی. اگر کاری از تو برنمی‌آید، قبول نکنی. شما اگر یک کاری را قبول کنی که نمی‌توانی انجام بدهی و ماشین مردم را خراب کنی برای اینکه صنار کار کنی… خیلی کار اشتباهی است. اگر بخواهم برای درآمد کار کنم، هر کاری را باید بگویم آقا بیا تو. ولی نباید این‌طور باشیم. عقیده من این است. من خیلی راحت می‌گویم نه آقا، کار من نیست. ببر نمایندگی. این رودربایستی نیست. شجاعت این است که بگویی نه این کار را نمی‌توانم انجام بدهم. ماشین وسیله‌ای است که با جان مردم سروکار دارد. هم سرنشین ماشین و هم شخصی که بیرون است. اگر من یک ترمز را درست کنم که نتواند عمل کند، ببین چه فاجعه‌ای می‌تواند به بار بیاورد. باید مسئولیت‌پذیر باشیم و یک‌جوری که انگار خودمان قرار است پشت این ماشین بنشینیم.

دکوراسیون تعمیرگاه‌های ماشین برای من همیشه جالب بوده… چینش شما بر چه اساسی است؟

خب این‌ها هرکدام یک دلیلی دارد. مثلا این آچارها اگر توی کشوها باشد، هرکدام را که بخواهم باید نیم ساعت دنبالش بگردم اما وقتی این‌طوری آویزان می‌کنیم، مستقیما می‌روم سرش. در درجه دوم اینکه اگر یکی از این‌ها گم شد، جایش خالی است و مشخص است که نیست. این‌جوری می‌توانم پیدا کنم بگذارم سر جایش نه اینکه بخواهم یک روزی بشمارم ببینم دو تا از آچارها کم است. کار باید نظم داشته باشد. از چیدمان پیداست. کار اگر از ابزار چیدن و ابزارشناسی نظم پیدا بکند، دیگر توی کار خودت هم نظم داری. اگر مغازه‌ات بی‌نظم باشد، خودت هم بی‌نظمی.

چرا همیشه توی تعمیرگاه‌ها آینه هست؟

آن آینه بزرگ و قدی که می‌گذارند، برای ماشین‌هایی است که می‌آیند تو، توی چال نیفتند؛ اما این آینه کوچک‌ها برای خودمان است که صورتمان که سیاه می‌شود، ببینیم و تمیز کنیم و مرتب باشیم.

با کثیف‌کاری این شغل مشکلی نداشتید؟

اگر کثیف‌کاری بخواهید بکنید فایده ندارد. خود این شغل کثیف هست، پچل‌بازی هم دربیاوری دیگر بدتر از بدتر. من قبل از اینکه کرونایی باشد، هم همین‌طور بودم تا دستم را نشویم یک قلپ آب نمی‌خورم. همه رقم مواد شوینده دارم. با بنزین می‌شویم بعضی وقت‌ها که چربی‌هایش برود، بعد با ریکا و خاک‌اره می‌شویم و دستم را به‌جایی نمی‌مالم تا خوب بخشکد. کاری به کرونا هم نداشتیم ما.

در کل چه سرگرمی‌هایی در زندگی دارید؟ می‌بینم که عکس فردین را زده‌اید به دیوار…

من علاقه‌مند به هنرپیشه قدیمی‌ها بودم، ازجمله آقای فردین، ناصر ملک‌مطیعی. خیلی دوست دارم زندگی‌نامه‌های این‌ها را بخوانم. حالا که دیگر حوصله ندارم فیلم‌های جدید را ببینم. همان فیلم‌های قدیمی را دوست دارم. رادیو خیلی گوش می‌دهم. از صبح که می‌آیم روشن می‌کنم تا شب که می‌روم. خیلی خوب است چون همان‌طور که کارت را می‌کنی به معلوماتت هم اضافه می‌شود.

توش خودمون را کشته، بیرونش مردم را!

