اما هیچ خبر دیگری درباره انگیزه و سلامت این فرد در رسانهها منتشر نشده است. این کلیپ توسط یکی از شهروندان به صفحه اینستاگرام چند پیج خبریِ اصفهان ارسال شده و هماکنون در فضای مجازی دستبهدست میچرخد. در کلیپ جمعیتی بر سر خیابان جی، درست روبهروی ایستگاه اتوبوس به چشم میخورد که مردِ سوخته در دایره آن نشسته و در گوشه ایستگاه اتوبوس آتشی نارنجیرنگ زبانه میکشد. فرد ارسالکننده این کلیپ باوجوداینکه شناسه اینستاگرامی خود را در صفحه اینستاگرام اصفهان نیوز پیج منتشر کرده بود، حاضر به مصاحبه نشد. شاهدان عینی در گزارش میدانی اصفهانزیبا ضمن گفتوگو با خبرنگار این رسانه از چگونگی وقوع این رخداد تلخ سخن گفتند.
در کلیپ منتشرشده که 36 ثانیه است، آفتابِ عصر اردیبهشت مایل میتابد و جماعتی از مردمِ سواره و پیاده در میدان احمدآباد، سر خیابان جی جمع شدهاند. فردی که فیلم میگیرد، با اعلام روز و تاریخ حادثه به حلقه جمعیت نزدیک میشود. در گوشه تصویر، قسمتی از ایستگاه اتوبوس سر خیابان جی در حال سوختن است. شعلههای نارنجی آتش با دودی سیاه به آسمان میرود و همهمه مردم و بوق ماشینها و صدای ترافیک و گفتوگوی افراد حاضر در صحنه که سعی میکنند کاری از پیش ببرند و نمیتوانند، دیده میشود و به گوش میرسد. فیلمبردار با گفتن اینکه «این بنده خدا خودش را آتش زد» به میان جمع میرود. مردِ جوانِ سراپاسوخته، دود کشیده، سیاه شده و سفید شده از پودر کپسول آتشنشانی با حالتی دردآور و مستأصل روی آسفالت نشسته و دستهایش را میان پاهایش که حالتی قائمه دارند، نهاده است. جوانی به فیلمبردار جوان میگوید: «آخه از چی فیلم میگیری، نگیر!» اما همه ایستاده و در حال تماشا هستند.
پمپبنزین مشرف به واقعه
شنبه روز بدی بود! تصویر مرد دود کشیده و سوخته در میدان احمدآباد از برابر چشمانم محو نمیشود. مردی که به احتمال، جانش به لب رسیده و تنها راه خلاصی از بحرانی را که در آن گرفتار شده، در خودسوزی یافته بود. حالا صبح شنبه است و نزدیک به دو روز از وقوع این رخداد دردآور گذشته. در تاکسی نشسته و همانجور که در فکر مرد جان به لب رسیدهام، سر حرف را با راننده که سن و سالی از او گذشته باز میکنم و از خلال حرفهایی که درباره اتفاقات روز میزنیم، از او درباره رخداد میدان احمدآباد میپرسم.
مرد راننده میگوید: «من چیزی ندیدم؛ اما از همکارهایم شنیدم که چه اتفاقی افتاده است.» بعد شروع میکند به نقل شایعاتی که شنیده و تا خود میدان احمدآباد علل حادثه را تفسیر و تحلیل میکند. پیاده میشوم و به سمت رانندههای خطی سر خیابان احمدآباد میروم. بیمشتری هستند و پنجششنفری توی آفتاب ایستاده و اختلاط میکنند. شرح واقعه را میگویم و از آنها میپرسم که آیا شاهد این رخداد بودهاند یا نه؟ ابتدا اظهار بیاطلاعی میکنند و میگویند: «ما هم توی گوشیهایمان دیدهایم». بعد یکی از آنها میگوید: «خبر داریم که از پمپبنزین کپسول آتشنشانی آورده و شعلههای مرد در حال سوختن را خاموش کردهاند.» مشخص است که چیز یا چیزهای بیشتری دیده و میدانند؛ ولی مایل به دم زدن نیستند. یکی از آنها پیشنهاد میکند به سراغ پمپبنزین جی که در آن سوی میدان است بروم؛ چون آنها مشرف به واقعه بودهاند. در حال رفتنم که او حادثه خودسوزی این مرد را با حادثه خودسوزی مردی که در برابر سازمان بورس تهران خودش را به آتش کشید، همانند ارزیابی میکند.
