بهروز بدخشان در روزگار رونق محافل ادبی ناگهان پیدایش شد و بی آنکه از فضاهای مقدماتی فعالیت ادبی هنری مثل دانشگاه و مدرسه به میان این جمع آمده باشد، ناگهان دیدیم فردی ریز نقش و پرجنبوجوش با زبان شوخ و شنگ و نکتهپرداز با همه رابطه برقرار میکند و میکوشد ادبیات را جدی پیگیری کند و آن را بشناسد و بخواند؛ هرچند در وصف آن نه از زبان ادیبانه و تخصصی بلکه ساده و روان استفاده میکرد. این زبان گفتاری او از زیست شهریاش برآمده بود. یاد گرفته بود آزاد و رها و گریزان از تعلقات دستوپاگیر باشد.
اما آنچه مرگ او را تلخ کرد «جوانمرگی» او بود. درست که بیش از پنج دهه زیست، اما نتوانست چندان بیدغدغه معاش، زندگی کند که بتواند به علاقهاش، ادبیات داستانی، بپردازد. الگوی زیست فردیاش به خودش مربوط بود و لاغیر. اما از یک فعال ادبی انتظار میرود حاصل چند دهه زندگی ادبیاش، نشر عمومی یابد، در اختیار دیگران باشد، بشود خواند و بر سر آن چون و چرا کرد. اما از او متن مکتوب نداریم و فقط بدخشانی شفاهی در اذهان باقی مانده است که این هم طبیعی است. بسیار چهرههای فرهنگی ادبی بودهاند که وجه شفاهی آنها غالب است. اما بدخشان حداقل به گفته خود و دوستان نزدیکش دو کتاب داستانی آماده چاپ داشت که روی نشر ندید. همین نکته وجه تلخ چنین زیستی را نشان میدهد. علت مرگ جسمی او هرچه باشد، او پیش از رختبربستن از این دنیا، نشاط ادبیاش را هم از دست داده بود. این همان زنگ خطری است که برای بار چندم برای ما در این شهر به صدا درآمد و گویی شنوندهای ندارد. این یادداشت سر آن ندارد که موضوعی فردی را تحلیل کند. چرا که کار او نیست و روشش هم این نیست. اما چنین مرگی، سویههای اجتماعی دارد که به مدیریت شهری بر میگردد و این یادداشت در حد بضاعت به آن اشارهای میکند.
منظور از مدیریتشهری هر نهادی است که فعالیت آن و تصمیمگیریهایش در سرنوشت شهر مؤثر است و نوع تصمیمهایش به تغییر در شهر منجر میشود. یعنی حتی نهادهایی که ظاهرا مسئولیت فرهنگی ندارند. مثلا فعالیت عمرانی یا نظامی دارند؛ چون کار آنها دخالت در شهر محسوب میشود و همه این نوع دخالتها نتیجه فرهنگی دارد و در نشاط اجتماعی مؤثرند.
من دامنه موضوع را محدود به فرهنگ و هنر میکنم و اکنون به طور مشخص فضای ادبیات داستانی را هدف قرار میدهم. هرچند برآورد عمومی این است که در شرایط موجود با کمال تأسف شادی و نشاط عمومی جامعه شهری ما کافی نیست. (اخیرا جهاد دانشگاهی به سفارش شورای اسلامی شهراصفهان در این زمینه در حال انجام پژوهشی است و گفتوگویی با شهروندان داشته است که در یکی از این گفتوگوها که نگارنده حاضر بود، حاضرین به چند دلیل شهروندان اصفهانی را شاد ندانستهاند: 1. نبود کار و برنامه ساختاری 2. زندگی سختگیرانه 3. کمبود امنیت اقتصادی 4. نبود پاتوقهای اجتماعی 5. ویژگیهای شخصیتی و … .)