در گفت‌وگو با دانیال ابراهیمی
سی‌وهفت سال دارد و حدودا بیست سال است در این حوزه مشغول کار است. سوم راهنمایی بوده که به دلیل مشکلات مالی مجبور به ترک تحصیل شده است. هشت سال شاگرد «اوس خلیل» بوده و بعد برای خودش مغازه زده است. از کارش چندان راضی نیست و از سر ناچاری شاید آن را ادامه می‌دهد. بیشتر شاید به علت نداشتن درآمد خوب و تطابق نداشتن سختی این کار با دستمزدش باشد. دلش می‌خواسته درسش را ادامه می‌داده و وقتی پسر کوچکش از علاقه‌اش به این شغل می‌گوید، او را نصیحت می‌کند که درس بخواند.

اصلا چه شد که سراغ مکانیکی رفتید؟

دو تا شغل رفتم و توی این‌یکی ماندگار شدم. اول رفتم صافکاری تقریبا برای شش‌ماه. اوسایی داشتم که شغلش را عوض کرد و من هم رفتم از آنجا. صافکاری را بهتر دوست داشتم؛ اما قسمت این‌طور بود دیگر. من اول به‌عنوان کمک رفتم پیش یک مکانیکی که شاگرد نداشت و دیگر ماندگار شدیم.

از قبل استعداد خاصی توی خودتان می‌دیدید؟

نه. هیچی. همین‌جوری.

الان چی…؟ خودتان را حرفه‌ای این کار می‌دانید؟

نه. این شغل جوری است که اگر پنجاه سال هم در آن باشی نمی‌تواند خودش را حرفه‌ای بداند. چون عیب‌هایی پیدا می‌شود که اصلا یک مواقعی به فکرت خطور نمی‌کند. دنیای فنی خیلی گسترده است. مثل یک دریاست. نمی‌توانی بگویی همه‌چیز را می‌شود پیدا کرد و سردرآورد.

به نظر شما این شغل نبوغ خاصی می‌خواهد؟

نمی‌دانم. ببینید یکی می‌رود از مسیر فنی‌وحرفه‌ای وارد این کار می‌شود، یکی هم نه، از صفر شروع می‌کند. من کسی بودم که از صفر شروع کردم؛ یعنی عیب‌های ماشین یا ویژگی‌هایش برای آدم درونی می‌شود. تجربه باید کسب کنی. من هشت سال شاگردی کردم. حتی بعد که آمده بودم برای خودم، چند سال اول بازهم اوسای خودم را می‌آوردم بالای سر کار. کاری هم بوده که اوسای من نتوانسته تشخیص بده و من خودم فهمیده‌ام. میگم که شغل فنی یک دریاست.

اگر روزی یک کاری را بیاورند که شما احتمال بدهید نمی‌توانید، قبول می‌کنید؟

خب تلاشم را می‌کنم. آن موقع که شروع کرده بودم کار را، ماشین‌هایی مثل آریا بود، شورلت، فولکس… پرایدی نبود، پژویی نبود. ما دوره‌ای برای این‌ها ندیدیم، روی فن خودمان جلو رفتیم.

ماشین جدیدها را چطور؟ کار می‌کنید؟

نه ما کار نمی‌کنیم. ما مثلا پژو و پراید را کار می‌کنیم. بالاترین چیزی که کار می‌کنیم ماکسیماست.

ماشین خودتان چیست؟

یک پراید دارم.

اگه پول داشتید چه ماشینی می‌خریدید؟

اگر حق انتخاب داشتم آزرا می‌خریدم. توی ایرانی‌ها هم ال نود را همیشه توصیه می‌کنم.

خودتان به ماشین علاقه دارید؟

نه اصلا. هیچ علاقه‌ای ندارم. باورتان نمی‌شود. آن‌قدر هم پشیمانم…

خب خسته نمی‌شوید که هرروز بیایید سر کاری که دوست ندارید؟

چاره‌ای ندارم. هنر دیگری ندارم. سواد درستی ندارم که بخواهم کار دیگری دست بگیرم. مایه‌ای ندارم که بخواهم کار دیگری بکنم.