میخواهم زنده بمانم
کلیپ را دهها بار دیدهام. صدای همه میآید؛ اما صدا از مرد سوخته درنمیآید، گویا صدایش نیز سوخته است. مغموم و مستأصل نشسته و به زمین و به نقطهای در میان جماعت خیره شده است. ساعت از 9 صبح گذشته و آفتاب کمکم دارد داغ میشود تا بسوزاندم. غرق همین فکرها به آن سوی خیابان میروم تا به پمپبنزین برسم. چشمم به ردیف تاکسیهای زرد خط جی پروین خوراسگان میافتد. یکی از رانندهها داد میزند و مسیرم را میپرسد. من اما جایی نمیروم چون جایم همینجاست؛ در پسِ واقعه! جلو میروم و خودم را معرفی میکنم و درباره چگونگی وقوع واقعه پرسوجو میکنم. مرد راننده که دو دکمه پیراهن چهارخانهاش باز است و موهای خاکستری سینهاش پیداست، به راننده دیگری که در سایه ایستگاه اتوبوسِ نبش پمپبنزین نشسته اشاره میکند و میگوید: «همکارم همهچیز را دیده و رفته بالای سر آن بنده خدا». میروم به طرف او که عینکی با شیشههای مستطیلِ تیره به چشم دارد و پیراهن آبی و شلوار خاکستری پوشیده. تعارف میکند که بنشینم کنارش. با حفظ فاصله مینشینم. این شاهدِ عینی میگوید: «حوالی ساعت یک ربع به پنجِ عصر پنجشنبه بود و خیابان، خلوت. روبهروی پمپبنزین، کنار ماشینم ایستاده بودم. دیدم بنده خدایی با یک ظرف ده لیتری نارنجیرنگ شربت سنایچ به طرف پمپبنزین میآید و یکی از پاهایش هم از زانو خم نمیشود؛ نکتهای که جلبتوجه میکرد همین بود. بعد از حادثه که دیدیمش به نظرم پای مصنوعی داشت یا اینکه پایش را با چیزی بسته بود مثل آتل، اما دقیق ندیدم.»
شروع میکند مانند او راه رفتن تا نشان دهد که مرد موردنظر چگونه راه میرفته است. سپس ادامه میدهد: «دیدم که ده لیتری نارنجیرنگ را پر کرد و آمد که از خیابان رد شود.» بعد به جدولِ حدفاصل حریم خیابان جی و پمپبنزین اشاره میکند و حرفش را پی میگیرد: «ده لیتری آنقدر سنگین بود که با این وضعیت پایش نمیتوانست آن را بلند کند، برای همین ظرف را بغل زد و از روی جدول رد شد و خودش را پاکشان به لب خیابان رساند. زنی از کنارش رد شد. فقط ما دوتا تاکسی اینجا بودیم. مرد برگشت و نگاهی به پشت سرش انداخت، مکثی کرد و به راهش ادامه داد.»
