واقعیت این است که رشد جمعیت و تحولات شهرنشینی در یکصد سال اخیر آنقدر سریع بوده و آنقدر برای ساکنان شهرهای بزرگ عادی شده که تصور شهرها بدون برجها، ساختمانهای بلند و آپارتمانهای مسکونی به جای خانههای حیاطدار مشکل است! گویی که آن خانهها صرفا متعلق به گذشته دوری هستند و انگارنهانگار که تا همین سیچهل سال قبل هم زیستن در خانهها بیشتر از آپارتمان رواج داشته است. آغاز تحولات مسکن و رواج شیوه جدیدِ زیست در آپارتمانها در ایران را میتوان به سالهای دهه چهل و پنجاه خورشیدی نسبت داد. اتصال کامل ایران به بازار جهانی سبب شد انواع و اقسام مصالح و سبکهای جدید معماری به ایران وارد یا مونتاژ شود. افزایش مهاجرت به شهرها باعث رشد فزاینده جمعیت آپارتماننشین در دهه ۱۳۵۰ شد. انقلاب، شرایط سخت زیستی و رکود اقتصادی ناشی از جنگ در دهه ۱۳۶۰ تمایل به زندگی در آپارتمانها را بیشتر کرد و در همین راستا فضای ساختوساز در کشور هم به ساختن جعبههای عظیم و تکرارشونده بهعنوان واحدهای مسکونی ادامه داد. درنتیجه این روند، در دهه ۱۳۷۰ آپارتماننشینی یک شیوه مسکونی تثبیتشده در شهرهای بزرگ بود و متقاضیان خودش را در میان گروههای مختلف اجتماعی داشت. افزایش جمعیت، گرانی مسکن و تمایل بیرویه به سرمایهگذاری در بازار آن باعث شد خانههای حیاطدار و خانهباغها با سرعت بیشتری تفکیک شوند. باغعمارتهای اواخر دوره قاجار در تحولات معماری دهه ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ به زمینهای کوچکتر و خانههای حیاطدار تفکیک شدند. حال نوبت به آن خانهها رسیده بود که جایشان را به مکعبهای چندطبقهای به اسم آپارتمان بدهند؛ آپارتمانهایی که جای پارک ماشین داشتند و حیاطهایشان اغلب کوچک و حتی ناپدیدشده بود.
آپارتماننشینی یک شیوه زیست پذیرفتهشده در شهرهای امروزی است که هم با سرعت و نیازهای زندگی هماهنگی دارد و هم ساختار کالبدی شهر و محله را تغییر داده است. محلههای امروزی دیگر صرفا متشکل از ردیف خانههای حیاطدار کنار هم بهاضافه تعدادی بناهای عمومی موردنیاز نیستند. قرار گرفتن مجتمعهای مسکونی و آپارتمانها شیوه تازهای از زیست اجتماعی و روابط همسایگی را به محلهها افزوده است. در مجموعههای آپارتمانی افراد بیشتری زندگی میکنند که این به معنای افزایش جمعیت محلهها و نیاز به تأسیسات و خدمات درونمحلهای بیشتر است. علاوه بر این، اگر هر مجتمع مسکونی را بهعنوان مجموعهای مستقل ببینیم، متوجه میشویم که درواقع این بناها در مقیاس بزرگ خودشان میتوانند یک شبهمحله باشند که بهجای سطح در ارتفاع گسترش پیداکردهاند. درواقع در شهرهای امروزی با محلههایی مواجه هستیم که تعدادی شبهمحله در مقیاسهای بزرگ و کوچک را در خودشان جا دادهاند و روابط و ساختار اجتماعیشان با آنچه از نمونههای قدیمی در ذهن داریم، متفاوت است.
واقعیت این است که زیست روزمره ساکنان شهرهای بزرگ آنقدر پرشتاب است که خیلی وقتها نمیتوان آنها را بابت ترجیح دادن زندگی در آپارتمان بهجای خانه سرزنش کرد. جمعیت شهرها و ساختارهای اجتماعی هم آنقدر سریع رشد میکنند که نمیتوان لزوم ساخت مجتمعهای مسکونی را زیر سؤال برد. اما شاید بیراه نباشد که میان اینهمه شتاب، کمی درنگ و تلاش کنیم همه این تغییرات را به شیوه بهتری مدیریت کنیم.
به قول مایکل سورکین، شهرساز و منتقد شهری آمریکایی، چیزی که نمیتوان در [تصمیمهای شهری] از آن دفاع کرد استدلال به نفع شایستگی خاص و بستن یکراه به نفع دیگری است. خیلی وقتها ما تمایل داریم که معماری را بسیار جبرگرایانه، مانند یک محصول خالص اجتماعی و محیطی و پیامد ناگزیر نیروهای اقتصادی ببینیم. این درحالی است که راهبردها میتوانند محلیتر، اختصاصیتر و خلاقانهتر باشند. لازم نیست برای ساخت آپارتمانهای بیشتر تمام زمینهای باارزش شهری را تصرف کرد و درعینحال دلیلی ندارد که در برابر ساخت مجتمعهای مسکونی خوب که میتوانند فضای مناسبی برای زیست شهروندان باشند، مقاومت کرد.
الگوهای منتخب زندگی باید بر اساس آن دست از راهبردهایی باشند که از اقلیم، زیستبوم و مصالح منطقه پیروی میکند. به قول سورکین، ما به جهش روبهجلو نیاز داریم. منطق نورگیری، واردات حداقلی مصالح، سبزسازی گسترده، خودبسندگی، یکپارچگی اجتماعی، منظر، سفرهای پیاده، بازپسگیری فضای عمومی و سپردن آن به مردم، آرامش، وساطت محیطی، کارآمدی انرژیها و برابری و تنوع همگی نقاط عزیمتی هستند که میتوانند شهرها را بهجای مناسبتری برای زندگی تبدیل کنند.