هیچ‌وقت به ذهنتان نرسید کارتان را عوض کنید؟

چرا، حدودا شش ماه، یک سال عوض کردم و با یکی رفتم توی کار ام‌دی‌اف؛ اما دوباره برگشتم سراغ کار خودم. هرکسی رفت توی یک شغلی، دیگر کاری از دستش برنمی‌آید. ما که بیست، بیست و خرده‌ای سال سر این کاریم، کار دیگری نمی‌توانیم بکنیم. شده بچه‌ها پیشنهاد داده‌اند بروم شرکت؛ اما برای دیسک کمرم نتوانسته‌ام. می‌دانم که نمی‌توانم. دکتر به من گفته این کار را اصلا ادامه نده.

شما سن و سالی هم ندارید…

من خیلی کار کردم. از صبح ساعت هفت می‌رفتیم در مغازه اوسایمان و ساعت نه شب می‌رفتیم خانه. ما به‌صورت یکسره کار می‌کردیم. مغازه توی شاپور بود. مثلا یکی که می‌رفت توی این کار تا دو سال اول مزدی نداشت. حالا را نبینید.

شاگرد چه‌کارهایی انجام می‌دهد دو سال اول؟

الان خب فرق کرده و دیگر استقبال نمی‌شود از سمت جوان‌ها که بیایند سمت این شغل‌ها. کسی اگر باشد از قدیم‌هاست. ولی ما که رفتیم این‌طوری بود که اصلا اگر تو را نمی‌شناختند یا کسی معرفی نکرده بوده، تو را به‌عنوان شاگرد قبول نمی‌کردند. مثلا یکی باید می‌آمد ضمانت می‌کرد. ما که یک سال اول اصلا مزد نداشتیم. حتی اوسایمان که بهش می‌گفتیم اوس‌خلیل نمی‌گذاشت دست به آچار بزنیم. کارمان فقط این بود که سر تشت لوازم می‌شستیم.

مغازه خودتان از اول همین‌جا بود؟

نه، اول رفتم محله نوی خواجو، اما چون آنجا محله فنی نبود دچار مشکل می‌شدم گاهی اوقات. مثلا یک کاری می‌کردم که تراشکاری یا پرس‌کاری نیاز داشت و دم دست نبود. باید از محله نوی خواجو می‌آمدی تا سجاد تا کارت را انجام بدهند. دیگر این‌جور شد که آمدیم در منطقه‌ای فنی که همه جور مغازه‌ای هست.

از اول که صحبتمان را شروع کردیم از اینکه اصلا شغلتان را دوست ندارید گفتید. چرا این‌همه از این کار بدتان می‌آید؟ به خاطر درآمد یا سختی کار …؟

هم سختی دارد و هم درآمد ندارد. همه لوازم و جنس‌ها بیخود، تقلبی و چینی بی‌کیفیت است. تاوان بی‌کیفیت‌بودن لوازم را مکانیک باید بدهد. مثلا یک دست لنت می‌گیری و برای بنده خدا می‌بندی و مشتری چهار روز بعد برمی‌گردد و می‌گوید این لنت سوت می‌کشد. مشتری نمی‌داند که این لنت ایراد دارد و فکر می‌کند مکانیک حتما خوب نبسته، نمی‌گوید که این جنس ایراد داشته. چه‌می‌دانم مثلا یک گیربکس را باز می‌کنی و یک بلبرینگ کلاچ می‌بندی رویش و دو،  سه ساعت وقت می‌گذاری اما بعد بلبرینگش به صدا می‌افتد و دوباره باید باز کنی و ببندی. حالا شما هرچقدر هم به مشتری بگویی این جنس خوب نبوده، مشتری قبول نمی‌کند و گردن شماست.

موقعیت اقتصادی و درآمدتان نسبت به اطرافیان چطور است؟

بقیه از من بهترند و پیشرفت شغلی‌شان بیشتر بوده.

از بیرون البته به نظر می‌آید مکانیک‌ها درآمد خوبی دارند؟

بله. همه همین فکر را می‌کنند. مثلا یک جایی می‌رویم می‌گوییم «ملاحظه‌مان را بکن، تخفیف بده.»، می‌گوید «نه شما مکانیک‌ها که پول پارو می‌کنید.» به قول بچه‌ها «تویش خودمون رو کشته، بیرونش مردم رو!»