گلوله آتش به هوا بلند شد
از شاهد عینی میپرسم که مرد سوخته چه لباسی پوشیده و چه شکل و شمایلی داشت؟ شاهد عینی میگوید: «کلاه نقابدار مشکی با آرم آدیداس، از اینهایی که جوانها سرشان میگذارند به سر داشت و به گمانم تیشرتی سرمهایرنگ پوشیده بود؛ البته بعدا پیراهنش را هم دیدم. شلوار لی پوشیده بود و کفش اسپرت به پا داشت. به نظرم چهل یا چهلودوساله رسید، چون ریش چند روز نزده انبوهی داشت؛ از زیر گلو تا بالای گونهها. مرد رفت و گوشه ایستگاه اتوبوس سرِ خیابان جی نشست. هنوز هم آثار سوختگی روی نیمکت و کفِ پیادهرو بهاندازه چهار موزاییک و روی آسفالت خیابان، همانجایی که خودش را پرت کرده بود، بهاندازه یک دایره پیداست. ما یکدفعه دیدیم که یک گلوله آتش به هوا بلند شد. فکر کردیم مثلا سیم برق اتصالی کرده است. آتش داشت فوران میکرد. رفتیم جلو و دیدیم که گلوله آتش خودش را به خیابان پرت کرد.»
میگوید بیا دنبالم تا جایش را نشانت بدهم. با هم از عرض خیابان جی میگذریم و به سر خیابان میرویم. او به طور کامل صحنه پرتشدن به خیابان و افتادن روی آسفالت را اجرا میکند. نگاه میکنم و میبینم که هنوز بقایایی از دوده بر زمین، نیمکت و موزاییکها وجود دارد؛ اما به گفته شاهد عینی «شهرداری همهچیز را تمیز کرد.»
او ادامه میدهد: «با هول و ولا به همکارم گفتم پتویی چیزی نداری تا برویم و مصدوم را خاموش کنیم؟ دیدیم که چیزی نداریم. دویدیم به سمت او. یکی از همکارهایمان (تاکسی سمند زرد) که داشت از سمت بزرگمهر به سمت سروش میرفت، با دیدن این صحنه ایستاد و کپسول آتشنشانیاش را از ماشین بیرون آورد و ضامن را کشید و نازل را به طرف مرد در حال سوختن گرفت؛ اما تا بیاید کل آتش را خاموش کند، مرد تا حدود زیادی سوخته بود. نگاه که کردم دیدم همه مشخصاتش با مردی که به پمپبنزین آمد مطابقت دارد؛ حتی کلاه نقابدار نیمسوختهاش هم در کنارش روی زمین افتاده بود. همه لباسهایش سوخته بود؛ حتی لباس زیرش، تا دیروز هم پشت پست برق ِپشت ایستگاه افتاده بود چون به گمانم نیروهای اورژانس بعد از متفرقکردن مردم بهوسیله نیروی انتظامی آنها را از بدنش درآورده بودند.» پشتِ پست برق را نگاه میکنیم اما چیزی نیست، گویا لباسها را بردهاند ولی به گفته راننده: «تا دیروز همینجا رها شده بودند. بعد دیگر آمبولانس و نیروی انتظامی آمدند و گزارشهایشان را تهیه کردند. مصدوم هم به بیمارستان سوانح سوختگی انتقال داده شد.»
بنزین به خورد لباسهایش رفته بود
شاهد عینی ادامه میدهد: «فکر میکنم چون عصر پنجشنبهها اینجا خلوت میشود این کار را با خودش کرد. خانمی میگفت چرا جلویش را نگرفتید؟ گفتم از فاصلهای که ما قرار داشتیم چیزی مشخص نبود، مردمی هم که جمع شدند، آتش را از اطراف دیده بودند. اینجور نبود که ما بتوانیم بنزین و فندک را از دستش بگیریم یا بگوییم آقا این کار را نکن. خیلی صحنه بدی بود.»
