سالمندان بایستی با ثبتنام در سایت SALAMAT.GOV.IR و به همراه داشتن مدارک هویتی و پرونده پزشکی، برای دریافت و تلقیح واکسن به این مراکز مراجعه کنند. واکسیناسیون بیماران خاص و زمینهای مانند نقص ایمنی، تـــالاســمــی، همــوفــیلــی، شــفــایــافتــگان سرطان و… در بیمارستانهای حجتیه و سیدالشهدا انجام میشود. طرح ملی واکسیناسیون کرونا در مصلا بهوسیله مرکز بهداشت شماره دو اصفهان انجام میشود. در این طرح، سه نوع واکسن اسپوتنیک روسیه، سینوفارم چین و آسترازنیکا از کره جنوبی در دو نوبت و با فاصله زمانی چهار هفته برای اسپوتنیک و سینوفارم و 12 هفته برای آسترازنیکا تزریق میشود. مهمترین بند دستورالعمل یادشده، شاید این باشد: «تزریق واکسن موجب ابتلای اطرافیان به بیماری نــمــیشــود». خبــــرنــگار اصفهانزیبا در گزارشی میدانی به بررسی وضعیت یک روز از این طرح پرداخته است.
ساعت نه و سی دقیقه صبح چهارشنبه 22اردیبهشت1400 در برابر ورودی مصلای اصفهان از ماشین پیاده میشوم. اینجا جایی است که پس از نزدیک به هجده ماه از شیوع کرونا، واکسیناسیون گسترده گروههای سنی بالای هشتاد سال، و هماکنون 75 تا 79 سال انجام میشود. در برابر راهبند ورودی، مادرِ پیری پوشیده در چادر خانه قهوهایرنگش مشغول بالاکشیدن پاشنه کفشهاست؛ کارِ او تمامشده و حالا با دلی آرام از دریافت نوشداروی کرونا به خانه میرود. صحنه، سکانسی دیدنی از احتمال پایان یک کابوس ناخوشایند است. تماشای این همه پدربزرگ و مادربزرگ اصفهانی حس جالبی دارد؛ حتی هیجانانگیز است. برخی عصابهدست و برخی با واکر و ویلچر و برخی دیگر دست در دست فرزندان و نوهها با مدارک هویتی و پروندههای پزشکی به دنبال، از آستانه مصلا وارد میشوند. کارِ امروز کادر درمان سختکوش مرکز بهداشت شماره دو اصفهان از هشت صبح آغازشده و خوشی دلپذیری از تجربه این لحظه در چهره پدران و مادران اصفهان قدیم دویده است. مصلای اصفهان این روزها به بورس آباواجداد ما اصفهانیها بدل شده که برای تزریق واکسن آمدهاند. آنها گوش تا گوش و ردیف در ردیف بر صندلیهای سپید پلاستیکی با حفظ فاصله فیزیکی نشسته و منتظر خواندهشدن شماره نوبتشان هستند. مردی ویلچر پدر پیرش را به پیش میراند. صدای سنگ فِرز برقی که در حال بریدن و صیقلدادن مصالح در طبقات در حال تکمیل مصلاست، زیر گنبد گردون میپیچد و با صدای اپراتور پذیرش که شمارههای 185 و 186 را اعلام میکند، درمیآمیزد.
حتی صدسالهها هم واکسینه شدهاند!
شماره نوبتها به 210 رسیده و ساعت 9 و 40 دقیقه صبح است. نیروهای پذیرش با لبخند، پذیرای سالمندان میشوند. محوطهای در انتهای سالن مصلا با نرده و پرده جداشده و لاینهای نردهکشی در نه ردیف، به هشت اتاق تلقیح واکسن و یک اتاق پزشک و احیا منتهی میشود. افراد منتظرِ نشسته روی ردیف صندلیهای پشت به هم، با رسیدن نوبتشان وارد اتاق واکسن میشوند. در هر اتاق، پاراوان سپیدی وجود دارد که واکسن در پس آن تزریق میشود. پدربزرگها با بازوهای بالاگرفته، درحالیکه پنبه الکلی را محکم روی جای سرنگ فشار میدهند، بیرون میآیند. در گفتوگو با معاون بهداشت مرکز بهداشت شماره دو اصفهان متوجه میشوم که «پنجاهوپنج هزار نفر از سالمندان بالای هشتاد سال شهر اصفهان به همراه بیماران خاص مانند مبتلایان به نقص ایمنی بدن، هموفیلیها، بیماران کلیوی، شفایافتگان سرطان، مبتلایان به اماس و… به همراه کادر درمان؛ اعم از نیروهای اورژانس، بیمارستان و نیروهای مرتبط، ظرف هفته گذشته واکسینه شدهاند.» به گفته دکتر مهیار حاج مالیان، «در کل استان نزدیک به 120هزار سالمند بالای هشتاد سال وجود دارد که این رقم در شهر اصفهان به بیش از 22هزار نفر میرسد؛ همچنین شمار قابلتوجهی از سالمندان بالای صدسال واکسینه شدهاند.»