پس اگر بچه‌تان بخواهد وارد این شغل شود موافق نیستید…

اتفاقا پسر من سوم دبستان است و خیلی علاقه دارد مکانیک شود و مدام می‌گوید «بابا من شغلتو دوست دارم.» من هم می‌گویم که «بابا اصلا فکر این شغل را نکن.» اصلا شغلی نیست که بخواهی امیدی به آن داشته باشی. نه یک بیمه خوبی داریم، نه حمایتی می‌شویم. هیچی.

باید عاشق کارت باشی

اوس اکبر زارعان
چندین نفر «اوس اکبر» را به ما معرفی کرده‌اند و ما برای گفت‌وگو با او چند باری تلفن می‌زنیم و بالاخره با او در مغازه‌اش قرار مصاحبه می‌گذاریم. یکی از قدیمی‌ترین مکانیکی‌هاست و از هشت‌سالگی وارد این کار شده است. حالا شصت‌وشش سال دارد و اولین بار در مغازه‌ای در خیابان پل فلزی و نزد «اوس فضل‌الله یخچالی» وارد این کار شده است. بعدازآن در خیابان فرح‌آباد، سپس در خیابان عبدالرزاق و بعد نزد کسی توی خیابان جی کار می‌کرده است و بالاخره قبل از انقلاب مستقل شده و برای خودش مغازه گرفته است. می‌گوید از سال پنجاه‌وهفت تا حالا به من می‌گویند «اوسا». حالا بیشتر ته مغازه‌اش می‌نشیند و نظاره‌گر کار پسرش و شخص دیگر به نام سعید است که سی‌ویک سال برایش کار کرده.

پدرتان چه‌کاره بودند؟

کشاورز بودند. همین‌جا در آذر‌بهرام زمین داشتند و کشاورزی می‌کردند.

چرا شغل پدر را ادامه ندادید؟

علاقه نداشتم؛ اما بچه‌های خودم شغل من را پیش گرفتند. یکی‌شان همین‌جا در مغازه خودم است.

چی شد که رفتید شاگرد مکانیکی شدید؟

من می‌رفتم چرخی‌کار، یعنی دوچرخه تعمیر می‌کردیم. یک آقا رسولی بود که دوست پدرم بود. به من گفت اینجا فایده ندارد و بیا برو تعمیر ماشین و مکانیکی.

علاقه داشتید خودتان؟

اصلا نمی‌دانستم چی هست. اطلاعاتی نداشتم. بچه بودم. بعد که دیگر رفتیم به من گفت اینجا فایده ندارد و بیا برو تعمیر ماشین و مکانیکی. بعد علاقه پیدا کردم. قبلا هم بیشتر ماشین شش سیلندر و هشت سیلندر تعمیر می‌کردم و الان پژو و پراید.

اوسا‌شدن شما چطوری اتفاق افتاد؟ خیلی زود یاد گرفتید کار را؟

نه اوسا‌شدن در کار ما زود و دیر نیست. هرچقدر که شما گیرندگی‌ات خوب باشد و بیشتر هم کار کنی و تجربه کسب کنی، زودتر هم اوسا می‌شوی. ممکن است یک نفر، سه‌ماه برود جایی مکانیکی یاد بگیرد و اوسا بشود. او هم یک نوع اوساست. ولی خب ما خیلی صدمه خورده‌ایم. خیلی دربه‌دری کشیده‌ایم تا این شغل را یاد گرفته‌ایم. هر دوره‌ای یک نوع ماشین جدید آمده و دوباره باید یاد می‌گرفته‌ای. هرکدام از این ماشین‌ها یک دنیایی برای خودش دارد. من اگر الان بگویم اوسام، این‌طور نیست. اوسا نیستم. چرا؟ چون همه نوع ماشین را نمی‌توانم تعمیر کنم؛ اما خب آن مدل قبلی‌ها را که تعمیر می‌کردم، بهم می‌گفتند اوسا.