صدایمان را نمیشنویم یا واکاوی مرگهای ادبی
هر کس و هر نهادی که در کاهش رونق ادبی و تضعیف اقتصاد فرهنگ مؤثر است، در جوانمرگی اهل ادبیات این شهر مقصر است. منظور از جوان مرگی، فرصت کافی برای زیست ادبی نداشتن، پیش از موعد به بازنشستگی ادبی رسیدن و در ناامیدی رخت از این وادی برکشیدن و به کاری جز ادبیات پرداختن است. حتی کسی که در انزوا پیوسته کار میکند اما حاصل آن را نمیبیند و به تعبیری صدای خود را نمیشنود. نویسندهای که چند اثر چاپ شده دارد اما به جد در محیط ادبی از آن سخنی نگفتهاند و او هم بازخورد کارش را ندیده و چند اثر چاپ نشده روی دستش مانده، جز جوانمرگی راهش پایان دیگری دارد؟
جامعهشناسان تأثیر بحران کرونا را بر ارزشهای عمومی و فعالیتهای فرهنگی، چنان اساسی دانستهاند که معتقدند ما به دورهای متفاوت وارد شدهایم و این دوره اقدامات و سیاستهای متفاوتی را ضروری ساخته است. کرونا اگرچه به افزایش سمنها و خیریهها برای کمک به دیگران منجر شده است، اما موجب افزایش فردگرایی، ترس از ابتلا، انزوا و بیگانههراسی و کاهش روابط اجتماعی شد و به تعطیلی تمام اماکن عرضه محصولات فرهنگی و کاهش شدید نقدینگی در اقتصاد فرهنگ منجر شد که قبلا هم ضعیف بود. (برای اطلاع از تحلیلهای جامعهشناختی بخش دوم پنجمین همایش ملی پژوهش اجتماعی و فرهنگی در جامعه ایران، با محور کرونا را مطالعه کنید.)
اما این بحران متأخر است. مشکلات ما پیش از این شروع شده بود. از سالهای بسیار پیش. اگر اصفهان را «شهر خلاق» مینامیم پس دیگر نباید معیار سنجش رشد اصفهان صرفا پروژههای بزرگ شهری چون میدان، اتوبان، ورزشگاههای بسیار بزرگ و کارخانههای عظیم باشد. بلکه معیار، میزان تأثیر جامعه نخبه در اداره شهر است. آیا در شهر ما اولویت با سیاستمداران و مدیران است یا با هنرمندان و چهرههای علمی؟ هرگاه علما، فضلا و هنرمندان و چهرههای علمی دانشگاهی برصدر نشینند این شهر خلاق است. در آسیبشناسی فرهنگی نیز چندین دهه است کارشناسان چند آسیب را به نظام فرهنگی ایران وارد دانستهاند:
فقدان مبانی نظری فرهنگـــــی و راهبردهای کلان فرهنگی و همین طور عدم پویایی صنعت فرهنگی در مقابل تقاضاهای فرهنگی و ناکارآمدی ساختار اداری نهادهای فرهنگی از مهمترین آنهاست و به آن باید فقدان نگرش مبتنی بر سرمایهگذاری در عرصه فرهنگی را افزود. (نک: آسیب شناسی فرهنگی در ایران، صالحی امیری)؛ این آخری بلای جان تصمیمگیریهای کلان شده است. به عنوان مثال، چند دهه پیش تندیسی از استاد پرویز تناولی برای اصفهان خریداری و نصب شد. این هزینه نبود، بلکه از وجوه گوناگون اکنون برای شهر یک سرمایه باارزش است. (این را با خرید تندیسهای ارزانقیمت وکمکیفیت دیگر مقایسه کنید.)
یکی از مهمترین نشانههای شهر و وجه تمایزش از جامعه کوچکتری به نام روستا وجود امکان فعالیتهای متنوع و مطابق ذوق و سلیقه و استعداد شهروندان در پاتوقهای مربوطه است.