واکسنم سوزنه دیگه ننه!
نیروهای حافظ نظم، در حال کنترل امور هستند و عدهای از کادر درمان به پرسشهای بیشمار سالمندان و همراهان آنها پاسخ میدهند. یک عکاس دوربین به دوش کتوشلواری که تقریبا عکسی هم نمیگیرد، در میان جمعیت چرخ میزند. بنری فیروزهایرنگ در ورودی اتاقها نصبشده که حاوی توصیههای پزشکی مرکز بهداشت شماره دو اصفهان در مراحل پیش و پس از تلقیح واکسن است. بنابه این نوشته، سه نوع واکسن اسپوتنیک روسیه، سینوفارم چین و آسترازنیکا از کره جنوبی در دونوبت و با فاصله زمانی چهار هفته برای اسپوتنیک و سینوفارم و 12 هفته برای آسترازنیکا تزریق میشود. مهمترین بند دستورالعمل یاد شده، شاید این باشد: «تزریق واکسن موجب ابتلای اطرافیان به بیماری نمیشود.» گروه خبری صداوسیمای مرکز اصفهان از راه میرسند. رئیس دانشگاه علوم پزشکی به همراه سخنگوی این نهاد از روند واکسیناسیون بازدید میکنند. معاون بهداشتی دانشگاه علوم پزشکی در همه حال مشغول رتقوفتق امور با تلفن همراه و پاسخگویی به پرسشهای مـــراجـــعهکننـــدگان اســـت. مادری هشتادساله را میبینم که دستی به عصای چوبی و دستی به دست پسرش، از اتاق واکسن بیرون میآیند. از او میپرسم که خودش خواسته بیاید یا با اصرار دیگران آمده است؟ میگوید: «خودم خواستم بزنم.» میپرسم نمیترسید؟ میگوید: «نه ننه. واکسنم سوزنه دیگه!» و عصازنان به سمت خروجی میرود.
حجآقا درد میاد؟!
میان یکی از لاینها ایستاده و تندتند مینوشتم که ناغافل چشمم به پیرمرد لاغر و نحیفی افتاد که با استیصال تمام، در صف واکسنِ روبهروی یکی از اتاقها نشسته و به ورودی آن چشم دوخته بود. انگار فیلم ترسناک میدید! در همین لحظه پیرمردی قبراق و واکسن زده درحالیکه پنبه را به بازویش فشار میداد، خرم و خندان از اتاق بیرون آمد. پیرمرد مستأصل با لحن کشدار خاص پیرمردهای اصفهانی از اوپرسید: «حجآقا درد میاد؟!» و مستأصل نگاهش کرد. پدربزرگ واکسن زده خندید و گفت: «نه درد میاد و نه خون میاد و نه هیچی.» به مادری هفتادوپنجساله میرسم و سؤالم را تکرار میکنم. او میگوید: «زنگ زدند که آمدیم» و نفسنفس میزند. میپرسم: مادر نترسیدی؟ میگوید: «نه. از مرگ که بدتر نیست.» نگاهِ کمسویی در چشمهای سبز خاکستریاش موج میزند. رو به من میگوید: «ننه،جونم راحت شد.» و جونم را میکشد. پسرش خیلی جدی میپرسد: «صداوسیما از ما فیلم نمیگیره؟» خندهام پشت ماسک پنهان میشود. پدربزرگ چاقی با شلوار کردی سیاه و پیراهن چارخانهای و سر کممو و ریش فراوان آهسته میگذرد. صدای دریل و فرز و ردشدن هلیکوپترها از فراز سرمان به گوش میرسد. پدربزرگ دیگری با کلاه بافتنی قهوهای سوخته، کیسه دواهایش را به یکی از پرستارها نشان میدهد و میگوید: «من هم قند دارم، هم پروستات، هم فشارخون، طوریم که نمی شِد؟» پرستار با مهربانی راهنماییاش میکند و آرامش میدود زیرپوست پدربزرگ.