شما چطوری یاد می‌گرفتید یک ماشین را تعمیر کنید؟ کتاب می‌خواندید؟ یا از کسی یاد می‌گرفتید…؟

نه من بی‌سوادم. مثلا پسر من یا همین آقا سعید که سی‌ویک سال است اینجا کار می‌کند، دوره‌ دیده‌اند. پسرم دیپلم فنی دارد و رفته دوره‌های دیگر را هم دیده است.

خب شما خودتان چطور کار یاد می‌گرفتید؟

ببینید زمان ما به‌صورت کلاس و این‌ها نبود. اصلا کلاسی نبود آن زمان. نبود که بخواهی بروی. هر نوع ماشینی را باید می‌رفتی کار می‌کردی تا می‌فهمیدی چی به چی هست. آن‌وقت هم ماشین‌ها کم بود. مثلا چند نوع ماشین کلا توی اصفهان بود. کل این خیابان را اگر ببینید، آن موقع یک درصد این ماشین‌ها توی این خیابان‌ها بود. مثلا در خیابان پل فلزی خیلی کم ماشین بود. آن‌قدر تعمیرگاه نداشتیم ما. خب هرچه جمعیت بیشتر شود، ماشین هم بیشتر شده و تعمیرگاه  نیز بیشتر می‌شود. ماشین‌ها به‌روزرسانی می‌شوند. ما الان خودمان هفت،هشت نوع ماشین را تعمیر می‌کنیم. من دیگر خودم کارایی ندارم. چرا؟ چون دیگر چشم‌هایم نمی‌بیند. پیر شده‌ام و خب دیگر نمی‌توانم کار کنم. می‌آیم توی مغازه می‌نشینم.

تأکید زیادی روی به‌روز بودن دارید در شغل خودتان… از چه طریقی سعی می‌کنید به‌روز بمانید؟

ببینید مثلا هفت‌هشت سال پیش ما یک لپ‌تاپ گرفتیم برای مغازه که از آن استفاده کنیم. الان همه مغازه‌ها دارند. آن موقع چهار میلیون پولش را دادم و سه میلیون برنامه ریختم. دیگر به فکر توسعه مکان نیستم، اما خب به‌روز هستیم.

 از شما هنوز کمک می‌گیرند توی کار؟

گاهی؛ اما خب توی کار زیاد گیر نمی‌کنند که بخواهند از من بپرسند. همین آقا سعید که گفتم سی‌ویک سال است برای من کار می‌کند و بیمه برایش رد شده، خودش اوساست.

چطور توانستید او را برای خودتان نگهدارید؟ چون می‌توانست مثل بقیه برود برای خودش مغازه باز کند…

ببینید خب این مغازه هم مال خودش است؛ یعنی هم او شریک است، هم پسرم و هم من. همان زمان هم که برای من کار می‌کرد، هرموقع می‌گفت مزدم کم است، اضافه می‌کردم که راضی باشد. نمی‌گفتم «برو عامو، یکی دیگر را میارم کمتر میدم بهش.» بنابراین من راضی نگهش داشتم و او هم اینجا مانده. خیلی‌ها رو می‌شناسم که شاگردهای خود من بوده‌اند و الان مغازه‌ دارند یا نمایندگی دارند. همه‌شان پیش من کار کرده‌اند.

گفتید خیلی سختی کشیده‌اید در این کار… مثلا چه جور سختی‌هایی منظورتان است؟

قبلا که خب وسیله نبود. من خانه‌مان سروش بود و می‌رفتم پل فلزی کار. وضعمان هم آن‌قدر خوب نبود که موتور بگیرم. آن‌موقع اصلا رسم نبود که پدری بخواهد برای بچه‌اش موتور بخرد. نبود اصلا. پدر من خیلی دیگر کار کرده بود که برایم یک چرخ خوب خریده بود که تا پل فلزی بروم. آن روزها اگر کسی ماشین داشت یعنی خیلی وضعش خوب بود. من هم قبل از انقلاب دیگر ماشین‌دار شده بودم. ولی خب سختی کشیدم تا به آنجا برسم.

