کتاب «مغز ما» نوشته مایتو مکدونالد، که با ترجمه محمدرضا باطنی توسط فرهنگ معاصر منتشر شده، یکی از کتابهاییست که میتوان آن را به مثابه دفترچه راهنمای «مغز» مطالعه کرد. این کتاب، با نثری روان و قابلفهم برای عموم افراد، در ده فصل به ویژگیها و کارکردهای گوناگون مغز میپردازد. در این یادداشت، به تشریح یکی از ویژگیهای مهم مغز که در این کتاب معرفی شده، میپردازم.
مغز، وزنتان را ثابت نگه میدارد
یکی از مهمترین ویژگیهای مغز، ویژگیای است که من آن را «بازگشت به میانگین» مینامم. مغز و به تبع آن بدن انسان، مانند بسیاری از نظامهای این دنیا، نوعی میل به خودایستایی و ثبات و حفظ وضعیت فعلی را دارد که این خودایستایی برای حفظ حیات و بقای این سیستم، ضروری است. مغز برای حفظ ثبات کنونیاش، مجموعه بسیار قدرتمندی از سائقهای عصبی و هورمونها را در اختیار دارد.
کتاب مغز ما نوشته مکدونالد، برای اولین بار در فصل دوم به این مفهوم در قالب نظریه «تله وزن ثابت» اشاره میکند: مغز شما، وزن ایدئالی برایتان در نظر گرفته و با خارج شدن شما از آن، با مکانیسمهای افزایش و کاهش اشتها (با دو هورمون گِرلین و لِپتین)، سعی میکند شما را در همان وزن ایدئال نگه دارد.
البته این وزن ایدئال فرد، همیشه کمی میل به افزایش دارد و این، احتمالا برمیگردد به این مسئله که پدران ما هزاران سال قبل، یخچال و سوپرمارکت نداشتهاند؛ هر موقعی شکاری به دست میآورند باید تا میتوانستهاند بخورند و در خود ذخیره کنند چون ممکن بوده تا مدتی غذایی به دست نیاورند. و این میل به غذا خوردن، در ذهن ما طی هزاران سال مانده است.
همیشه به اندازه همین حالا شاد هستید؛ نه بیشتر و نه کمتر
اما مهمترین نتیجه ویژگی «بازگشت به میانگین» در فصل ششم که درباره هیجان است، مطرح میشود. در اینجا، با اشاره کوتاهی به سازوکار مغز در زمینه هیجانات، به سراغ تبعات آن میرویم. مغز با ابزارهایی مثل ناقل عصبی دوپامین و هورمونهای آدرنالین و کورتیزول، میزان لذت، ترس و انگیزه را کنترل میکند. (اگر کنترل نمیکرد، مثلا آنقدر پیتزا میخوردیم و لذت میبردیم که از پرخوری بمیریم. چنین آزمایشی روی موشهای نگونبخت انجام شده!) اینجا هم مغز دوباره تمایل به خودایستایی و موازنه کامل بین شما و محیطتان دارد و نتیجه میشود چیزی شبیه به همان وزن ثابت اما بسیار مهمتر: شادمانی ما هم در تمام عمر تقریبا ثابت است؛ به سختی تغییر میکند و ما تقریبا در تمام عمر، به همین اندازهی حالایمان شاد هستیم!
برای مثال، اگر فردی که همیشه از همه چیز شاکی است، در یک هتل پنج ستاره در بهترین کشور دنیا هم ساکن شود، بعد از چند هفته دوباره به همان میزان شاکی بودن همیشگیاش بازمیگردد و اگر کسی که به اصطلاح خوشگذران است را هم به یک جای بدآبوهوا و محروم منتقل کنیم بعد از چند روز اولیه، دوباره به همان میزان خوشگذرانی اولیهاش باز میگردد.
تنها راه پیشرفت، تغییر میانگینهاست
مغز میانگینهای مختلفی مانند میزان لذت، استرس، تلاش و… را در عرصههای مختلف برای خود در نظر میگیرد و سعی میکند آنها را حفظ کند. این میانگینها، عملکرد ما در عرصههای مختلف تحصیلی، کاری، روابط با دیگران و… تعیین میکند. برای مثال، اگر دقت کنید نمرات هر دانشآموز در طول زمان نسبتا ثابت است و این به خاطر مغز است. دانشآموزی که میانگین نمره ریاضیاش طی سالهای دبیرستان 15 است، اگر هم یک بار چند نمره بالاتر یا پایینتر کسب کرد، مغز سعی میکند با دستکاری لذت و ترس او، میزان مطالعهاش را بالا یا پایین ببرد تا دفعه بعد باز همان نمره همیشگیاش را کسب کند.
