و اما مقاله اخگر:
«همانطوری که در زندگی و حیات خصوصی انسان، ساعات و دقایقی پیش میآید که از حیث اهمیت بینظیر است. یعنی نظیر آنها در دوره حیات کمتر برای انسان پیش میآید. همانطور هم در حیات یک ملت یا مملکت سنوات سعادتمندی اتفاق میافتد که ممکن است قرنها بگذرد و نظیر آن سنوات برای آن ملت و مملکت پیش نیاید. یک ملت وقتی سعادتی نصیب مملکتش میشود باید با کمال جهد و کوشش از آن اوقات و دقایق سعادتمند نتیجه گرفته و آن فرصت ذیقیمت را به غفلت از دست ندهد. در اینجا برای اثبات موضوع به ذکر دو مثال مبادرت میکنیم: اگر ناصرالدین شاه در زندگی پادشاهی خویش دستخوش غفلت نشده و از سعادتی که دست اتفاق نصیبش ساخته و وجود گرانبها و وزیر خردمند توانایی همچون امیرکبیر را که برای اداره امور سلطنت و ملک و ملت او برانگیخته بود، توانسته بود استفاده کند و به جای اینکه خون این مرد بزرگ را به غفلت بریزد، در تقویت مقام و اکرام و تشویق اعمال او کوشیده بود، آیا اوراق دفتر زندگی شخصی و پادشاهی خود را اینگونه لکهدار میساخت که امروز در هر کتابی یا دفتر و یا نامهای نام او را به زشتی برده و نفرین و لعنتش کنند؟
اگر ناصرالدین شاه که به عقیده نگارنده چندین دفعه سعادت مثل خورشید تابانی به او رخ نمود و او هر دفعه بر اثر ضعف ذاتی، دستخوش اغواهای درباریان وطن فروش و جاهل عصر خویش گردیده و پشت به آن نمود، از فرصتهای گرانبهایی که در دوره عمرش نصیب او شد به نفع خود و مملکتش استفاده میکرد، امروز و فردا و تا از ایران و ایرانی و بلکه دنیا و ساکنین آن نامی و نشانی باقی بود، هم خود محبوب و نیکنام بود و هم کشور عزیز ما براثر غفلتهای او صدها سال از قافله ترقی و تعالی دنیای معاصر عقب نمیماند. همینطور اگر ایرانیان معاصر ناصرالدینشاه قدر وجود امیرکبیر را میشناختند و به عظمت مقام سید جمالالدین اسدآبادی پی میبردند و میدانستند که این دو نابغه عصر و این دو گوهر بیهمتا اگر مصدر امور مملکتی باشند ممکن است کشور آنها را به چه ارتقای مقامی رسانده و چه عزت و عظمتی نصیب آن نمایند، آنوقت اسیر اوهام و خرافات و دستخوش غفلت و بیخبری نگردیده و نزد پادشاه جوان مملکت راجعبه این دو نفر آنقدر سعایت و سخنچینی نمیکردند که او پنجه قهر خود را به خون یکی آغشته ساخته و دیگری را آواره خاک کشورهای بیگانه بسازد. اگر ایرانیان معاصر این پادشاه میدانستند که امیرکبیر کشور آنها را در فاصله چند سال آنقدر ترقی خواهد داد که در عصر کنونی ما از حیث قدرت و عظمت در خطه آسیا همسنگ و هموزن ژاپون میبود، نهتنها خود در ریزش خون او شرکت نمیکردند بلکه با تمام قوا در مقابل دشمن قوی پنجه این بزرگ مرد ایستاده و بلکه زمام حل و عقد امور و بالاتر برویم سلطنت کشور را به دست او میسپردند. ولی افسوس که غفلت و بیخبری و جهل و خودپسندی و مخصوصا منفعتطلبی آنها به حدی بود که نتوانند دیده حقیقت بین خود را گشوده و منافع و اغراض شخصی را فدای مصالح ملی و مملکتی نمایند» (اخگر 1051، تیرماه 1314).
دو نکته مهم در این مقاله اخگر وجود دارد. نویسنده مطلب به غفلت و ناآگاهی اشاره میکند. غفلتی که گریبانگیر زمامداران کشور و همچنین مردم است. بهخصوص در بزنگاههای تاریخی که میتواند برای ملت و مملکت سرنوشتساز باشد، اما این نا آگاهی یا اگر بهتر بتوان گفت، کوتاهی در پرداختن به منفعتهای جمعی اجتماعی و سیاسی در مقابل منفعتهای فردی، همواره برای ملت و مملکت عقبرفت و پشیمانی به بار آورده است.
این مقاله در سال 1314 نوشته شده و هنوز وقایع شهریور 1320 و پس از آن کودتای مرداد 1332 و برکناری دکتر مصدق که خود مثالی روشن از ضعف پادشاه وقت و جهل مردم زمانه و البته دخالت بیگانه بود، رخ نداده است تا نویسنده بتواند نمونههای تکرار تاریخ در عصر خودش را نیز برای خواننده ذکر کند. اما به امروز بیاییم، به موسم انتخابات که بهار جمهوریت نامیده میشود و دستاورد با قدمت بیش از 100ساله ما ایرانیان از انقلاب مشروطه تا به امروز است. حالا که در سال 1400 خورشیدی، بنابر آگاهی و تلاش مستمر همین مردم، سالهاست که نظامهای پادشاهی موروثی در این مملکت پایان یافته و حکومت مردم بر مردم که در ایام انتخابات متجلی میشود تحقق یافته است، ضروری مینماید که ما نیز در پیشگاه قضاوت آیندگان، بر استمرار جمهوریت و حضور همگانی مردم در صحنه سیاست بکوشیم و آزادی در انتخاب دولتمردانشان را به رسمیت شمرده، این حق را تمام و کمال به دورانها و انتخاباتهای پس از 1400 نیز، انتقال دهیم.