میپرسم وقتی مردم دورِ مرد سوخته حلقه زده بودند او چیزی نگفت؟ او میگوید: «موقعی که مرد سوخته بود و خاموشش کرده بودند، دادوبیداد میکرد. من این صحنه را که دیدم خیلی ناراحت شدم. از نیمرخ دیدمش؛ همه موهایش سوخته بود و پوستش زرد شده و باد کرده و سیاه و ورچلوزیده شده بود و دستهایش را گذاشته بود وسط پاهایش اما به هوش بود. رها کردم و رفتم. یکی از مسافرهایم میگفت که شنیده مرد سوخته گفته دو نفر من را رها کردند و رفتند یا اینکه شخصی او را رهاکرده و رفته است. نمیدانم، به نظر میرسید که او احساسی شده
باشد.» به گفته شاهد عینی «مرد سوخته دستکم شش یا هفت لیتر بنزین روی خودش ریخته بود؛ چون حتی شلوار لیاش هم با وجود ضخامت کاملا سوخته بود. این نشان میداد که بنزین کاملا به خورد لباسهایش رفته است. دو سه لیتر باقیمانده هم درون ظرف آتش گرفته و داشت توی ایستگاه میسوخت.»
پیشازاین هم خودسوزی رخ داده بود
به سراغ پمپبنزین جی میروم. جایی که مرد سوخته برای آخرین بار در زندگیاش از آن ده لیتر بنزین خرید تا خودش را در اقدامی ناگهانی به آتش بکشد. از کارگرهای سکو درباره حادثه پنجشنبه میپرسم. آنها میگویند: «در شیفت ما نبوده است، برو از رئیس پمپ بپرس یا دوربینها را چک کن.» چککردن دوربینها بوروکراسی اداری دارد و به تجربه ثابت شده چیزی را به خبرنگار نشان نمیدهند. از پلههای اتاق رئیس پمپ بالا میروم و با دیدار رئیس، ماجرا را برای او شرح میدهم. لطف میکند و شماره همکارانش را در شیفت عصر پنجشنبه در اختیارم میگذارد؛ اما تماسها به نتیجه قابلتوجهی نمیرسد؛ چون حاضر به گفتوگو نیستند یا آدرس غلط میدهند. یکی از آنها میگوید: «سه یا چهار سال پیش هم فردی در همین موقعیت و با همین شیوه خودسوزی کرد.» بعد هم میگویند که به سراغ میوهفروش در همسایگی پمپبنزین بروم. مرد میوهفروش هم گفتههای رانندهها را تأیید میکند؛ اما چیز بیشتری برای گفتن ندارد، فقط از اجتماع مردم حول مرد سوخته سخن میگوید و از حضور آمبولانس و نیروی انتظامی.
مسائل اجتماعی را در روزنامه کار نمیکنند!
سخنگفتن با خانواده مصدوم یا به ملاقات او رفتن نیازمند بوروکراسی دیگری از نوع علوم پزشکی است که در این مقال نمیگنجد. سخنگوی سازمان آتشنشانی اصفهان در گفتوگو با اصفهانزیبا ابراز میکند که مأذون به انتشار کامل اخبار در این زمینه نیست و باید با رئیس اورژانس مصاحبه کنید. رئیس اورژانس اصفهان در گفتوگوی بسیار کوتاه و عجیب خود با خبرنگار اصفهانزیبا هیچگونه اطلاعاتی از وضعیت سلامتی و انگیزه فردِ آسیبدیده در اختیار این رسانه قرار نداد و گفت: «گزارشش را دادهام و در سایر خبرها هست. من ایشان را نمیشناسم، تنها میتوانم بگویم آقای سیودوسالهای خودسوزی کرده است. نه علت قضیه به من مربوط است و نه مشخصات او. همچنین هیچگونه اطلاعاتی به شما نخواهیم داد. مسائل اجتماعی را که در روزنامه کار نمیکنند!» این مسئله اما مسئلهای به غایت اجتماعی است که در روز روشن و در مکانی عمومی به پهنای میدان احمدآباد و در برابر چشمان دهها نفر به وقوع پیوسته تا پیامی را به ما برساند؛ پیامی که به نظر میرسد اجتماعی است و جایش در روزنامه.