راضی هستید به‌طورکلی از این کار؟

الحمدالله. هم من باید راضی باشم و هم شما. من اگر راضی نباشم نمی‌توانم آن کاری را که باید انجام بدهم. وقتی یک مشتری می‌آید، ما باید به‌خوبی او را پذیرش کنیم و بعد ماشین او را پذیرش کنیم. ما باید ازلحاظ رفتاری درست برخورد کنیم که شما بازهم بیایی و به بقیه هم توصیه کنی. مثلا آمده‌ای ما ماشینت را خوب تعمیر کرده‌ایم، ماشین را کثیف نکرده‌ایم و به‌موقع و سر ساعت تحویل داده‌ایم و خوب هم با شما برخورد کرده‌ایم، شما راضی هستی از ما.

بین مکانیک‌ها رقابت هست؟ منظورم توی یک خیابانی است که همه فنی هستند…

ببینید سال 57 که من آمدم کسی اینجا نبود. هرکسی می‌آمد می‌پرسید اینجا خوب است که مغازه باز کنیم؟ می‌گفتم بله باز کنید. رقابت منفی نیست. خدا رزق هرکسی را می‌دهد و اخلاق خودمان مهم است. یک تعمیرکار خوب باید درست پذیرش کند و در درجه اول ماشین را به‌خوبی تعمیر کند و متخصص باشد. اگر نتوانسته‌ایم ماشین را تعمیر کنیم یا به‌موقع نمی‌رسد باید به مشتری اطلاع بدهیم. مثلا ما ماشین مشتری را بیرون نمی‌گذاریم. یک‌جوری تنظیم می‌کنیم که ماشین‌ها داخل باشد. چطور بشود که ما برای اینکه بفهمیم درد یک ماشین چیست، برویم با آن دور بزنیم. اصلا مجاز نیستیم ازنظر شرعی و قانونی. ماشینی که اینجا می‌آید نباید ببریم بیرون اصلا. مگر اینکه خیلی لازم باشد. نباید ببریم و نمی‌بریم. من ازنظر اخلاقی می‌گویم.

درآمد این شغل نسبت به بقیه شغل‌ها یا موقعیت اقتصادی شما نسبت به اطرافیانتان چطور است؟

بستگی دارد. هرچقدر کار کنی، درآمد داری. من یک داداش دارم یک چهارراه بالاتر رنگ ماشین تولید می‌کند. یک پسر دارم آن دست خیابان لوازم‌فروشی دارد. یک فامیل دیگر دارم آن‌طرف خیابان لوازم ماشین می‌فروشد. بیشتر بستگانی که دارم در همین حوزه کار می‌کنند و یک‌جور هستیم.

شما روی بقیه تأثیر گذاشتید که به سمت این شغل‌ها بیایند؟

چطوری بگویم… به فرض آدم‌ها حس می‌کنند یک شغلی پول خوبی دارد. درآمدش خوب است؛ اما زمان می‌گذرد که بتواند بفهمد درآمدش آن‌قدر نیست. نه که بگویم درآمد نداریم و گشنگی می‌خوریم؛ اما بعضی‌ها فکر می‌کنند یک تعمیرگاه این‌طوری خداتومان پول درمی‌آورد؛ اما خرج و مخارج را در نظر نمی‌گیرند. درآمد را با مخارج باید کم و وجه کرد. در کل نباید توقع زیادی داشته باشی از این شغل. هرچند دیگر یک بی‌سواد نمی‌تواند بیاید توی این شغل و حداقل دیپلم لازم دارد. باید آن‌قدر سواد داشته باشد که بتواند بخواند فلان ابزار مال کدام کشور است. ما کارگری داریم که روز می‌آید اینجا کار، شب می‌رود درس می‌خواند. به‌هرحال باید باسواد باشد، بی‌سواد دیگر به درد این شغل نمی‌خورد.

هوش خاصی هم نیاز دارد به نظرتان این شغل؟

حتما. مثلا من یک کارگر افغانی داشتم که شش ماه که کار کرد، راستِ شش سال کار یاد گرفته بود. از صفر شروع کرد اما بعد وقتی یک کاری به او می‌گفتیم اتوماتیک‌وار انجام می‌داد و نیازی نبود دو بار بگوییم. این هوش لازمه این کار است و البته لازمه هر کاری. علاوه بر این باید وقت بگذاری. اگر مثلا سی تا پیچ را باید ببندی برای یک قطعه که داری تعویض می‌کنی، حواست نباشد و یکی از پیچ‌ها را سفت نبندی، خسارت به مشتری و خودت وارد می‌کنی.