گردهمایی شهروندان کلاسیک اصفهان
ساعت دهوبیستویک دقیقه است. شاهد بزرگترین گردهمایی شهروندان کلاسیک اصفهان در مصلا هستم. پدربزرگها و مادربزرگها از طرفی وارد میشوند، مینشینند، انتظار میکشند، واکسن میزنند،20 دقیقه استراحت میکنند و از طرف دیگر میروند. شماره 289 در میان سروصدای فرز سنگتراشی و صدای افتادن میلههای آهنی و هلیکوپتر دیگری که از فراز سرمان میگذرد، خوانده میشود. پیرمرد سمج و ترسیدهای چانه میزند که به او هم واکسن بزنند؛ اما سنش زیر 75 سال است. آنقدر غر میزند تا بالاخره یکی از پرستارها به او میگوید: «هفته آینده یا اواخر این هفته مراجعه کنید.» پیرمرد با ناراحتی و خوشحالی توأمان میرود. دکتر کمال حیدری در آستانه محل ورود مراجعان نشسته و با تماسهای مکرر در حال رتقوفتق امور است. میشنوم که یکی از افراد کادر درمان میگوید: «دیروز چهارهزار کارت واکسن آوردند؛ اما الان نداریم.» دیگری که پشت به من است، در پاسخ او میگوید: «به من 12 تا 50 تایی دادهاند؛ اما الان نمیدانم تحویل چه کسانی دادهاند.». پیرمردها و پیرزنها غر میزنند و پرستارها با خوشرویی تمام، سربهسرشان میگذارند.
باباجون زدم، طوریمم نشد، بذار برم!
پدربزرگ خوشمشرب تپلمپلی واکسن زده و میخواهد در برود. بهانهاش این است که «بابا زدم، طوریمم نشد، بذار برم، بچههام منتظرند.»همه میزنند زیر خنده. پدربزرگ دیگری که اوقاتش تلخ است، غرغرکنان به یکی از پرستارها میگوید: «هی میگن چپ برو. راست بیا. بیشین. وخی. بابا ولم کن!» بازار غرزدن داغ است و دهان ما جوانها و میانسالها و کادر درمان، به خنده گرم. مادربزرگی که صدای تقتق عصایش با شماره نفسهایش تنظیمشده است، به همراه دامادش از لاین تزریق بیرون میآید. او 83 ساله است و حوصله حرفزدن هم ندارد. میپرسم واکسن زدی مادر؟ میگوید: «ها» میپرسم درد که نداشت؟ میگوید: «لا!» و میرود. همچنان چرخ میزنم. کادر درمان و نیروهای برقراری نظم جلیقههایی پوشیدهاند که پشت آن نوشته شده است: «بیشتر بدانیم، بهتر زندگی کنیم.» بیشتر دانستن در دوران کرونا اگرچه موجب واهمه است، اما کمک میکند تا پروتکلها بهتر و بیشتر رعایت شوند. محوطه اختصاصی تلقیح واکسن به فراخور ورود و خروج مردم پروخالی میشود. نیمکتهایی آهنی روبهروی اتاقهای تلقیح واکسن گذاشته شده است. از این زاویه داخل اتاقهای سپید نمایان است و میشود حالت پدربزرگها و مادربزرگهای درانتظار واکسن، در حین تزریق واکسن یا واکسن زده را، در لحظههایی خاص تماشا کرد. واکسن زدهها در ته محوطه ایستاده و نشسته و در انتظارند تا بیست دقیقه ماندگاری پس از واکسنشان تمام شود و بروند. عدهای از پیرمردها پیراهنشان را درآورده و بازوهای نحیف یا فربهشان زیر سرنگ واکسن نمایان میشود. بیشترشان از زیرپوشهای پدربزرگی یقهدارِ آبی یا سفید پوشیدهاند که آدم را به گذشتهها پرتاب میکند. پیرزنی با پای شکسته گچ گرفته که یک دمپایی پلاستیکی آبی