و این است دلیل اهمیت «بازگشت به میانگین». چون میانگینهای ما، سرنوشت ما را تعیین میکنند. در واقع ما هرچقدر هم که در زندگیمان تلاش کنیم، نمیتوانیم میزان موفقیتمان در کار، درس، روابط و… را تغییر دهیم؛ مگراینکه خودِ میانگینهایمان را عوض کنیم.
این میانگینها با یک اتفاق دراماتیک و یا تصمیم هیجانی تغییر نمیکنند. (بارها دیدهایم که فردی جایزه هنگفتی برده یا عزیزی را از دست داده و پس از مدتی دوباره به همان میانگینهای همیشهاش رسیده است.) میانگینهای مغز، تنها با تلاش زیاد و ایجاد عادتهای جدید مثبت میتوانند تغییر و بهبود پیدا کنند. در بسیاری از کتابهای حوزه موفقیت و توسعه شخصی هم به این نکته اشاره شده است. برای مثال، دارن هاردی در کتاب اثر مرکب، با ارائه مثالهایی، توضیح میدهد که راز موفقیت، ایجاد عادتهای مثبتِ هرچند کوچک و استمرار این عادتها در مدت زمان طولانی است.
از طرف دیگر، یک اتفاق بد، میانگینها را پایین نمیآورد اما سلسله اتفاقات بد میتواند میانگین را عوض کند و این، میتواند یک ابزار سلطه برای همسر، رئیس، دشمن و… باشد که با تحقیر مدام، سطح فرد را پایین بیاورد.
برای روابط بهتر، میانگینهای دیگران را بشناسیم
دانستن ویژگی «بازگشت به میانگین» به بهبود روابط ما با دیگران هم کمک میکند. اینکه ما میانگینهای دیگران را بشناسیم؛ از آنها انتظاری بسیار فراتر از میانگینهایشان نداشته باشیم و به آنها در بهبود میانگینهایشان کمک کنیم؛ از نتایج مثبت آگاهی از این ویژگی است.
ندانستن این ویژگی مغز هم باعث سوتفاهمهای زیادی در روابط میشود. برای مثال یک خطای متداول و تاریخی درباره تشویق و تنبیه وجود دارد: فرض کنید دانشآموزی معمولا نمره ریاضیاش حولوحوش 15 است. یکبار که به هر دلیلی، نمره او، 19 میشود، مادر یا معلمش او را تشویق میکند. دوباره سری بعد، نمره او به همان نمره حدودا 15 همیشگیاش برمیگردد.
یکبار دیگر، نمره او، 11 میشود. اینبار مادر یا معلمش او را تنبیه میکنند. سری بعد، دوباره نمره او به همان نمره حدودا 15 همیشگیاش برمیگردد. اینجا احتمالا مادر یا معلم او دچار این نتیجهگیری غلط میشود که «تنبیه روی این بچه جواب میدهد و تشویق نتیجهی عکس میدهد و مثلا جنبه تشویق ندارد.» در حالی که هر دو بار، آن دانشآموز صرفا به میانگین همیشگیاش بازگشته و حرفهای مادر و معلم احتمالا هیچ تاثیری نداشته است.
به جای این دانشآموز، میتوان کارمند، زوج عاطفی، فوتبالیست یا هنرمند محبوب را قرار داد. این فکر که فلانی جنبه تشویق را ندارد و اینکه عصبانیت ما بعد از عملکرد ضعیف فرد، باعث اصلاحش شد، اشتباه است. او صرفا به میانگین همیشگیاش بازگشته و اتفاقا تشویق، با ایجاد لذت میتواند به بهبود این میانگین کمک کند.
کتاب «مغز ما» نقش مغز را در عملکردهای مختلف سیستم بدن مانند اشتها، خواب، ادراک، هیجانها، حافظه، روابط عاشقانه و… طی ده فصل شرح داده است. در این یادداشت، صرفا به یکی از مفاهیم اشارهشده در کتاب، پرداخته شده است. مطالعه کتاب، به عنوان یک دفترچه راهنما برای استفاده بهتر از مغز، به همه افراد توصیه میشود. البته باید در نظر داشت که مغز، به عنوان یکی از پیچیدهترین اعضای بدن، هنوز نکات مبهم فراوانی دارد و هنوز بسیاری از نظریات مطرحشده درباره آن طی تاریخ، به صورت کامل تایید نشدهاند.