در دهه هفتاد نهادهای مختلف برای سلیقههای مختلف پاتوقهایی ایجاد کرده بودند که افراد مختلف میتوانستند در آن فعالیت کنند: در عرصه ادبیات داستانی؛ حوزه هنری در خانه هنرمندان چندین جلسه ادبی پر شور و نشاط داشت، دانشگاههای مختلف و در رأس آنها دانشگاه اصفهان فعالیت فرهنگی وسیع داشتند که نهتنها دانشجویان را پوشش میداد بلکه فعالین خارج از دانشگاه را نیز درگیر میکرد. آموزش و پرورش حضور مؤثر و جدیتری داشت و یک نشریه دانش آموزی با نام «جوانه» را چاپ میکرد که اولین آثار ادبی دانشآموزان و تمرینی بود برای حضور در جامعه حرفهای. فرهنگسراهای شهرداری هم که بهتازگی شروع به فعالیت کرده بودند، چنین امکانی را فراهم کردند. اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی جلسهای در دهه شصت پایهگذاری کرده بود که تا دهه هفتاد در تربیت ادبی نسل جوان مؤثر بود و بعد بیهیچ دلیل و یا جایگزینی حذف شد. به مرور اما این حضور اجتماعی برای فعالین ادبی کم و کمتر شد و در سالهای اخیر به نزدیک صفر رسید. مراکز ادبی از خود هیچ تحرکی نشان نمیدهند. در 14 ماه گذشته که جامعه درگیر کرونا و تعطیلی اجباری شده است، این مراکز ادبی چراغ نیمسوز ادبی شهر را هم کشتند. اکنون یک نشریه ادبی فعال در بخش خصوصی داریم. یک ماهنامه اجتماعی که به گاهنامه تبدیل شده است و در بخش کوتاهی به ادبیات میپردازد. درحالیکه در یک یا دو دهه پیش در نهادهای مختلف گاهنامههایی توسط خود فعالین ادبی با حمایت نهادهای دولتی نشر میشد که بعضی از آنها به عرصه عمومی و حرفهای هم راه مییافت. (نگاه کنید به سرنوشت نشریههایی چون زندهرود، برای فردا، راوی، رز، سوشیانت، جوانه، گاهنامههای حوزه هنری و مرکز ادبی قلمستان.)
در سالهای اخیر انتشار آثار ادبی بهشدت کاهش یافته و حتی محصول جشنوارههای ادبی نشر نمییابد. (چرا جز دو دوره، دیگر آثار جایزه ادبی اصفهان منتشر نشد؟)
پایههای اقتصاد فرهنگ در اصفهان چنان سست و فعالیتهای ادبی در سالهای اخیر چندان کم بود که با بروز بحران کرونا اساس آن رو به ویرانی نهاد. ما از این لحاظ به دورهای متفاوت وارد شدهایم. نهادهای تصمیمگیر کجا هستند؟ در اتاقهای فکرشان به چه میاندیشند؟ وضع موجود کشتن امید و جوانمرگیهای خاموش دیگری را در پی دارد. خاموشی چراغهای مراکز فرهنگی ادبی را ساده نگیریم. هرکدام از این خاموشیها کشتن شمع وجود فعال ادبی است.
مرحوم دکتر محمد علی مرادی میگفت به خلأ بنیانهای تئولوژیک امید در جهان فرهنگی دچار هستیم. اگرچه بحث مهمی است ولی مجال پرداختن به آن اکنون نیست، اما باید حرف ایشان را شنید و برای آرمان انقلاب و امید به چنین بحثی پرداخت. (خلأ نئولوژیک آرمانشهر اسلامی درکتاب تفکر در تنگنا، محمدعلی مرادی.) در هر صورت باید از فرهنگ مراقبت کرد. پیش از آنی که دریغی بر دریغهایمان افزوده شود؛ چه تنها جایی است که میتواند برایمان امید واقعی بیافریند. نکته مهم اینکه عمل نکردن نهادهای فرهنگی به وظیفهشان جوانمرگی و پیشامرگی میآورد.
و کلام آخر اینکه بهروز بدخشان خودآموخته بود و همین فضاهای فرهنگی اجتماعی عمومی بود که در رشدش نقش بازی میکرد. وقتی این فضاها را از چنین آدمهایی میگیریم، در سرنوشت آنها چه تغییری رخ میدهد؟!