به آن پوشانده، به کمک یک پرستار، نرمنرم از اتاق بیرون میآید. دختر و پدری میگذرند. دختر که سن و سالی از او گذشته به پدرش میگوید: «بابا بیا یوخته اینجا بیشین.» پدرش میگوید: «خیلی شلوغس، کرونا میگیرم، وخی تا بریم.» یاد توصیه جدید وزارت بهداشت میافتم. سخنگوی این وزارتخانه گفته بود: «حدود دو هفته بعد از تزریق دز دوم واکسن کرونا، زمان لازم است تا افراد حفاظت و ایمنی لازم را در برابر خطر ابتلا به بیماری داشته باشند؛ بنابراین از سالمندانی که واکسن زدهاند، میخواهیم همچنان ماسک زده و فاصلهگذاری فیزیکی را رعایت کنند.» پیشنهاد خوبی است که باید رعایت شود؛ چون اینجا پر از آدمهای واکسن زده و واکسن نزده است و بهرغم حفظ پروتکلها، ظاهرا از برخوردهای نزدیک، گریزی نیست. انبوهی از افرادی که واکسن زدهاند، در انتهای محوطه ایستاده یا نشسته و منتظرند تا بیست دقیقه ماندگاری پس از تزریق واکسن تمام شود و بروند. نوبت به شمارههای 317 تا 320 رسیده، ساعت ده و سیوسه دقیقه است.
سالمندان اصفهانی از تزریق واکسن خوشحالاند
صدای چکش بر فلز که بلند میشود، رسیدهایم به شماره 416. ساعت یازده و چهلوپنج دقیقه است و گروههای جدید از راه میرسند. برخی از سالمندان که توانایی راه رفتن ندارند، با ماشین تا نزدیکی محوطه واکسنزنی آورده شده؛ سپس با ویلچر به محوطه اصلی انتقال داده میشوند. پیرزن بیاعصابی دم در ورودی ایستاده و با کادر حراست یکیبهدو میکند. پیرمردی با دوچرخه سهمار چینی وارد میشود. یکی از پرستارها باحوصله برای خانمی توضیح میدهد که فرایند تزریق واکسن چگونه است. پیرمرد 70سالهای اصرار دارد که واکسن بزند. او میگوید: «من آسم دارم.» پاسخ میگیرد: «آسم جزو بیماریهای خاص نیست.» اما او میگوید:« خبردارم که میزنند، به من زنگ زدهاند.» او را به یکی از اتاقها راهنمایی میکنند تا ببینند مشکلش چگونه حل میشود. از یکی از خانمهای کادر درمان که تند تند کار میکند، میپرسم کارکردن بااینهمه پدربزرگ و مادربزرگ چطور است؟ او میگوید: «حجم استقبال بهقدری زیاد بوده که توقعش را نداشتیم. همه بسیار مشتاق هستند و در روزهای آینده بهتر از این هم میشود؛ ولی حجم کار زیاد است.» شواهد میدانی نیز گفتههای او را تأیید میکند. کمتر کسی بهرغم میل باطنیاش برای تزریق واکسن آمده است. بسیاری از افرادِ زیر 75 سال آمده و اصرار فراوان دارند تا به آنها هم واکسن زده شود. پیرزنی به شوهرش غر میزند: «اینهمه راه کوفتیم و اومدیم، میگِد نیمیزنم، تو هفتاد سال داری!» شوهرش میزند زیر خنده و میگوید: «آخه تو هنوز جوونی خانوم.». پیرمردی که واکسن زده، پیراهن به دست، دربرابر نیمکتهای آهنی ایستاده و در پوشیدن پیراهنش به مشکل برخورده است. یکی از نیروهای کادر درمان با طمأنینه کمک میکند تا پیراهنش را بپوشد. پیرمرد تشکر میکند و میگوید: «الهی همه شوما دکترا عاقبتبهخیر شین.» وقتی میروم، شماره پانصد و سی را هم خواندهاند.