کلا وضعتان خوب بوده؟ وقتی برمی‌گردید از گذشته تا حالا به خودتان نگاه می‌کنید، همان بوده که می‌خواستید؟ آرزویی داشتید؟

من نمی‌خواستم وضعم خوب باشد. زمانی است که یک نفر می‌رود توی شغلی برای اینکه پولدار شود و خب باید برای این کار زحمت و ریاضت زیادی هم بکشد. من بیشتر از این نمی‌خواستم. در حد خودم خواستم و همان‌قدری که خواستم خدا به من داده. من آرزو نه به آن صورت نداشتم… راضی بودیم که یک چهاردیواری داشته باشیم و عملکردمان در شغلمان هم خوب باشد.

هیچ‌وقت به تغییر شغلتان هم فکر کرده‌اید؟

نه. هیچ‌وقت. چند باری پیشنهاد شده بود به من که کارم را عوض کنم اما من گفتم من تا وقتی که بمیرم می‌خواهم در همین شغل باشم.

پس عاشق کارتان بودید؟

بله قطعا. اگر عشق نداشته باشی فایده ندارد. یک شعری هست که می‌خواند: «کسی که عاشق نباشه، تنها میاد تنها میره» باید همه‌جا عاشق باشی. چه در کار، چه در درس، چه در زندگی شخصی باید عاشق باشی. وگرنه مشکل داری.

این شغل چه آسیب‌هایی به شما زده؟

خب من دیسک کمر دارم. اصل کار ما این است که باید بایستیم و به ماشین ور برویم و این برای کمر خیلی بد است. به‌خصوص برای کسانی که قدبلند باشند بدتر است.

چند سال مفید می‌شوددر این حرفه کار کرد؟

کسی اگر از بچگی آمده باشد، حدود پنجاه سال. جوانانی که درس خوانده‌اند و بعد از دیپلم آمده‌اند، نهایتا سی‌سال.

به نظرتان بهتر است این کار را در مدرسه و کلاس یاد گرفت یا در محیط واقعی؟

اگر همراه با هم باشد خوب است. بعضی از بچه‌ها در طول تابستان می‌آیند اینجا طرح کار. گاهی معلم‌ها هم می‌آیند. نوع کار ما فرق دارد. یک سری چیزها کتابی‌اش یک‌چیز می‌گوید و عملی‌اش یک‌چیز دیگر. باید کارآموز بیاید توی محیط و ما برایش شرح بدهیم که ماشین مثل بدن انسان است و باید آن را شناخت. هر ماشینی عوض می‌شود، قطعه‌های جدید می‌آید توی آن و امکانات جدید دارد؛ اما در اصل همه‌اش یک‌چیز است. از آن هشت سیلندرهای قدیمی تا ماشین‌های بی‌کیفیت حالا همه‌اش یک مدل است. یک بخش مکانیکی دارد و یک بخش برقی. ماشین‌های جدید برقی‌هایش بیشتر شده. ماشین‌های قدیمی چهارتا سیم داشت و ماشین روشن می‌شد و می‌رفت و می‌گفت خداحافظ شما!

خودتان چه ماشین‌هایی سوار می‌شدید؟

من بیشتر ماشین‌های آمــریکایی مثل شـــورلـــت ســوار می‌شدم. الان هم یک پژو دارم. می‌گوییم خدا را صد هزار مرتبه شکر. هرچند در همین شغل خیلی‌های دیگر هم به چه‌کنم‌ چه‌کنم و مکافات و بدبختی افتادند. 

کسی هم بود که هم‌صنف شما باشد و وضعش خوب بشود؟

من سراغ ندارم. یکی بود که وضعش خوب شد که او هم آخرش با نکبت و مریضی مُرد. شغل خوبی نیست. زحمت زیاد داشت و درآمدش خوب نبود. 
برچسب‌های خبر